View in Telegram
Forwarded from عکس نگار
"حمزه خوشبخت که بخت خوش کودکان است" نامش حمزه‌ی خوشبخت است. در روستایی آن سوی بندر عباس به دنیا آمده است. اولین کتاب را در خانه‌ی پدری‌اش در روستای‌شان کنج اتاقی کوچک، برای خودش خوانده است. مدتی بعد جادوی کلمات را با دوستان هم سن و سالش تقسیم کرده، و بعدها به این نتیجه رسیده که بزرگسالان خودشان توانش را دارند تا برای خودشان کتاب بخرند و بخوانند، اما کودکان چنین امکانی را به شکل مستقل ندارند. برای همین دیر زمانی است که کتاب‌هایی را از سراسر جهان برای کودکان می‌خواند، تا این باور درونی را در آنها خلق کند که کتاب هم می‌تواند معجزه کرده و شمعی میان تاریکی پیرامون‌شان روشن کند. حمزه تمام عمرش در سفر است. بر بال رنگین کتابی می‌خوابد و از شمال به جنوب سفر می‌کند، تا راز خاک را با کودکانی ساده و صمیمی کشف کند و همراه آنها دل به آواز کرمی کوچک بسپارد. از سطری کوتاه از کتابی بلند پلی چوبی می‌سازد و این بار از شرق به غرب سفر می‌کند، تا گوش به آواز رود و کوه و دریا بسپارد، تا قلب خود و کودکان میهنش را به قلب جهان پیوند بزند به این امید که تپش قلب‌شان زیباترین موسیقی ناشنیده‌ی جهان باشد. تمام ثروت حمزه یک کوله‌پشتی رنگ و رو رفته‌، چند دست لباس و یک جفت کفش کتانی خاک و خول گرفته است. سرمایه‌اش اما چند کتاب، چهره‌ای دلنشین، اندیشه‌ای روشن و امیدوار، قلبی مهربان و صدایی سحرانگیز است، که هر جا می‌رود مانند یک جادوگر مخاطبش را جادو می‌کند، تا برای مدتی هر چند کوتاه کفش‌هایش را دربیاورد و پابرهنه به جهان اسطوره‌ها، افسانه‌ها و قصه‌ها سفر کند و پرده از سیمای معمایی ناشناخته بردارد. چهارشنبه‌ای که گذشت با حمزه بودم. با یک تماس تلفنی خبردار شدم که سنندج است. از او خواستم تا به کامیاران بیاید و کودکان شهرم را به کتابی مهمان کند. خوشحال می‌شود و بی هیچ تکلفی می‌آید. سر چهار راه همدیگر را در آغوش کشیدیم و کودکان را در پارکی در خیابان باغبانی گرد هم می‌آوریم. کودکان با دیدن حمزه دوره‌اش کردند و او چنان قایقرانی از جنوب، همه‌مان را سوار قایق چوبی‌اش می‌کند و به جایی دور سفر می‌کنیم. آنجا که لئونارد شیر آوازه‌خوان و اردک کوچکش منتظرند تا با هم سیاچه‌مانه بخوانیم و هوره‌ای بگوییم. در نهایت حمزه را به صدای سحرانگیز دیوان اشکان شاکری عزیز مهمان می‌کنیم. دور هم نهار مختصری می‌خوریم. حمزه را سمت سنندج بدرقه می‌کنم. او می‌رود اما صدایش هنوز در کامیاران پیچیده است و خاموش نمی‌شود. چرا کە به قول خودش تمام صداها خاموش خواهند شد، جز صدایی که از کتاب‌ها می‌آیند. 👇👇👇 @Bookabarana
Telegram Center
Telegram Center
Channel