View in Telegram
🍃🌺🍃 #داستان_کوتاه #فلک قسمت هفتم چیکار باید می‌کردم؟ پسر یکی از دوستانم وکیل بود. رفیقم رو برداشتم و رفتیم سراغش. بچه که بود، دیده بودمش. جوان بود و دفتر ساده‌ای داشت. خیلی تحویل گرفت. بعد از شنیدن ماجرا و دیدن اوراق و دادخواست طرف گفت: "والله معامله شما دیر یا زود باطل می‌شود. چون فروشنده مالک نبوده و شما فقط می‌توانید پولی را که داده‌اید از فروشنده پس بگیرید". پرسیدم که اگر از دست فروشنده به جرم کلاهبرداری شکایت کنم، دستم به جایی بند هست؟" با تلخی و سردی جواب منفی داد. خیلی ناامید شدم، واقعا راه به جایی نداشتم. احساس گوسفندی را داشتم که در آغلی برای ذبح نگهداری می‌شود و دائم صدای تیز شدن چاقوی سلاخ به گوشش می‌رسد. دامادم گفت که بالای سر مغازه خیاطیش، یک وکیلی هست که کیا و بیای داره و برای خودش دم و دستگاهی راه انداخته و بد نیست که یک سری به اون هم بزنیم. شال و کلاه کردم و با دامادم رفتیم دفتر وکیل. مراجعه‌کننده زیادی داشت و بعد از تقریبا یک ساعت بالاخره نوبت ما شد. این وکیل تقریبا هم سن و سال اولی بود ولی حرف زن و زبون‌دار. قصه را گفتم. خیلی امید داد که شکایت به دادسرا می‌کند و فروشنده را به جرم کلاهبرداری تحت تعقیب قرار می‌دهد و از این حرفا. حس می‌کردم که خیلی بازار گرمی کرد، چون مدام  مثل کاسب‌ها زبون می‌ریخت. مطمئن نبودم. از هزینه پرسیدم. رقمی گفت که سرم سوت کشید. قیمت خون پدرم را می‌خواست. گفتم خبرتان می‌کنم و بیرون آمدم. متحیر مانده بودم. بچه‌هام می‌گفتند که چاره‌ای نیست و برم وکالت بدم. دلم نبود ولی آخرش گفتم به جهنم! راه دیگه‌ای نداشتم. عاقبت با اون  وکیل قرارداد بستم. رفت دنبال شکایت از خانم اعتباری. دو ماهی گذشت خبری نشد. تلفن زدم پاسخگو نبود و می‌رفت رو منشی تلفنی. بی‌خبری بد دردی است. زنگ زدم به دفتر. هر بار منشی یک جوری دست به سرم کرد که: "دکتر موکل داره... دکتر مشغول نوشتن دفاعیه است... دکتر داوری داره". نمی‌دونم طرف دکتر بود یا نه؛ روی کارتش که ننوشته بود دکتر ولی منشی چپ و راست لفظ دکتر رو می‌بست به ناف وکیل. عاقبت چاره‌ای ندیدم و یک روز رفتم دفترش. از وضعیت پرونده پرسیدم. خندید که من سر دیگ هلیم که وانیستادم، باید صبر کنی. دادسرا در حال انجام تحقیقاته. پرسیدم که کی وقت محاکمه میشه؛گفت خبرت می‌کنم.دیدم که موقع عقد قرارداد یک ریز زبون می‌ریخت، مثل نادر قول فتح هند می‌داد و حالا با جواب‌های کوتاه مایل بود که من دُمم رو بگذارم رو کولم و برم، شده بودم زن صیغه‌ای؛ عروس یک شبه... ادامه دارد... #دکتر_علی_رادان #حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان @book_tips 🐞
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily