View in Telegram
🍃🌺🍃 #داستان_کوتاه #فلک قسمت ۶ خلاصه که به کلی منکر این شد که از ماجرا مطلع بوده و حتی مقداری هم گریه کرد. حرف‌های اون به درد من نمی‌خورد، همین‌طور اون اشک‌هایی که می‌ریخت. گفتم که می‌خواهید چکار کنید؟ دیر یا زود رأی به نفع اون بابا صادر میشه و اسباب و اثاثیه من کف خیابونه. خانم اعتباری گفت که می‌خواد وکیل جدید بگیره و اون وکیل قول‌هایی داده. من سواد زیادی ندارم ولی سال‌های دراز کاسبی و سر و کله زدن با انواع و اقسام آدم‌ها یک نوع شعور کوچه بازاری به من داده. می‌فهمیدم که این حرفا بی‌نتیجه است و دلخوشی واهی چون   مدعی تونسته سنگ پایینی که ارث نبردن این خانوم رو از جا در بیاره و معامله ما  که سوار بر اون ارث بوده هم با کله زمین می‌خوره. به اون خانوم گفتم که بیاد معامله را به هم بزنیم و انگار اتفاقی نیفتاده. پول من رو بدهد و من برم پی کارم. قبول نکرد و هی وعده می‌داد که می‌تونه آب رفته را به جو برگردونه. دروغ می‌گفت، مثل اینکه با یک بچه طرفه، می‌خواست من رو سر بدونه. حرف اخر را زدم: "خانوم، به موهای سفید من نیگا کن، من رو بی‌خود بازی نده، راضی نشو که نتیجه یک عمر کار و زحمت من از بین بره. اگه به خدا و پیغمبر هم معتقد نیستی به حال من و این زن بیچارم که یک چشمش گریه است و یک چشمش خون رحم کن. نگذار من در این چند ساله آخر عمر بیفتم دنبال دادگاه و پاسگاه". حرفای من اثری نداشت و فروشنده سفت و سخت حرف از وکیل و دادگاه‌ می‌زد. دیدم که فایده نداره، اون زن فکر می‌کرد پولی که از من گرفته یک غنیمته و اون رو سفت تو دستش نگه داشته بود. می‌دونید چیه؟ طمع و حرص آدم اندازه نداره. فکر می‌کرد اگه اون پول را بخواد   پس بده باید خونه رو بفروشه، حاضر نبود این کارو بکنه. آسایش خودش رو با بدبختی من بدست آورده بود. من این وسط شده بودم گوشت قربونی. من گرفتار دندون گرگ و پنجه شیر شده بودم. اون بابا ارث خواهرش را می‌خواست و این زن هم پول مرا خرج زندگیش کرده بود و در دعوای اون‌ها گوشت و پوست من بود که زیر دندون و چنگال اون‌ها ریز ریز می‌شد. انگار خون من آب جوبه؛ روان ولی بی‌ارزش‌... ادامه دارد... #دکتر_علی_رادان #حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان @book_tips 🐞
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily