کتاب و زندگی

#هاروکی_موراکامی
Channel
Logo of the Telegram channel کتاب و زندگی
@book_lifePromote
19.66K
subscribers
3.19K
photos
1
video
181
links
شعر و ادبیات کمتر خوانده‌شده @book_life صفحه ما در اینستا‌گرام: https://instagram.com/_u/ketabo_zendegi
@Book_Life

تو سخت می‌کوشی
زندگی را با کردارت متناسب کنی.
اگر نمی‌خواهی کارت به آسایشگاه روانی بکشد، باید بیشتر به روی زندگی آغوش باز کنی و با جریان طبیعی زندگی همراه شوی.
من زنی ضعیف و ناقصم،
اما هنوز مواقعی هست که به خودم می‌گویم زندگی چقدر می‌تواند معرکه باشد!
باور کن، حقیقت دارد!
پس همین حالا هر کاری دست تو است
زمین بگذار و شاد باش.
تلاش کن که شاد باشی...

چوب نروژی | #هاروکی_موراکامی
@Book_Life

سختی‌ها و طوفان‌های وخیم است که ریشه‌های فرو رفته‌ی انسان در خاک را با قوام‌تر می‌کند،

درست مانند درختی که می‌داند
باید زمستان را تاب بیاورد...

دیروز | #هاروکی_موراکامی
@Book_Life

اگر روزی چشم هایت را باز کردی
و خودت را وسط یک کوره دیدی.

نترس!
و سعی کن از آن پخته خارج شوی،
چرا که سوختن را همه بلدند...


#هاروکی_موراکامی
@Book_Life

مردم به دنیا می‌آیند تا زندگی کنند.
اما من هر چه بیشتر زندگی کردم
بیشتر آنچه که درونم بود
را از دست دادم.

کار به جایی رسید
که خالی شدم...

کافکا در کرانه | #هاروکی_موراکامی
@Book_Life

زندگی کردن با حسادت خیلی سخت است!

مانند این است که جهنمِ کوچکت را
مدام با خودت به این سو و آن سو ببری...

نفر هفتم | #هاروکی_موراکامی
@BOOK_LIFE

چیزی که نمی‌توانم تحمل کنم
آدم‌های توخالی است.

وقتی با آن‌ها روبرو می‌شوم
نمی‌توانم تحملشان کنم
و آخرش حرف‌هایی را می‌زنم
که نباید بزنم.

تنگ نظرهای عاری از تخیل،
مدارا نکردن،
نظریه‌های بریده از واقعیت،
اصطلاحات توخالی،
آرمان‌های عاریتی،
نظام‌های انعطاف ناپذیر،
این‌ها چیزهایی هستند
که واقعاً باعث ترسم می‌شوند.
آنچه راستی راستی ازش می‌ترسم
و بیزارم.

دلم می‌خواست می‌توانستم
به اینجور آدم‌ها بخندم،
اما نمی‌توانم...

کافکا در کرانه | #هاروکی_موراکامی
@BOOK_LIFE

این جور نیست که زندگی فقط به تاریکی و روشنایی تقسیم شده باشد.
یک منطقه‌ی میانی سایه دار هم هست.

کار عقل سالم،
تشخیص و فهم این سایه‌هاست.
کسب عقل سالم هم
قدری زمان و تلاش می‌خواهد.

می‌دانی چی فکر می‌کنم؟
به نظرم خاطره‌ها شاید سوختی باشد
که مردم برای زنده ماندن می‌سوزانند.
تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط می‌شود،
ابدا مهم نیست که این خاطرات،
به درد بخور باشد یا نه.
فقط سوخت‌اند.

آگهی‌هایی که روزنامه‌ها را پر می‌کنند، کتاب‌های فلسفه،
تصاویر زشت مجله‌ها،
یک بسته اسکناس ده‌هزارتایی،
وقتی خوراک آتش بشوند،
همه‌شان فقط کاغذند.

آتش که می‌سوزاند؛ فکر نمی‌کند،
آه! این کانت است،
یا آه! این نسخه‌ی عصر یومیوری است،
یا چه زن قشنگی!

برای آتش، اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست.
همه‌شان یکی‌ست...

خاطرات مهم، خاطرات غیر مهم،
خاطرات کاملا بدرد نخور؛ فرقی نمی‌کند. همه شان سوخت‌اند...

پس از تاریکی | #هاروکی_موراکامی
@Book_Life

زندگی مانند دوچرخه است
باید برای حفظ تعادل زندگی
همیشه در حرکت باشی...

جنگل نروژی | #هاروکی_موراکامی
@BOOK_LIFE

گفت: این روزها، کمی افسرده به نظر می‌رسی.

گفتم: واقعا؟!

گفت: حتما نیمه شب‌ها، زیادی فکر می‌کنی.
من فکر کردن‌های نیمه شب را کنار گذاشته‌ام.

- : چه طور توانستی این کار را بکنی؟

او گفت: هر وقت افسردگی به سراغم می‌آید، شروع به تمیز کردن خانه می‌کنم.
حتی اگر دو یا سه صبح باشد.
ظرف‌ها را می‌شویم،
اجاق را گردگیری می‌کنم،
زمین را جارو می کشم،
دستمال ظرف‌ها را در سفید‌کننده می‌اندازم،
کشوهای میزم را منظم می‌کنم
و هر لباسی را که جلوی چشم باشد، اتو می‌کشم.
آن قدر این کار را می‌کنم تا خسته شوم و  می‌خوابم.
صبح بیدار می‌شوم و وقتی جوراب‌هایم را می‌پوشم، حتی یادم نمی‌آید شب قبل به چه فکر می‌کردم.

بار دیگر به اطراف نگاهی انداختم.
اتاق مثل همیشه تمیز و مرتب بود.
آدم‌ها در ساعت سه صبح به هر جور چیزی فکر می‌کنند.
همه ما این طور هستیم.
برای همین هرکدام‌مان باید شیوه‌ی مبارزه خود را با آن پیدا کنیم...

کجا ممکن است پیدایش کنم | #هاروکی_موراکامی
@BOOK_LIFE

مرد یخی گفت:
وقتی این‌طور نگات می‌کنم،
درست مثل اینه که به عمق یخ‌ها نگاه می‌کنم.
می‌تونم همه‌‍‌‌‌چیز رو در مورد تو ببینم.

از او پرسیدم:
می‌تونی آینده‌ام رو ببینی؟

خیلی آرام گفت:
من نمی‌تونم آینده رو ببینم.
اصلاً علاقه‌ای به آینده ندارم.
اگه بخوام دقیق‌تر بگم هیچ تصوری از آینده ندارم.
برای این‌که یخ هیچ آینده‌ای نداره.
تنها چیزی که یخ داره گذشته‌ایه که درون اون به دام افتاده.
این‌طوریه که یخ می‌تونه همه‌چیزو حفظ کنه.
اون‌قدر روشن و متمایز و واضح که انگار هنوز جریان داره.
این ذات یخه...!

دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل | #هاروکی_موراکامی
@BOOK_LIFE

اوایل ازدواجمان به چهره همسرم در خواب نگاه می‌کردم.
این تنها چیزی بود که آرامم می‌کرد
و به من احساس امنیت می‌داد.
برای همین مدت زیادی او را در خواب تماشا می‌کردم.

اما یک روز این عادت را ترک کردم.
از کی؟
سعی کردم به خاطر آورم.
شاید از آن روزی که من و مادرشوهرم، سر اسم گذاشتن روی پسرم بحثمان شد.
آن روز دعوای شدیدی بین ما درگرفت، اما همسرم نتوانست چیزی به هیچ کدام‌مان بگوید.
او کنار ایستاده بود و سعی می‌کرد ما را آرام کند.
از آن به بعد، دیگر احساس نکردم همسرم حامی من است.
فکر کنم این تنها چیزی بود که از او خواستم و او نتوانست به من بدهد.
البته همه این ها به سال‌ها پیش برمی‌گردد.
من و مادرشوهرم مدتهاست آشتی کرده‌ایم.
من روی پسرم، اسمی را گذاشتم که دلم می‌خواست.
به علاوه، رابطه‌ی من و همسرم هم خیلی زود به حالت عادی بازگشت.
اما مطمئنم این پایان نگاه کردن‌های من به چهره خوابیده‌ی او بود.

کجا ممکن است پیداش کنم | #هاروکی_موراکامی
@BOOK_LIFE

سالِ 1971، سالِ اسپاگتی بود.
در آن سال، اسپاگتی می‌پختم تا زندگی کنم
و زندگی می‌کردم تا اسپاگتی بپزم.


معمولا اسپاگتی را تنهایی می‌خوردم
ولی بعضی وقت‌ها، این فکر به سرم می زد که شاید کسی، در را به صدا دربیاورد و واردِ آپارتمانم شود.
این حس، در روزهای بارانی، شدیدتر هم می‌شد.
حسی که با دعوت کردن از کسی به کلی فرق داشت.
تمامِ بهار، تابستان و پاییز را، اسپاگتی پختم.
مثلِ کسی که می‌خواهد انتقامِ چیزی را بگیرد.
مثلِ عاشقی که مُشتی نامه‌های عاشقانه‌ی قدیمی را درون شومینه می‌اندازد و می‌سوزاند،
دسته‌های اسپاگتی را درون آبِ در حالِ جوشیدن می‌انداختم.

اسپاگتیِ ساده، اسپاگتی با ریحان، اسپاگتی با گوشت، اسپاگتی با صدف، اسپاگتی و سیر.
بعضی وقت‌ها، باقی مانده‌ی غذاهای درونِ یخچال را برمی‌داشتم و با آنها اسپاگتی‌هایی درست می‌کردم که متاسفانه هرگز اسم به خصوصی نداشتند.
اسپاگتی های بی نام و نشان.

واکنشِ ایتالیایی ها چه بود اگر می‌دانستند به جای صادراتِ اسپاگتی،
در سال 1971، سالِ اسپاگتی،
تنهایی را صادر می کرده اند...؟

سال اسپاگتی | #هاروکی_موراکامی

اگر تو مرا به یاد داشته باشی،
اهمیتی نمی‌دهم
که هر کس دیگری فراموشم کند ...


#هاروکی_موراکامی | @BOOK_LIFE
📖🌹 @Book_Life

پشت زیباترین لبخند
بیشترین رازها نهفته‌است.

زیباترین چشم
بیشترین اشک‌ها را ریخته‌است

و مهربانترین قلب
بیشترین دردها را کشیده‌است.

#هاروکی_موراکامی
🌹📖 @Book_life

زندگی مانند دوچرخه است،
باید برای حفظ تعادل زندگی؛
همیشه در حرکت باشی!

👤 #هاروکی_موراکامی
📚 #کتــاب_بــخوانـیـم
🌹📖 @Book_life
هیچ وقت اجازه نده
ترس و غرورِ احمقانه کاری کند؛
آدمی که برایت عـزیـز است، را از دست بدهی...!
✍️ #هاروکی_موراکامی
📚 #کتــاب_بــخوانـیـم
🌹📖 @Book_life
اگر فقط به مطالعه کتاب های رایج که همه آدم ها می خوانند اکتفا کنی؛
تو هم مانند آنها فکر خواهی کرد...!

📖 #جنگل_نروژی
#هاروکی_موراکامی
📚 #کتــاب_بــخوانـیـم
📖🌹 @Book_life
اگر روزی چشم هایت را باز کردی
و خودت را وسط یک کوره دیدی
نترس و سعی کن از آن،
پخته خارج شوی؛
چرا که "سـوختـن" را همه بلدند...!

#هاروکی_موراکامی
📚 #کتـاب_بخوانـیم
🍂 #برشی_از_یک_کتاب

«اگر انسان‌ها تا ابد زندگی می‌کردند،
اگر پیر نمی‌شدند،
اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی می‌کردند،
خیال می‌کنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را می‌دادند که الان ذهن شان را مشغول کرده؟

منظورم این است که ما دربارهٔ همه چیز فکر می‌کنیم، تقریباً همه چیز، فلسفه، روان‌شناسی، منطق، دین، ادبیات … فکر می‌کنیم، اگر چیزی به نام «مرگ» وجود نداشت، افکار پیچیده این‌چنینی هرگز به وجود نمی‌آمد…

انسانها باید به طور جدی، به معنی زنده بودنشان و اینک اینجا بودنشان فکر کنند، چون می‌دانند که روزی خواهند مرد.

درست است؟
اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر می‌کرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالاً فقط فکر می‌کردند:
«خوب کلی وقت دارم، بعداً بهش فکر می‌کنم.» …

ولی ما نمی‌توانیم تا بعد صبر کنیم … باید همین لحظه به آن فکر کنیم … هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد …
ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم … مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگ‌تر و نورانی‌تر باشد،
ما را دیوانه‌وارتر مشتاق فکر کردن دربارهٔ چیزها می‌کند.»

📖 #سرگذشت_پرنده_کوکی
#هاروکی_موراکامی
📖🌹 @book_life
🌹📖 @Book_life

خاطرات خیلی عجیب هستند ...

گاهی اوقات می‌خندیم
به روزهایی که گریه می‌کردیم ؛

و گاهی گریه می‌کنیم
به یاد روزهایی که می‌خندیدیم !

#هاروکی_موراکامی
🍂 #کتــاب_بـخوانـیـم
More