پس از ده سال پادشاهی #هرمزد، از سوی #هری#ساوه شاه با لشکر به سمت ایران می آید. از سویی دیگر لشکر# روم نیز راهی ایران می گردد. سپاهی از راه #خزر می آید. و همچنین از سوی عربستان _دشت سواران نیزه گزار _لشکری دیگر.
ز تاراج، ویران شد آن بوم و رُست که هرمز همی باژِ ایشان بجُست
بیامد سپه تا به آب ِ فرات نماند اندر آن بوم، جایی نبات
#هرمزد به ایرانیان می گوید که از چندین سو به #ایران سپاه آمده و "کسی در جهان این ندارد به یاد"! مرزبانان شگفت زده به شاه می گویند چه اندیشیده است. موبدی که وزیر شاه ست، می گوید :
"سپاه خزر گر بیاید به جنگ نیابند جنگی، زمانی درنگ!
اَبا رومیان داستان ها زنیم ز بُن، پایه ی تازیان بر کنیم
تو را ساوه شاه ست نزدیک تر و زو کارِ ما نیز تاریک تر
ز راه خراسان بُوَد رنج ما که ویران کند کشور و گنج ما
چو تُرک اندر آمد به جیحون به جنگ نباید بر این کار، کردن درنگ "
سپس می گوید باید لشکر را آماده کنیم و با سدهزار سوار نمی توان به جنگ ساوه شاه رفت. بهترست به #قیصر روم بگوییم شهرهایی که شاه از تو گرفته، به تو باز می گردانیم. آن گاه او با ما نخواهد جنگید. #هرمز چنین می کند و به قیصر روم می گوید که
تو هم پای در مرز ایران مَنه چو خواهی که مِه باشی و روزبه
شاه روم پس از شنیدن سخنان فرستاده ی شاه باز می گردد. #هرمز سپاهی به فرماندهی # خُرّاد به جنگ با سپاه خزر می فرستد و #خراد پیروز می گردد. سپس برای جنگ با ساوه شاه به چاره گری و اندیشه می پردازد. پسر #مهران شتاد به شاه می گوید پدرم از ساوه شاه و... سخن ها به یاد دارد و گفته اگر #هرمزد مرا بخواند، به او خواهم گفت. شاهنشاه #مهران شتاد پیر را می خواند و از او می پرسد که ازین ترک چه به یاد دارد. وی پاسخ می دهد :
بدان گه کجا مادرت را ز چین فرستاد خاقان به ایران زمین،...
به پرسش گرفت اختر ِ دخترش که تا چون بُوَد گردش اخترش؟
ستاره شمر گفت : جز نیکوی نبینی و جز راستی نشنوی
ازین دُخت و از شاه ِ ایرانیان یکی کودک آید چو شیر ِ ژیان!...
وز آن پس یکی شاه خیزد سترگ ز ترکان بیارد سپاهی بزرگ،...
ازو شاه ایران شود دردمند بترسد ز پیروز بخت بلند
یکی کهتری باشدَش دوردست سواری سرافراز و مهترپرست...
جهان جوی چوبینه دارد لقب هم از پهلوانانش باشد نَسَب...
مر این ترک را ناگهان بشکند همه لشکرش را به هم بر زند
با شنیدن این سخنان #خاقان چین دخترش را که مادر تو باشد، به خسرو انوشیروان سپرد.
#مهران شتاد پس از گفتن این سخنان می میرد. #هرمزد یزدان را سپاس می گوید که چنین آگاهی از #مهران شتاد می یابد و در پی #بهر ام چوبینه کسان می فرستد. #زاد فرّخ نامی نزد شاه می آید و می گوید که با این نشانه های ظاهری که گفته شده، این فرد #بهرام مرزبان #بَردَع و #اردویل است. شاه #بهرام چوبینه را فرا می خواند.