View in Telegram
غزل بر جادهٔ شب دوخته‌ام دیدهٔ تر را آهی خبر از من ببرد پیک سحر را یک‌ ره گره از کار من و دل نگشوده‌ست از آه من خسته که برده‌ست اثر را در فصل خزان طاقت خشکیدگی‌ام نیست ای دهر، بکن لطفی و بردار تبر را یک نوشم اگر داد، به صد زهر بیامیخت انصاف نبود این فلک شعبده‌گر را سهراب غریبم که میان دل تنگم هم مهر پدر دارم و هم تیغ پدر را بی‌عشق شد و سنگ شد و از تپش افتاد دیگر چه کنم این دل بی‌شور و شرر را در بندم و شادم که مرا بال‌وپری نیست وقتی که قفس می‌شکند حرمت پر را... #سعید_سلیمان_پور @bolfozol
Telegram Center
Telegram Center
Channel