عمری مدارا با بتی نامهربان کردم
مرغ دلم را تا ابد بی آشیان کردم
عاشق شدم بر چشم فتّانی و بعد از آن
قطع نظر از هر پری دل سِتان کردم
زخم زبانها خوردم امّا بهر وصل او
دائم دعا با چشم تر وقت اذان کردم
بنگر عجب حتّی من ایّوب پیمبر را
از صبر خود انگشت حیرت بر دهان کردم
با آهی از اعماق دل، شد آسمان ابری
هر جا شکایت از غمش با این و آن کردم
با شاعری شاید شود رامم ! به این امید
امروز تیر آخرین را در کمان کردم
نامش عیان مانده ست در قلبم ولی اینبار
در شعر خود با نقطه چین آن را نهان کردم
از من مخواه ای عقل، دل را صد هزاران بار
تا دست بردارد از عشقش امتحان کردم
می میرم آخر از غم دوری و مسرورم
در شعرهایم عشق او را جاودان کردم
#حامد_بیدل💞@boghzedargaloo