مادر #شهید محمد هادی ذوالفقاری: از روز اول به ما یاد داده بودند که نباید گرد گناه بچرخیم. زمانی هم که باردار میشدم، این مراقبت من بیشتر میشد. بسیار در مسائل معنوی مراقبت میکردم.به غذاها دقت میکردم و هر چیزی را نمیخوردم.
بترسید از مسئولین و افرادی که در جامعه غربی درس خوانده اند و در فضای فرنگ رشد کرده اند.... امکان دارد با هر ظاهری حتی با عبا و عمامه و یا با محاسنی اسلامی بازگردند و خواهان مسئولیت در #انقلاب باشند به هیچ وجه به آنها اعتماد نکنید هدف غرب و غربزده ها این است که روحیه جهاد و شهادت و استقلال را از ما بگیرند پس در مواجهه با آنها احتیاط کنید... تمام حواستان به #ولی_فقیه باشد و مو به مو پیرو فرمایشات او باشید...
مشق هایش را نوشت و رفت در #والفجر_هشت شیمیایی شد در #کربلای_چهار مجروح شد در #کربلای_پنج جلوی چند تانک فریاد میزد: "یا #اباعبدالله! شاهد باش جلوی دشمنانت ایستادم" در حالی که پانزده سال بیشتر نداشت پر کشید...
پ.ن: گفتم بهانهای نیست تا پر زنم به سویت گفتا تو #بال بگشا راه بهانه با من...
#وصیتنامه شهید به فرزندش: اگر ما یک روزی شهید شدیم و آقا #محمدهادی این فیلم را دید ان شاء الله منتقم خون امام حسین(ع) است ان شاء الله آمده است انتقام حضرت زهرا(س) را بگیرد ان شاء الله یار امام زمان(عج), یار رهبر و یار آقای سید علی خامنهای باشد ان شاء الله همیشه مدافع نظام باشد، مدافع انقلاب باشد تهدید بزرگی برای دشمنان نظام، انقلاب و اهلبیت(ع)باشد وجودش خود تهدید برای دشمنان باشد...
کلاه #غنیمتی عراقی بر روی سرش خودنمایی می کرد، از بچه های رزمنده ای بود که در مرحله اول #عملیات حضور داشت، به طور معمول بعداز هر عملیات رزمنده ها به عقب منتقل می شدند تا استراحت و تجدید قوا کنند ، و حال دوباره مثل #شیر برای ادامه عملیات آماده پیکار دیگر بود،از او پرسیدم: حالا چرا کلاه #عراقی به سر گذاشته ای دلاور؟ گفت: تنها برای روحیه دادن است، والا احساس می کنم یک قابلمه روی سرم گذاشته ام از بذله گویی اش بچه های همراه خیلی خندیدند، و من هم برای اینکه این خاطره ثبت شود از او عکسی گرفتم
#سکانس_اول اسیرهایشان را مفت نمیکشند. اول مینشانند جلوی دوربین، یک فیلم مفصل از عجز و لابهاش میگیرند بعد سرش را می برند. #ایرانی باشد که دیگر هیچ، چون تا حالا خیلی معدود زنده دستشان افتاده، قبل از #سر_بریدن خودشان را با فیلم و مصاحبهها و فارسی حرف زدنش خفه میکنند.
#سکانس_دوم برخیها را که #مصاحبه نمیگیرند حداقل حین تیر خلاص زدن فیلم میگیرند. از لحظههایی که فرد خودش را میبازد و وا میدهد تا آن وقتی که دو زانو جلوی #جلاد نشسته و پیش پیش جان از تنش در رفته، بی حس و بی رمق با رخسار زرد انگار دارد برای زودتر تیر خلاص خوردن یا بریده شدن شاه رگش التماس میکند.
#سکانس_سوم عکسی که از اسارت #محسن_حججی با آن چشمهای غیرت آلود منتشر شده خیلی حرفهای و سینمایی است. معلوم است داعشیها سر صحنه هم دوربین و هم عکاس حرفهای داشتهاند. ولی عجیب اینکه هیچ فیلمی از #اعدامش منتشر نمیکنند. فقط یک عکس خیلی بی کفیت موبایلی از جسمش بعد از شهادت منتشر شده است.
#سکانس_آخر تمام کانالهای عربی را گشتم. تا حالا صدبار به این #چشمها با آن نگاه سنگین خیره شدهام. نمیدانم در لحظه #شهادت چه بر زبانش جاری کرده ولی خیلی روشن با این چشم ها دارد میگوید فیلمی از #وادادگی در لحظات آخر در کار نخواهد بود. حسم اینست #شیر گرفتار در چنگال کفتارها تا لحظه آخر داشته با دستهای بسته #رجز میخوانده است. چون سکانس پایانی زندگی #مرد_اصفهانی ضد تبلیغ بوده و احتمالا #تحقیرآمیز است داعشیها این یکی را استثنائا #سانسور کردهاند. الله اعلم
در سال 1354 به عنوان یکی از #خلبانان منتخب نیروی هوایی، برای انجام یک سری مسابقات تیراندازی با هواپیما عازم پاکستان شد. در بین خلبانان پاکستانی، سرگرد خلبانی بود که در جنگ بین هندوستان و پاکستان، چندین هواپیمای هندی را سرنگون ساخته بود و در آن زمان قهرمان نیروی هوایی پاکستان شناخته میشد. لذا با غرور خاصی راه میرفت و هنگام عبور از کنار دیگران، به اصطلاح به عالم و آدم فخر می فروخت.
سرانجام روز مسابقه فرا رسید. کلیه هواپیماها که برای مسابقه آمده بودند، پرواز می کنند. مصطفی که علیرغم جوانی، مهارت بالایی در #پرواز داشت، تصمیم می گیرد در آسمان با سرگرد پاکستانی به یک نبرد هوایی آزمایشی بپردازد. نبرد هوایی شروع میشود و بعد از چند لحظه، در میان حیرت حاضران، #مصطفی با چند مانور ماهرانه از سرگرد پاکستانی شات میگیرد. (شات یعنی هواپیما را طوری هدایت کنی که پشت سر هواپیمای دیگر قرار بگیرد و به عبارت بهتر، در تیررس باشد. در رشته خلبانی گرفتن #شات یعنی هدف قرار دادن هواپیمای حریف.) پس از پایان پرواز، سرگرد خلبان به نزد مصطفی - که در آن زمان ستوان دوم بود - میآید و میگوید:
#مصطفی_اردستانی بارها در طول یک روز، تا 13 سورتی پرواز عملیاتی داشت که این خود به نوعی یک رکورد در نیروی هوایی محسوب میشود. به همین سبب بود که در نیروی هوایی، به او #شیر_نهاجا میگفتند.
فاتح لانه قیطریه در #فتنه 88 و #شیر_سامرا در جنگ با داعش بود. شهیدی که همه جا را برای پیدا کردن #تکلیفش گشته بود تا مبادا آنچه بر گردن دارد، جایی روی زمین مانده باشد، از زمین #تهران گرفته یا #سیستان و بلوچستان و یا #عراق و #سامرا
از #عاشورا و قبلش سنت همین بوده که مردانی کشته شوند، زنان جوانی بی تکیه گاه و طفلانی یتیم، تا پرچم #حق همچنان بالا بماند و باقی. #مهدی_نوروزی پرچم حقانیت انقلابی است که فتنه 88 ناجوانمردانه از پشت به او خنجر زد و دشمنش در سامرا و حلب و بیروت و وین از رو برایش شمشیر کشید تا از پا بیافتد، اما نیافتاد به قیمت آنکه #محمد_هادی جشن تولد یکسالگیش را بر مزار پدر جشن بگیرد. #شهید_مهدی_نوروزی #شیر_سامرا #مدافع_حریم_ولایت_آل_الله #9_دی @bisimchi1
#️صفیه_کمانی سخنانش را از دردانهاش اینگونه آغاز میکند: #سجاد در یک خانواده #شهیدپرور رشد پیدا کرد. داییهایش داود و مرتضی کمانی هر دو از #شهدای_دفاع_مقدس هستند. پسرم دوست داشت #سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از خصوصیات بارز پسرم میتوانم به #محجوب بودن، داشتن ، #حب_رهبری ،ایمان_قوی_پاکدامنی ،شجاعت ،صداقت پسرم با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به #اسلام و #ائمه_اطهار ، از #میهن و #اسلام و #کشورش دفاع میکرد به نظر من همه این خوب بودنها و خالص بودنهایش، به خاطر علاقهاش به #سرگذشت داییهای #شهیدش_داود_و€مرتضی_کمانی بود. او مسیر #شهادت را از داییهایش آموخته بود.
#اعزام_دوم سجادم در تاریخ ۲۰/۶/۱۳۹۵ بود و نهایتاً بعد از گذشت ۱۸# روز، چهارشنبه ۷/۷/۹۵ به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.
#مادر رنج دیده روزگار ولی #شیر_زن میگوید #ادامه_دادن راه شهدا و #بیداری اسلامی و #تلاش برای ظهور آقا امام زمان(عج) از کارهایی است که میتوانیم با آن یاد شهدا را #زنده نگه داریم.
♦️اقوام نزدیک #شهید شب قبل از شهادت ایشان در خواب دیدهاند که پدربزرگ مرحوم شهید و دو تن از داییهای شهید در کنار هم بودند. پدربزرگ #شهید ناگهان میگوید میخواهم به سوریه بروم. به ایشان میگویند در سوریه جنگ است، میگوید من حتماً باید به آنجا بروم. تعبیر این خواب چشمانتظاری پدربزرگ برای به آغوش کشیدن #فرزند غیور و رشید خودش بود. #سجادم رفت پیش برادران شهیدم...