بر شانه من، بار غمت سنگین است مانند دلم، رباعی ام غمگین است از راه رسید #عید، اما بی تو #نوروز فقط «اول فروردین» است
پ.ن: مادر #شهید_زلفعلی_گلپور که حدود ۳۰ سال است تنها در خانه ای روستایی در دل کوههای شهرستان شفت در استان گیلان با کمترین امکانات رفاهی زندگی می کند... #ننه معتقد است این خانه، او را به یاد فرزند شهیدش می اندازد و به هر سمت خانه که نگاه می کند #زلفعلی را می بیند راه خانه ننه تا جاده اصلی ماشین رو نیست و در زمان بارندگی بسیار صعب العبور می شود به همین دلیل رفتن تا سر مزار #شهیدش بسیار برایش دشوار است
من این عکس را خودم گرفتم خودم با دستهای خودم آرام و ساکت ایستادم بالای سرش و بی هیچ تکان اضافهای این #عکس را گرفتم من خودم با دستهای خودم در ظهر داغ یک تابستان این عکس را گرفتم و شکستم... نه صورتش را دیدم نه نام #شهیدش را من فقط مادری دیدم در #آغوش پسرش آرام خوابیده بود #آرام و بی صدا و خواستنی و شکستم از بیمایگی زمان و پوچی فاصله که #مهر_مادری را هیچ چیز توان مقابله ندارد روز مادر مبارک #مادران_شهدا #مادر_شهید #روز_مادر
#سیدمنصورحسینی، فرزند شهید حسین حسینی و برادر شهید علی حسینی، فرزند بانویی که کتاب دا به بزرگداشت ایشان نوشته شد، پس از سالها مجاهدت در جبهههای جنگ و حضور در جبهههای سوریه در جمع #مدافعان_حرم، ظهر روز ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، پس از یک دوره بیماری سخت، بدرود حیات گفت و به جمع همرزمان #شهیدش پیوست.
#️صفیه_کمانی سخنانش را از دردانهاش اینگونه آغاز میکند: #سجاد در یک خانواده #شهیدپرور رشد پیدا کرد. داییهایش داود و مرتضی کمانی هر دو از #شهدای_دفاع_مقدس هستند. پسرم دوست داشت #سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از خصوصیات بارز پسرم میتوانم به #محجوب بودن، داشتن ، #حب_رهبری ،ایمان_قوی_پاکدامنی ،شجاعت ،صداقت پسرم با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به #اسلام و #ائمه_اطهار ، از #میهن و #اسلام و #کشورش دفاع میکرد به نظر من همه این خوب بودنها و خالص بودنهایش، به خاطر علاقهاش به #سرگذشت داییهای #شهیدش_داود_و€مرتضی_کمانی بود. او مسیر #شهادت را از داییهایش آموخته بود.
#اعزام_دوم سجادم در تاریخ ۲۰/۶/۱۳۹۵ بود و نهایتاً بعد از گذشت ۱۸# روز، چهارشنبه ۷/۷/۹۵ به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.
#مادر رنج دیده روزگار ولی #شیر_زن میگوید #ادامه_دادن راه شهدا و #بیداری اسلامی و #تلاش برای ظهور آقا امام زمان(عج) از کارهایی است که میتوانیم با آن یاد شهدا را #زنده نگه داریم.
♦️اقوام نزدیک #شهید شب قبل از شهادت ایشان در خواب دیدهاند که پدربزرگ مرحوم شهید و دو تن از داییهای شهید در کنار هم بودند. پدربزرگ #شهید ناگهان میگوید میخواهم به سوریه بروم. به ایشان میگویند در سوریه جنگ است، میگوید من حتماً باید به آنجا بروم. تعبیر این خواب چشمانتظاری پدربزرگ برای به آغوش کشیدن #فرزند غیور و رشید خودش بود. #سجادم رفت پیش برادران شهیدم...
شهید مهدی حسینپور از اساتید گردانهای هوایی صابرین بود که تبحر خاصی در رشتههای کایت، چتر بازی، سقوط آزاد و فاراموتور داشت که بر اثر سانحهای در حین آموزش یگانهای هوایی رخ داد و به فیض عظیم شهادت نائل شد.
شهادت معرج عروج عاشقانی است که از قید جان گذشتند تابراق عشق آنان را به وادی عدم کشاند واین عدم یعنی دست یافتن به تمام اسرار عالم ...
ننه، #مادر_شهیدی که حدود ۳۰ سال #تنها در خانه ای روستایی در دل کوههای شهرستان شفت با کمترین امکانات رفاهی زندگی میکند. ننه میگویدخانه، او را به یاد فرزند #شهیدش می اندازد و به هر سمت خانه که نگاه می کند زلفعلی را میبیند. ننه می گوید: من تنها نیستم و هر روز فرزند شهیدم به من سر می زند و بدون او نمی خوابم! خانه ای گلی و خشتی تنها #سهم این #مادر_شهید از این دنیا است. #مادر_شهید از وجود پسر شهیدش حتی یک عصا هم از دیگران #سهم نخواسته و با آنکه کمرش سالها خمیده است با تیکه چوبی در جنگل راه می رود،راه خانه وی تا جاده اصلی ماشین رو نیست و در زمان بارندگی بسیار صعب العبور میشود به همین دلیل رفتن تا سر مزارشهیدش بسیاربرایش دشوار است، به گفته ننه،زلفعلی تمام زندگیش بوده و می خواسته او را به #کربلا به زیارت #امام_حسین ببرد، اما هنوز این #مادر_شهید منتظر قول پسر شهیدش مانده است. آیا کوچکترین وظیفه #بنیاد_شهید فرستادن این مادر به کربلا نیست؟؟ #شهید_زلفعلی_گلپور #مادر_شهید #سهم_خواهی_از_سفره_انقلاب @bisimchi1
🔻هر روز هفته را هم که برای رفتن انتخاب کنی ، می بینی اش ... سرما ، گرما ، باد و باران برای پیرزن فرقی ندارد. همیشه گل های توی گل دان کنار مقبره ، #تازه ست.
🔻از دور با نگاه ش دنبال م می کرد ... نزدیک که شدم، گفت: مادر زیارت بودی؟ گفتم بله مادرجان .. خندید و آغوش گشود... دخترم! از گریه زیاد سوی چشم هام کم شده نمی دونم کی هستی .. قبلا این جا اومدی؟ و شروع کرد به درد دل کردن از پاره ی جان ش که یک روز آمده بود و گفته بود : "مادرم ! امام فرمان #جهاد داده، باید بروم .." می گفت فکر کردم شوخی می کنه و نمی خواستم باور کنم؛ اما فریدم #رفتنی بود.. بعد هم از همه سختی ها و مریضی های بعد رفتن پسرش و این که جای خالی اش با مادر چه کرد، گفت. همان طور که صحبت می کرد چشم هام به گردن بندش افتاد که از کنار روسری اش زده بود بیرون؛ روی پلاک، عکس #شهیدش بود..
🔻بارها دیده بودم چه طور کنار سنگ می نشیند و با پسرش بلند بلند صحبت می کند..و موقع رفتن می گوید "فرید جان ببخش.. اذون گفتن ، تو که می دونی هیچی نمی تونه من و ازت جدا کنه ، ولی وقت نمازه.. "
🔻در حالی که صداش از خوش حالی می لرزید گفت: مادر می دونی خدا همچین شبی فریدم رو بهم داد و چه شبی بود ... وقتی این ها را تعریف می کرد، چشم هاش از خوش حالی برق می زد ... مطمئن می شدی پسرش هنوز نفس می کشد ... و البته که آن ها از ما حی ترند. با شوهر و دخترش آمده بودند برای جگرگوشه اش تولد بگیرند ... با گل و شیرینی و میوه ... گفتم مادر دعا کن شرمنده تون نشیم ... پیشانی ام را بوسید و گفت: باز هم پیش ما بیا ..