رهبر معظم انقلاب فرمودند: من یک وقتی #شعری گفته بودم درباره #امام_زمان_سلاماللهعلیه رفتم #جمکران و خب، #تضرع و توجه و نماز و همین اعمال که هست، دیدم آرام نمیگیرم راحت نمیشوم بلند شدم و ایستادم دفترم هم در جیبم بود، دفتر شعر درآوردم، گفتم آقاجان این شعر را برای شما گفتهام، میخوانم برایتان شروع کردم شعر را خواندن، آهسته البته هیچکس هم متوجه نبود یک غزلی بود از اول تا آخر #غزل خطاب به #حضرت خواندم گمان میکنم تأثیری که آن غزل در حال من کرد، آن نماز مخصوص و آن چیزها نکرد آدم با #دلش که حرف بزند، اینطوری است
شعر مذکور اینگونه آمده است:
#دلم قرار نمی گیرد از #فغان بی تو سپند وار زکف داده ام #عنان بی تو
ز تلخ کامی #دوران نشد دلم فارغ زجام #عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چون آسمان مه آلوده ام ز #تنگ دلی پر است #سینه ام ز اندوه گران بی تو
#نسیم صبح نمی آورد ترانه ی شوق سر بهار ندارند #بلبلان بی تو
#لب از حکایت شبهای تار می بندم اگر #امان دهدم چشم خونفشان بی تو
چون شمع کشته ندارم #شراره ای به زبان نمی زند سخنم #آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چون #نقش تصویرم نمی گشایدم از بی خودی #زبان بی تو
عقیق سرد به زیر زبان #تشنه نهم چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزارش #غم دل را مگر کنم چو #امین جدا از خلق به محراب #جمکران بی تو
#️صفیه_کمانی سخنانش را از دردانهاش اینگونه آغاز میکند: #سجاد در یک خانواده #شهیدپرور رشد پیدا کرد. داییهایش داود و مرتضی کمانی هر دو از #شهدای_دفاع_مقدس هستند. پسرم دوست داشت #سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از خصوصیات بارز پسرم میتوانم به #محجوب بودن، داشتن ، #حب_رهبری ،ایمان_قوی_پاکدامنی ،شجاعت ،صداقت پسرم با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به #اسلام و #ائمه_اطهار ، از #میهن و #اسلام و #کشورش دفاع میکرد به نظر من همه این خوب بودنها و خالص بودنهایش، به خاطر علاقهاش به #سرگذشت داییهای #شهیدش_داود_و€مرتضی_کمانی بود. او مسیر #شهادت را از داییهایش آموخته بود.
#اعزام_دوم سجادم در تاریخ ۲۰/۶/۱۳۹۵ بود و نهایتاً بعد از گذشت ۱۸# روز، چهارشنبه ۷/۷/۹۵ به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.
#مادر رنج دیده روزگار ولی #شیر_زن میگوید #ادامه_دادن راه شهدا و #بیداری اسلامی و #تلاش برای ظهور آقا امام زمان(عج) از کارهایی است که میتوانیم با آن یاد شهدا را #زنده نگه داریم.
♦️اقوام نزدیک #شهید شب قبل از شهادت ایشان در خواب دیدهاند که پدربزرگ مرحوم شهید و دو تن از داییهای شهید در کنار هم بودند. پدربزرگ #شهید ناگهان میگوید میخواهم به سوریه بروم. به ایشان میگویند در سوریه جنگ است، میگوید من حتماً باید به آنجا بروم. تعبیر این خواب چشمانتظاری پدربزرگ برای به آغوش کشیدن #فرزند غیور و رشید خودش بود. #سجادم رفت پیش برادران شهیدم...