بی همگان...

#رویای_صادقه
Канал
Логотип телеграм канала بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavaddПродвигать
250
подписчиков
406
фото
231
видео
29
ссылок
درد دل نامه ی خودمانی... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک... https://t.center/HarfBeManBOT?start=HBM13567709
بی همگان...
@sangar_neveshteh @bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
.
دم دمای صبح بود که بالاخره
اومدی...
از آخرین باری که دیدمت خیلی وقت بود که می‌گذشت.
تو مجلس اهل بیت نشسته بودم که
دیدم از پشت سرم صدا میاد
برگشتم دیدم پنج شش نفری دارن میان
تو
وسطشون بودی.
انتظار نداشتم ببینمت.
تمام وجودم از شوق و خوشحالی پر شده بود.
صورتم رو لبخند پوشونده بود و جونم اشک بود.
نیومدم جلو
صبر کردم بقیه ببینمت و بعد سهمِ خودم بشی.
چشمت به من بود
قلبم بی تاب بود
آروم نمیشد مگر اینکه...
دست باز کردی
دست باز کردم
من باید سفت بغل میگرفتمت
باید تو آغوشم فشارت میدادم
قلبم طاقت نداشت
ولی...
مراعاتت رو کردم
مراعات تن رنجورت
نمیدونستم کجات درد میگیره
کمرت، بازوت، سینه‌ت...
مراعات کردم و آروم گرفتمت تو آغوشم.
پر کشیدم از آغوشت به روزهای خوب
دلم نمیخواست برگردم
ولی
خوشحال بودم که برگشتی....
.
.
.
.
ممنون که به خواب منم اومدی

خیر بود
به خیر گرفتم
امروز بنر مراسم حاج محمود رو دیدم.
سه شنبه
عید غدیر
امامزاده علی‌اکبر.
بعد یادم اومد که چقدر محیط رویایی که دیدم
با اطراف چیذر و مجلس حاجی شبیه بوده.
.
.
محرم نزدیکه
عید غدیر نزدیکتر

و تو
نزدیکتر از همیشه...

تا دلی هست، بیا...

#رفیق
#ابوعباس
#رویای_صادقه

@bi_to_be_sar_nemishavadd
@sangar_neveshteh
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
گفت:
خواب بود، ولی همه چیز واضح و روشن و طولانی....
.
گفت:
رزمایش بود
محمودرضا هم بود
با لباس رزم؛

گفت:
کلی باهم حرف زدیم،
کلی...‌.
اخرش محمود گفت چیزی میخوای ازم؟گفتم محمودرضا هیچی‌‌... فقط...تو رو خدا بهش زیاد سر بزن....
نگاهم کرد و صورتمو بوسید و گفت بیا بریم،
گفت بلندشو بریم پیشش
بریم پیش...
.
اومدیم تو یه خونه متروکه.‌‌،
اومد....بدو همدیگرو بغل کردن...
از صورت و پیشونی و لبش بوسید
و بغلش کرد؛
ما سه تا کنارهم بودیم.....
.
گفت:
زود بلندشد....رو زانوهاش نشسته بود....
گفت بچه ها! بخدا من زنده ام... پیش شما هستم...‌ شما چرا نمیدونین که من کنارتونم....؟ . .

گفت:
هم نوازشمون کرد،
هم غفلتمون رو به رومون آورد...
.
.
.
.

پ‌ن ۱:
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ...
.
.
پ‌ن ۲:
و ما چه میدانیم "عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ" یعنی چه...
.
.
پ‌ن ۳:
خدایا فاصله بین ایمان و یقین ما را از میان بردار...
.
.
پ‌ن ۴:
میدونم که زنده ای....
.
.
.
.
.

#رفیق
#محمود
#عندربهم
#من_زنده‌ام
#رویای_صادقه
#رفیق_خوب
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
گفت:
خوابش رو دیدم.... خواب محمود رضا رو؛
با لباس کار...لباس رزم...لباس سبز...لباس سبز لجنی،
.
مهربون بود، مثل همیشه؛
خندون بود، مثل همیشه؛
.
گفتم محمودرضا وقتی رفتی رو تله انفجاری و زخمی شدی اذیت شدی؟

گفت:
آره....
اما بخاطر خدا تحمل کردم و از اون مرحله رد شدم....چون واقعا میخواستم شهیدبشم و شهادتو دوست داشتم.
.
.
.
گفت:
و این یک #رویای_صادقه بود.

محمودرضا،
این غزل رو به یادت، با صدای خودت میخونم داداش،
تو گوشم زمزمه کن رفیق...
.
.

ﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺸﺘﻢ ﺯ ﭘﺎﯼ ﺗﺎ ﺳﺮ ﺍﻭ
ﺷﺪ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻨﯽ ﻭ ﺟﻠﻮﻩ ﮐﺮﺩ ﻧﺤﻦ ﻫﻮ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﭼﻮ ﺷﺪﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻣﺪ
ﻣﻪ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﺍﺑﺮ ﭼﻮﻥ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﺳﻮ
ﺯ ﯾﻤﻦ ﻋﺸﻖ ﺷﺒﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﻋﯿﺪ
ﻫﻼﻝ ﻭﺍﺭ ﭼﻮ ﺑﻨﻤﻮﺩ ﮔﻮﺷﻪ‌ﯼ ﺍﺑﺮﻭ
ﺑﯿﺎ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻣﺴﺘﻢ
ﮐﻪ ﻣﺴﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺳﺒﻮ
ﺑﺨﻮﯾﺶ ﻫﺮﭼﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺗﻮ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﻢ
ﮐﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﺑﺨﻮﯾﺶ ﯾﮑﺴﺮ ﻣﻮ
ﻓﻀﺎﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻏﯿﺐ ﻣﺎﻻﻣﺎﻝ
ﻭﻟﯽ ﺑﮑﺲ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﻣﮕﻮ
ﺑﺤﺴﻦ ﺧﻠﻖ ﺑﯿﺎﺭﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻩ ﻧﺪﻫﻨﺪ
ﺑﮑﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ کسی رﺍ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﯼ ﻧﮑﻮ
ﺑﻪ ﻧﯿﺶ ﻫﺠﺮ ﮔﺮﺕ ﺳﯿﻨﻪ ﭼﺎﮎ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﻨﺎﻝ
ﮐﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﺷﺘﮥ ﻭﺻﺎﻝ ﺭﻓﻮ
ﺑﯿﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺯ ﯾﮏ ﻧﮑﺘﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺿﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭼﻮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﺠﻮ
ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺭ ﻃﻠﺒﯽ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺩﺭ ﻃﺮﯾﻘﺖ ﮐﻮﺵ
ﻭﻟﯽ ﺧﻼﻑ ﺷﺮﯾﻌﺖ ﻣﭙﻮﯼ ﯾﮏ ﺳﺮ ﻣﻮ
ﻗﺪﻡ ﺯ ﻭﺍﺩﯼ ﮐﺜﺮﺕ ﮐﺴﯽ ﻧﻬﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﮐﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﻌﺒﮥ ﻭﺣﺪﺕ ﭼﻮ ﻭﺣﺪﺕ ﺁﺭﺩ ﺭﻭ
.
.
#رفیق
#محمود
#ﺑﻪﻧﯿﺶﻫﺠﺮﮔﺮﺕﺳﯿﻨﻪﭼﺎﮎﮔﺸﺘﻪﻣﻨﺎﻝ
#ﮐﻪﻋﺎﻗﺒﺖﺷﻮﺩﺍﺯﺭﺷﺘﮥﻭﺻﺎﻝﺭُﻓﻮ
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
گفت:
خواب دیدم رزمایش بود
همه بودن،
محمودرضا هم اومد،
با لباس سبز لجنی...
.
خیلی صمیمی و مهربون و.....حرف زدیم،
لابلای حرفهامون،
گفتم:
محمود چطور شد شهیدشدی؟ چطور تونستی داداش؟

گفت:
رفیق،
من با خدا صادق بودم، همین.
من، صادقانه رفتارکردم.......
.
.
.
.
.

محمودرضا!
دیشب،
تمام مسیر،
منتظرت بودم.
صدات کردم،
صدااااات کردم،
میدونستم میشنوی،
میدونستم هستی.
بهت گفتم میدونم که اینجایی، ولی...
.
گفتم یه نشونه بهم بده،
یه چیزی که دلم قرص بشه،
گفتم دستم رو بگیر.....بگیر دستم رو رفیق.
دنبال سایه‌ات بودم،
هر لحظه منتظر بودم نرمی دستت رو توی دستم حس کنم، روی شونه‌ام.
هر آن سایه‌ات رو کنار سایه ام میدیدم،
پا به پام،
اما...
.
.
.
.
.

ﺑﻪ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺧﻠﻖ ﻭ ﻭﻓﺎ ﮐﺲ ﺑﻪ ﯾﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ
ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺣﺴﻦ ﻓﺮﻭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﻠﻮﻩ ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ
ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺣﺴﻦ ﻭ ﻣﻼﺣﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ
ﺑﻪ ﺣﻖ ﺻﺤﺒﺖ ﺩﯾﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺤﺮﻡ ﺭﺍﺯ
ﺑﻪ ﯾﺎﺭ ﯾﮏ ﺟﻬﺖ ﺣﻖ ﮔﺰﺍﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ
ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻘﺶ ﺑﺮﺁﯾﺪ ﺯ ﮐﻠﮏ ﺻﻨﻊ ﻭ ﯾﮑﯽ
ﺑﻪ ﺩﻟﭙﺬﯾﺮﯼ ﻧﻘﺶ ﻧﮕﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ
ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻘﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺁﺭﻧﺪ
ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺳﮑﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﯿﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ
ﺩﺭﯾﻎ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻋﻤﺮ ﮐﺎﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺭﻓﺘﻨﺪ
ﮐﻪ ﮔﺮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﯾﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ
ﺩﻻ ﺯ ﺭﻧﺞ ﺣﺴﻮﺩﺍﻥ ﻣﺮﻧﺞ ﻭ ﻭﺍﺛﻖ ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺑﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ
ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺰﯼ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﺎﮎ ﺭﻩ ﺷﻮﯼ ﮐﺲ ﺭﺍ
ﻏﺒﺎﺭ ﺧﺎﻃﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻩ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ
ﺑﺴﻮﺧﺖ ﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﺗﺮﺳﻢ ﮐﻪ ﺷﺮﺡ ﻗﺼﻪ ﺍﻭ
ﺑﻪ ﺳﻤﻊ ﭘﺎﺩﺷﻪ ﮐﺎﻣﮕﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﺮﺳﺪ

#رفیق
#محمود
#رویای_صادقه
#صادق_بودم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربة_الى_الله

یکسال از شهادت محمودرضا گذشته بود که بهم پیام داد.
نمیشناختمش.
گفت از همرزمای محمود بوده.
اونروز یکساعتی با من حرف زد.
وقتی که قطع کرد....
من بودم و تختی که از اشکام خیس خیس بود....

برام نوشته بود:
«البارحه ائتالی محمود فی النام»
دیشب محمود اومد به خوابم...
.
«و رئیته یقره القرآن»
و دیدمش که داشت قرآن میخوند...
.
بغلش کردم، بغلم کرد...
بوسیدمش، من رو بوسید...
.
به من گفت: چون من رو نمیبینی از من دوری نکن...
من کنارتم...
یادت میاد هنگام نبرد یادم کردی؟!
به چشم بهم زدنی اومدم پیشت و نجاتت دادم!!
.
«وقال لی اتذكر عندما مرضت فی البیت؟؟
انا كنت حاضر عندك، واقره الدعاءلك...»
و گفت: یادت میاد تو خونه مریض بودی؟
من پیشت بودم و برا شفات دعا میکردم...
.
«قلت لهواین انته الان؟»
بهش گفتم: الان کجایی؟!
.
«قال لی:
انامع اصحاب الحسین...»
.
گفتم: من به نیتت گوسفند قربونی کردم و دادم به فقرا!
#خندید و گفت: آره... بهم رسید...
.
گفتم چرا میخندی؟
.
«قال لانی: لاحتاج الثواب قسمت الثواب لكم...»
گفت:
او به من گفت:
من به ثواب احتیاج ندارم، ثواب را برای شما قسمت کردم...

مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب
نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب

گریه بس کرده‌ام ای جغد نشین فارغ بال
که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب

دورم از خاک در یار و ، به مردن نزدیک
چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب

بسکه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق
نفسی گرم نشد دیدهٔ احباب امشب

شمع سان پرگهر اشک کناری دارم
وحشی از دوری آن گوهر سیراب امشب...

#رفیق
#محمود
#رویای_صادقه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
#شهیدمیثم_مدواری @bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربة_الى_الله

میگقت:
بعد شهادتش خیلی دنبال این بودم که بتونم خواب میثم رو ببینم. تا اینکه یه شب اومد به خوابم.
میگفت:
دیدم کنار یه دیواری نشسته، نزدیکش شدم و حال و احوالی کردم و بهش گفتم میثم یه استخاره واسم بگیر.
میثم هم قرآنش رو درآورد و استخاره گرفت.
میگفت:
نمیدونم دقیق آیه اش چی بود، فقط یادم میومد درباره جهاد بود و اینکه میثم گفت آیه بیستم و آخر سوره است.
وقتی بیدار شدم حال عجیبی داشتم. با خودم میگفتم خدایا این چه خوابی بود؟ میثم چی میخواست بگه؟ چه آیه ای رو برام خوند؟
میگفت:
خیلی این ماجرا ذهنم رو درگیر کرده بود و خیلی گشتم تا بفهمم میثم چه آیه ای برام خوند ولی نمیتونستم پیدا کنم تا اینکه...
تو محلمون یه شیخ روشن ضمیری بود، این ماجرا رو براش تعریف کردم، شیخ پرسید چیزی از آیه یادم نمونده؟ گفتم فقط یادمه میثم گفت آیه بیستم و آخرین آیه است.
شیخ گفت بشین برات پیداش میکنم؛ و قرآن رو باز کرد به ونبال آیه.
میگفت:
شیخ آیه رو پیدا کرده بود،
همون آیه ای که میثم برام استخاره کرده بود.
آیه بیستم و آخرین آیه سوره ی مبارکه مزمل:

إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ وَ اللّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لاِ َنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
میگفت:
از شیخ پرسیدم منظور میثم و این آیه ای که استخاره گرفته بود چیه؟
فرمود:
منظور اینه که اگه میخوای شهید بشی در خوندن نماز شب و قرائت آیات قرآن مداومت کن.

گفتم:
پس با این تفاسیر باید بیخیال شهادت بشیم.
داش میثم، مشتی، دمت گرم
بابا یه نسخه راحتتر برامون میپیچیدی خب.
میثم
داداش
کمک کن موفق بشیم.
منتظرمون باش عزیز
یاعلی


#میثم
#شهیدبی_سر
#رویای_صادقه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمیثم_مدواری


@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربتا_الی_الله

رویای صادقه...
نوشت:

"شب جمعه بود عمار اومد به خوابم.
گفت برا عملیات جدید ده نفر انتخاب کردم...یکیش تویی....
برو بقیشونو خبر کن.
ازاتاقش که اومدم بیرون به اون نُه نفر خبر بدم یادم افتاد که اسم اونارو بهم نگفت.
برگشتم بگم اون نُه نفر بعدی کیان؟ دیدم اینقدر دورش شلوغ شده نمیشه ازش پرسید.
روز یکشنبه صبح که اومدم سر کار شنیدم محمد معافی شهید شده.
سریع همین خواب تو ذهنم مرور شد.
فهمیدم یکی از اون نُه نفر که عمار اسمشونو نگفت شهید محمد معافی بوده."

عمار؛
آماده باش زده.
آماده ایم؟؟

۹_۱

الهی به امید تو....

#رویای_صادقه
#رفیق
#فرمانده
#عمار
#حیدر
#صابر
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#اسماعیل
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدمعافی
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd