عشق را در او یافتم
در قلب مهربان او
در آغوش گرم و
شانه های امن پدر
دیگر هیچ عشقی نتوانست جای عشق او را پرکند
سالها رفته است
اما هنوز صدایش را می شنوم
در خواب هایم با او زندگی
هرگاه شاد بودم او را در کنار خود یافتم
هربار اندوه برجانم نشست شانه های او
مأمن من بود
سرانگشتان او دستمالی بود که چشمهایم را از اشک می زدود
من پدر را هنوز زندگی می کنم
دلم که تنگ می شود در خیالم سرم را بر پاهای او می گذارم و نوازش او را میان تارهای گیسویم احساس می کنم
او ستون من بود
او عشق بود ولبخند پدرم همه چیز من بود وهست
دل نوشته های نیلوفرانه
#بهجت ـ مهدوی
https://t.center/behjatmahdavi