«دیکتاتوری که قرار نبود به دنیا بیاید»
در میان دیکتاتورهای خاورمیانه او پریشانترین دوران کودکی را داشت. وقتی مادرش او را آبستن بود پدرش به شکل نامعلومی مرد. وقتی جنینی هشت ماهه بود، برادر بزرگترش بر اثر سرطان مرد. مادرش زندگی نکبتبار را تاب نیاورد و دست به خودکشی زد اما خانوادهای یهودی مانع مرگ او شدند و به او کمک کردند. گویا مادر بختبرگشته یک بار هم کوشیده بود بچهاش را سقط کند. به خاطر همۀ این رنجها بود که مادرش او را «
صدام» نامید، یعنی «کسی که بسیار صدمه میزند».
مادر توان بزرگ کردن نوزاد را نداشت و او را نزد برادرش، خیرالله طلفاح، فرستاد. طلفاح مرام ملیگرایانۀ عربی داشت و وقتی
صدام چهار ساله بود به دلیل مشارکت در کودتایی ضدانگلیسی بازداشت شد. پسر خردسال باید نزد مادرش بازمیگشت؛ مادری که در این اثنا با مردی بدنام ازدواج کرده بود.
صدام زیردرست ناپدری نمیتوانست به مدرسه رود، بسیار تنبیه بدنی میشد و بچههای روستا هم امانش را بریده بودند، جوری که برای دفاع از خود همیشه میلهای همراه داشت. حتا به اجبار ناپدری مجبور میشد دزدی کند و در کودکی بازداشت هم شد.
ده ساله بود که دایی خیرالله آزاد شد. بیدرنگ از خانه گریخت و به تکریت نزد داییاش رفت. از این پس، معلم و سرپرست او داییاش بود، مردی ملیگرا و متعصب که جزوهای نوشته بود با این عنوان: «سه چیز که خدا نباید میآفرید: یهودیان، ایرانیان و مگس!» طلفاح عضو حزب تازهتأسیس و ضدانگلیسیِ بعث شده بود و
صدام هم در 19 سالگی با پیروی از او بعثی شد.
پرسش اصلی این است: پسر بچۀ یتیم و بدسرپرست و پریشانروزگاری که در آوریل 1937 به دنیا آمده بود چه مسیری را پیمود که توانست در 31 سالگی به بالاترین منصبهای دولتی و در 32 سالگی (1969) به معاونت ریاست جمهوری برسد تا اینکه در طول ده سال بعد قدرت را قبضه کند؟
برای فهمیدن این مسیر، ابتدا باید خلاصهای از تاریخ پیدایش و تکامل عراق را بدانیم. عراق صدها سال بود که بخشی بیاهمیت از خاک عثمانی بود. به محض آغاز جنگ جهانی اول نیروهای بریتانیایی برای تضمین منابع نفتی در بغداد و بصره مستقر شدند (1914). عثمانی شکست خورد و سرپرستی سه ولایت موصول، بغداد و بصره با تصمیم جامعۀ ملل به بریتانیا واگذار شد (1920). از 1915 فرمانروای حجاز، رشید حسین، با حمایت بریتانیا علیه عثمانی قیامی عربی را ترتیب داده و اعلام پادشاهی کرده بود. رهبری این قیام را به خصوص پسرش فیصل بر عهده داشت. اما رشید حسین و پسرانش چندان مؤفق نشدند، نه حریف آل سعود و سپاهیان وهابیاش شدند و نه حریف بریتانیا! در نهایت با قیام در عراق، فیصل با حمایت انگلیس به پادشاهی عراق رسید و کشور «پادشاهی عراق» در 1921 تأسیس شد.
دو نیروی اصلی در این پادشاهی وجود داشت: حاکمیت بریتانیادوست (پادشاه و نخستوزیر نوری السعید) و جناح ضدانگلیسی (افسران جوان و سیاستمداری به اسم رشید الکَیلانی). از همان دهۀ 1930 موتور محرک سیاست داخلی عراق «کودتا» بود و در نهایت رشتهای تمامناشدنی از کودتاهای شبهانقلابی چونان منجنیقی
صدام را هم به رأس حاکمیت پرتاب کرد.
معروفترین کودتا را الکَیلانی در 1941 انجام داد و کوشید عراق را به متحد هیتلر تبدیل کند، اما تعلل هیتلر در کمکرسانی باعث سرنگونی او شد. در نهایت 1958 گروهی از افسرانِ شرقگرا علیه شاه و دولت غربگرا کودتا کردند و این بار طومار پادشاهی را پیچیدند. عراق سه شاه به خود دید: فیصل اول، غازی و فیصل دوم از خاندان هاشمی. فیصل دوم، ولیعهد، نوری سعید و نزدیکانشان در کودتای 1958 به قتل رسیدند، پیکرهای عریانشان را در شهر چرخاندند و بدینسان عصر حاکمیت افسران و آن به اصطلاح جمهوری آغاز شد.
اول نوبت عبدالکریم قاسم بود که 1958 تا 1963 نخستوزیر باشد. اما خود او در کودتای حزب بعث سرنگون و اعدام شد. بعثیها هم خود در کودتایی دیگر شکست خوردند و دوباره در 1968 در خیز کودتایی دیگری به رهبری حسن البکر به قدرت بازگشتند و تا 2003 با رهبری
صدام در قدرت ماندند.
صدام تنها بین سالهای 1964 تا 68 که در پی شکست بعثیها به مصر گریخته بود، در قاهره چند سالی تحصیلات ناقصی را در رشتۀ حقوق انجام داد. اگر مادر
صدام مؤفق شده بود خودکشی کند، صدامی هم نبود. اما آیا این بدان معناست که عراق مسیر دیگری را میرفت؟ هرگز!
صدام حسین هم اگر نبود، ساختار اجتماعیـتاریخیـسیاسی صدامی دیگر در خود میپروراند و با منجنیق کودتا به رأس حاکمیت عراق پرتاب میکرد.
پس از مرور پلکانی که
صدام را به قدرت رساند، در فایل پیوست پلکانی را ببینید که
صدام را به طناب دار رساند، در واپسین دقایق زندگی او...
مهدی تدینی
#شخصیتها،
#عراق،
#صدام،
#خاورمیانه،
#بعث@tarikhandishi