نامهای به برادرم، دربارهی آزادی | حسین درخشان
...شاید بگویی چهل سال است مخالفان ازین حرفها میزنند. اما اوضاع در یک سال اخیر حادتر از همیشه شده. امید به بهبود اقتصادی پس از ریاست ترامپ بر آمریکا کمرنگ شده است، چرا که سیاستهای او هم روند سرمایهگذاری خارجی لازم را برای ایجاد شغل و افزایش رفاه کند کرده و هم، با تهدیدهایش به براندازی، گشایش در فضای سیاسی را دشوار. همزمان، هاشمی رفسنجانی که در دو دهه اخیر وزنهای سنگین به سود جریان واقعبین و میانهرو در مدیریت کلان کشور بود و نقش اساسی در تعدیل کردن لابیهای جریان آزادیستیز نزد رهبری داشت درگذشته و رهبری را برابر این جریان فتنهگر تنها گذاشته است. از سوی دیگر، رژیم سعودی (هرچند خودش معلوم نیست چقدر دوام بیاورد)، اسراییل و حامیانشان در اروپا و آمریکا، به کمک گروههای مخالف تندرو، برنامهای پرحجم را برای تحریک نارضایتی تمام اقلیتها و گروههای ناراضی در ایران آغاز کرده و منتظر جرقهای از نوع خودسوزی دستفروش جوان تونسیاند تا کل ایران را به آتش بکشند. اینها به کنار، سن آیتالله خامنهای دارد به هشتاد نزدیک میشود و هرچند عمر دست خداست، ولی انجام چنین مسوولیت سنگینی در این سن و سال آسان نیست.
در چنین وضعیتی، بخش عمدهای از حاکمیت متاسفانه و تحت تاثیر جریانِ آزادیستیز، که طی دو دهه در تمام مراکز حساسِ سیاستساز و سیاستگذار نظام نیز نفوذ کرده و بازگشت جریان میانهرو را تهدیدی برای موجودیت خود میبیند، فضای کشور را بجای بازتر کردن منقبضتر کرده است. رد صلاحیتهای بیسابقهی پس از انتخابات (ماجرای
#سپنتا_نیکنام و مینو خالقی)، محدودیتهای نوظهور برای زنان (از منع حضور در ورزشگاهها گرفته تا منع وزارت و…) و برای جوانان (سختگیریهای مداوم دربارهی پوشش و تفریح) انگار برای شوراندن بدنهی قشر متوسط علیه دولت کنونی و آیندهی جریان میانهرو طراحی شدهاند.
خلاصه بگویم، ستیز با آزادی منجر به ورشکستگی انقلاب و نظام از نظر سرمایهی انسانی شده و سیکلی معیوب از مشکلات و ناتوانی از حل آن را خلق کرده است. آزادی شعار اصلی انقلاب اسلامی بود. حتا استقلال هم در واقع نوعی از آزادی است، آزادی از دخالت خارجی. جمهوری اسلامی قرار بود از تمام کشورهای منطقه در شاخصهای اجتماعی جلویمان بیندازد، نه اینکه در حد دستاوردهای پس از جنگ بایستیم و دو دهه درجا بزنیم و حتا از دیگران عقب بیفتیم. جمهوری اسلامی قرار بود مسلمان بودن را ممکن کند، نه ضروری.
با این وصف، طبیعتا تصادفی نیست که ادارهی کشور هنوز پس از چهار دهه بدست مدیران بازنشستهی نسل دوم انقلاب است که همه هم تقریبا محصول کادرسازی شهید بهشتی در دهه شصتاند. (اینکه مثلا پس از ۴۰ سال هنوز کسی به کارآمدی و سلامت بیژن نامدار زنگنهی هفتاد و چندساله نداریم یعنی هزاران هزار جوانِ مستعد بهتر از زنگنه شدن را راندهایم تا همه دنیا خدمتشان را بخواهند، جز در ایران.)
شهاب عزیزم، بهتراز من میدانی که آدمِ تحصیلکرده و دنیادیده و شجاع و سالم و دلداده به انقلاب خمینی مثل تو میبایست هزاران هزار باشند، ولی انگشتشمارند. من یکی از آن هزاران بودم که به عشق خدمت به وطن بازگشتم و همین جریان آزادیستیز ۱۹/۵ سال حکم حبس برایم از دادگاه گرفت. تو، بهلطف خدا و یاری شاگردِ تنها ماندهی خمینی، مرا پس از شش سال از آن وضعیت گروتِسک نجات دادی. حالا نجات آینده کشور این انقلاب، و اینهمه خون و اشکی که نثار آن شده، نیز تنها بدست انگشتشمار جوانانی مانند تو که هنوز مورد اعتماد حاکمیتاند ممکن است.
فرصت زیادی نمانده، شاید تنها به درازای عمر معدود شاگردانِ باقیماندهی خمینی. این نظام اگر درین مهلتِ کوتاه نتواند آزادیهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را به جایگاهی دست کم در حد ماههای نخستین انقلاب داشت برگرداند، سقوطش قطعی است و در آن صورت حسرت همهی ما ابدی. چرا که فروپاشی این نظام، خوب یا بد، یعنی ویرانی و فروپاشیِ همه جانبهی این ملت و تکه پارهشدن این سرزمین. کاش تو حداقل این خطر را ببینی و رانندگانِ این اتوبوسِ راهیِ دره را بیدار کنی، چون دیگران با توجیههای گوناگون تنها دارند رانندگان را به سقوط سریعتر تشویق میکنند.
برادر مسنتر ولی کوچکترت،
حسین درخشان
http://hoder.ir/posts/416