در صفت ابرو:
ابرو را اهل عرب حاجب گویند و به طاق و محراب و عین نعلی و نعل و هلال تشبیه کردهاند و بر دو قسم است؛ متّصل و منفصل. بعضی به هم پیوسته و بعضی از هم گسسته و از روی لطف، پیوسته خوش است. چنانکه گفتهاند:
پیوسته کسی خوش نبود در عالم
جز ابروی یار من که پیوسته خوش است
ادراک حقیقت او، تعلّق به دقّت نظر دارد؛ چرا که گاهگاه، از ابر زلف محجوب گردد. چنانکه طالب دیدار از عین قصور گوید:
یک شب از زلف سیَهگوشۀ ابرو بنما
گرچه در ابر، مَه یکشبه نتوان دیدن
چون از گوشهها سرکژی دارد، راست به کمانی میماند که معشوق در کمین عشّاق کشد، چنانکه گفتهاند:
سِحریاست کمان ابروانت
پیوسته کشیده تا بناگوش
گوشهگیر کمان ابرو، به بند زلف است که دلبستۀ اوست. چنانکه شیخ عمادالدّین میگوید:
دل من گوشه گرفت از همه عالم لیکن
گوشهگیری است که در بند کمانابرویی است
قبلۀ عشّاق است و گوشهنشینان وی را محراب خوانند و از توجّه روی دل در او دارند. چنانکه شیخ عمادالدّین فرماید:
مذهب غمزۀ خونخوار تو دارد دل من
لاجرم گوشۀ ابروی تواش محراب است
اهل قلم آن را حلقۀ نون خوانند. چنانکه گفتهاند:
خوشنویسان را نیاید در قلم
هیچ نونی خوشتر از ابروی دوست
شهسواران عرصۀ میدان فصاحت چوگاناش گفتهاند. چنانکه قطب چوگانی گوید:
خال تو فراز خم ابروی کجت
گوئیاست که آن در خم چوگان باشد
📖 کتاب: انیسالعشّاق - باب سِیّم
🖊 نوشته: شرفالدین رامی
@bazjost_adabi