شاعر و اطوارش!
امشب کتاب نامههای جمالزاده به باستانی پاریزی را ورق زدم. نامهها بین سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۶۹ نوشته شدهاند. در اولین نامه، که نامهٔ بلندی هم هست، جمالزاده چند خطی هم به شاعران و اداهایشان پرداخته که بسیار جالب توجه است:
«مردم مملکت ما هنوز هم تصور میکنند که شرط شاعری و چیزنویسی و فضل و کمال و هنرمندی این است که آدم لاغر و نحیف و رنگورو پریده باشد و لباسش از پارچهٔ ارزان و فرسوده و غیرمرتب و اتونخورده باشد و دگمهٔ پیراهن و سردستش ورآمده باشد و موی ریشش را چندروز چندروز نتراشد و همیشه چشمانی نیمخمار و ازحالرفته داشته باشد و وبازده و مسلول و مقروض و بیدخورده به نظر بیاید و آه بکشد و از عهدهٔ پرداخت مالالاجارهٔ منزل محقرش برنیاید و آب حوضش بوی گند بدهد و اطاقش فرش آبرومندی نداشته باشد و ساعتش در گرو باشد و محتاج طبیب و دوا باشد و وسیلهٔ معالجه نداشته باشد و از لحاظ درس و تحصیل چون اعتنائی به این عوالم تبذل ندارد، دیپلم و تصدیقنامهای در دست نداشته باشد و مبتلا به افيون و مرفین و حشیش و دوغ معرفت باشد و ظرفی که روی میز کار دارد مدام پر از خاکستر و تهسیگار باشد و عموما از درد سینه مبتلا به سرفه و سردرد باشد و به کاینات ناسزا بگوید و از دنیا و مافيها بدش بیاید و از مردم، حتی پدر و مادر خود، متنفر باشد و با کسی که نامونشان و سروسامانی دارد رفتوآمد نکند و از حاشیهروی خوشش بیاید و هر کتاب و شعری را مسخره کند و تنها خودش را نابغهٔ دهر بداند و از پول و مقام و احترام بیزاری نشان بدهد و تنها با دیوانگان و اشخاص شیفته و شیدا نشستوبرخاست کند و به هر اقدام و اصلاحی ولو واقعا هم اقدامی مفید و اصلاحی لازم و عاقلانه و به خیر ملک و ملت باشد به نظر تحقیر و طعن و طنز و استهزا بنگرد و کمتر حرف بزند و تنها لب به سخنان بغرنج و دوپهلو بگشاید و در عين آنکه دودستی به زندگانی چسبیده مدام از مرگ و نشئهٔ نیستی و فنا سخن براند و از متقدمین چون کهنه و پوسیدهاند و از متجددین چون نرسیده و خام و ابجدخوانند بدش بیاید.» (ص ۵٠ و ۵۱)
(نامههای سید محمد علی جمالزاده به دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، به کوشش حمیده و حمید باستانی پاریزی، نشر علم، ۱۴٠٠)
@atefeh_tayyeh