.
کشید دور جهانش حصار تنهایی
قرار شد برود سمت غار تنهایی
فرار کرد از انبوه جمعیت در خود
به سمت باد موافق ، قرار تنهایی
به روی سیب گلویش تورمی مشهود
به چشم های غریبش بخار تنهایی
هزار خاطره در کوله بار مسمومش
نشسته روی لباسش غبار تنهایی
دو فصل توی سرش دائما ورق میخورد
خزان عمر گران و بهار تنهایی
نگاه کرد به پشت سر و سوار شد و
نشست داخل کوپه کنار تنهایی
نگاه منتظرش را گرفت و راهی شد
بدون بدرقه شد رهسپار تنهایی
کسی که یک تنه بر شانه های مجروحش
کشیده بار جدایی و بار تنهایی
کسی که چوب خیانت تکانده جانش را
شبیه قالی کهنه به دار تنهایی
هنوز زل زده از پشت شیشه ها بر ریل
رسیده مقصد اگرچه قطار تنهایی
#شهریار_نراقی
J͟o͟i͟n͟:👉@bahareafarinesh
.