«نیمای گِریمور و انقلابی در بابل»
شاید هیچکدام از شاعرانِ بزرگِ سدهٔ اخیر بهاندازهٔ نیما از خود و دربارهٔ آثار و اندیشههای خویش مطلب ننوشتهباشند. او هم مقاله و یادداشتِ ادبی و شخصی دارد، هم سفرنامه و نیز چندصدصفحه نامه خطاب به بزرگانِ عرصهٔ فرهنگ و ادبِ و کسانِ خویش؛ نامههایی که نوشتنشان همزمان با نخستین تجربههای شاعریِ نیما آغاز و تا سالهای پایانِ زندگانیاش تداومداشت.
سفرنامهٔ نیما (بارفروش [بابل] و رشت) نیز که در فاصلهٔ سالهای ۸_۱۳۰۷ نوشتهشده زوایای گوناگونی از زندگیِ شخصی و خانوادگی و روحیّاتِ او را روشنمیسازد.
میدانیم که نیما به فرمِ نمایش و داستان دلبستگیِ فراوانی داشت. در آثارِ او اشاراتِ متعددی به این مطلب شده که شعرِ امروز باید عناصرِ نمایشی و روایی را بهخدمتبگیرد تا در ارائهٔ توصیف و تجسّمِ مادی و نیز توجه واقعگرایانه به جهانِ امروز پرمایهتر شود. نیما حتی خود شکلِ منظومهٔ «افسانه» را «نمایش» خواندهاست. او خود در شعرهای رواییِ تکاملیافتهترِ خویش این نکات را بهکاربستهاست. در آثارِ منثورِ نیما نیز بارها به «واقعههایی» (نمایشنامههایی) که در دستِ تألیف دارد اشارهشده، اما گویا تاکنون جز «کفشِ حضرتِ غِلمان» (۱۳۰۷) نمایشنامهٔ دیگری از نیما منتشرنشدهاست.
نیما در یادداشتی بهتاریخِ «شنبه، ۲۶ آبانِ ۱۳۰۷»، به تئاتری اشارهمیکند که همزمانبا روشنشدنِ اولین چراغبرق در شهرِ بابل برگزار شدهبود. نامِ تئاتر «سرخر» Misanthrope بود؛ اثرِ مشهوری از مولیر. تئاتری که عواملِ اجرا یکماه «روان» (تمرین) کردهبودندش و قرار بود درحضورِ رؤسای شهر (ازجمله مایلِ تویسرکانی، رئیسِ فرهنگِ بابل، اردشیرِ برزگر بادکوبهای (ادیب و نویسندهٔ مشهورِ آن سالها) مهمانانِ روسی و حدوداً هزار زن و مرد اجرا شود.
نیما پیشاز اجرا بهسببِ اینکه شخصی به او گفتهبود «با ماهی سیوپنج تومان [داری] معلّمیمیکنی؟!» عصبانی بود. پیشاز حرکت، «کنیاک و مشروبِ گُزیده» نوشید. ضمناً او اشارهمیکند آن سالها رسمبوده و بازیگرانِ نمایش نیز (شاید برای جسارت و ریختنِ خجالت) مست بهروی صحنه میرفتند. ازآنجاکه «بزکِکردنِ اَکتورها» را به او سپردهبودند، نیما بهناچار و درحالِ مستی آنها را گریم کرد. اینجا نیما چندسطری دربارهٔ ظرائفِ گریمکردن دادِسخنمیدهد. او میگوید از من خواستند پیشاز اجرا دربارهٔ محاسنِ تئاتر سخنبگویم و برزگر که تمایلاتِ سوسیالیستی داشت، به من گفت فقط «یک کلمهٔ آتشین»! [بگو]. نیما مینویسد «در نظرِ یک مست» آن کلمه چه میتوانسته باشد جز «سوسیالیست»؟!
باری، نیما درحالِ مستی فرصت را مغتنمدانسته، نَفثةُالمَصدوری میکند:
«فریاد زدم: «ای برادرها! ای «رفقای» من! [ ...]». بهزحمت بهجای کلمهٔ تاریخ، کلمهٔ توبیخ را استعمالمیکردم. بعد، از تئاترهایی که در این یکماهه مشغولِ ساختنِ آنها هستم، اسمبردم. بعد گفتم متأسفم شما همیشه برنج میخورید [...] مرغ میخورید، ولی «رستاخیزِ» عشقیِ معروف را وَنگوَنگ اسم گذاردید. دراینوقت عالیه در غرفههای بالا حسکردهبود من مست هستم. ازشدّتِ التهاب پاهایش میلرزید. [...]»
نیما ادامهداد: «عمامههاتان را برداشته کلاه گذاشتهاید [...]». او همچنین مینویسد، این مایلِ تویسرکانی بوده که درنهایت ماجرا را ختمِبهخیرکرد. نیما درادامه مینویسد آن روز «صفینیا»نامی که مدّعیالعمومِ بارفروش بود، البته بیشتر بهسببِ نزاعی سیاسی که با عدّهای داشت، در حمایتِ از من با چند تن درگیرشد. نیما در پایان میافزاید: «فقط خرسند هستم که رئیسِ نظمیّه با من مساعدتدارد» (دو سفرنامه از نیما یوشیج، بهکوششِ علی میرانصاری، سازمانِ اسنادِ ملی ایران، ۱۳۷۹، صص ۵_۹۱).
برای اینکه درستیِ روایتِ نیما ثابت شود، مطلبی را نقلمیکنیم که دوسالِ پیشاز چاپِ سفرنامههای نیما منتشرشدهاست. دکتر سیدحسنِ امین از قولِ عبدالرحمانِ پارسا تویسرکانی که آن روز همراهِ خویشاوندش مایلِ تویسرکانی در آن مجلس حضورداشته، مینویسد: در آن جلسه رئیسٍ فرهنگ (مایل) و دیگران سخنرانی کردند و ناگهان نیما پشتِ بلندگو رفت و گفت: «من این حرفها را نمیفهمم، اما همین چکمهپوشی (یعنی رضاشاهِ پهلوی) که امروز کلاه و رخت و ریختِ شما را عوضکردهاست، فردا شکمتان را پاره میکند! مجلس بههمریخت. ازترسِ مأمورانِ امنیّه و نظمیّه، صورتمجلسکردند که در پایانِ جلسهای که در ستایشِ شاهِ وقت برگزارشدهبود، مردِ دیوانهای پشتِ بلندگو رفت و سخنانِ نامفهوم گفت؛ و بدینگونه نیما از خطرِ جدّی رهید» («قصیدهای که علّامه مازندرانی بهخواهشِ نیما سرود»، کِلک [ماهنامهٔ فرهنگی_هنری]، ش ۹۹، آبانِ ۱۳۷۷، ص ۵۷).
@azgozashtevaaknoon