۸ دی ۱۴۰۳ منصور یاقوتی (داستاننویس) مُرد. مدتی با سرطانی سخت و هراسآور درگیر بود. همان هم کارش را ساخت. نه حقوق تقاعدی داشت، نه ممر نسبتاً پایداری برای گذران امور روزمره. معلم بود و اخراج شد. به جُرم اینکه متفاوت میاندیشید و آنچه را میاندیشید بیهراس به زبان میآورد. کارگری کرد و دربانی، اما خلاف عقیدهاش نه کاری کرد و نه چیزی گفت. استخوانش زیر بار زندگی خُرد و خمیر شد اما اجازه نداد غرورش جلوی قدرت خط و خش بردارد. به ضعف و قوت آثارش کاری ندارم اما به زندگیش چرا: او نشان داد مستقلبودن، و نه ادای آن را درآوردن، تاوان دارد؛ تاوان سخت و کشنده. تاوانش را داد و انسان ماند.
در روزگارِ ما چند تن را میشناسید که انسان مانده باشند؟!
💠 اَزدانامه | محمدمهدی حاتمی
@azdanameh