📌نقد استدلالی علیه عقل
✍ محمدمهدی حاتمی
در جلسهای فلسفی حاضر بودم که موضوعش دربارهی اهمیت عقل بود. یکی از شرکتکنندهها که درسخواندهی فلسفه و فارغالتحصیل یکی از دانشگاههای خوب ایران بود با قاطعیت میگفت: ”جنگ جهانی را عاقلها راه انداختند پس به عقل نمیتوان اعتماد کرد.“ استدلال عجیبی به نظرم میآمد، بهویژه آنکه از زبان یک دانشآموختهی فلسفه بیرون آمده بود. در آن جلسهی به نقد استدلال مذکور نپرداختم چون حس کردم آن دانشآموخته ارتجالاً و برای مجلسگرمکُنی چیزی گفته است و قوّت حرفش به قدری نیست که کسی را مجذوب کند.
پس از پایان جلسه با دو سه تن از افراد حاضر در گفتوگو به کافهای رفتیم و بحث دربارهی اهمیت عقل ادامه یافت. یک تن دوباره همان حرف را تکرار کرد. جنگ را عاقلها راه میاندازند. هیچ دیوانهای جنگی را طراحی و فرماندهی نکردهاست؛ پس به عقل چندان اعتمادی نیست.
کسی که چنین ادعایی میکند متوجه نیست که با عقلورزی است که میتوان در اعتبار عقل شک کرد. او، بیآنکه دقت کند مفروض میگیرد که عقل و عملهای عقلانی مثل استدلالورزی، محاسبه، نقد، شک و... معتبرند و با فرض اعتبار آنها به بیاعتباری عقل حکم میکند. به عبارت دیگر، کسی که میخواهد عقل را بیاعتبار کند باید اعتبار عقل را فرض بگیرد و با فرض اعتبار عقل ادامه دهد و نهایتاً با فرض اعتبار عقل به نتیجه برسد!
نفی عقل بیمدد عقل ممکن نیست و این نشاندهندهی آن است که از عقل گریزی و گزیری نیست.
اما به استدلال عقلانی آن دانشآموختهی فلسفه بپردایم:
مقدمه: جنگ جهانی را عاقلها راه انداختند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نتیجه: عقل بیاعتبار است./ به عقل نمیتوان اعتماد کرد.
مقدمهی این استدلال مبهم است و بهواسطهی این ابهام نتایج متناقضی به دست میدهد. ابهام ناشی از آن است که گوینده مشخص نمیکند کدام تواناییِ ذاتیِ عقل منجر به نتایج فاجعهبار میشود که موجب بیاعتباری و بنابراین بیاعتمادی ما به آن میشود.
دو استدلال زیر را ببینید:
استدلال ۱.
عقل، پزشکی مدرن را توسعه دادهاست. توسعهی پزشکی مدرن بیمارهای مختلفی را درمان و عمر بشر را طولانی کردهاست. پس عقل معتبر و قابلاعتماد است.
استدلال ۲.
عقل، امکان ساخت سلاحهای جنگی را توسعه دادهاست. سلاحهای جنگی موجب مرگ میلیونها تن شدهاست. پس عقل بیاعتبار و غیرقابلاعتماد است.
هر دو استدلال بالا، به توانمندیهای عقل تکیه میکنند و به دو نتیجهی متناقض میرسند. استدلالی را که یک مخالف عقل بهکار میبرد، میتوان به استدلالی علیه خودش تبدیل کرد چون استدلال او بر ابهام در تواناییهای عقل تکیه دارد.
در کنار آن، مخالف عقل بینِ ”توانمندیهای ذاتی عقل“ و ”کاربردهای توانمندیهای عقل“ خلط میکند و از این خلط استدلالی علیه عقل تدارک میبیند. عقل توانمندیهایی دارد و آن توانمندیها کاربردهایی را ممکن میسازند. کاربرد را میتوان در جهت اهداف متفاوت بهکار برد اما اینکه نهایتاً کدام کاربردِ انسانساز یا انسانسوز برگزیده میشود، منطقاً دلیلی بر بیاعتباری توانمندیهای عقل و بیاعتمادی به آنها نیست.
خلط دیگر، خلط ”عقل“ و ”صاحب عقل“ است. اگر شما صاحب چیزی باشد و از آن چیز به شکل درست استفاده نکنید، عیب بر آن چیز نباید نهاد. در باب عقل نیز چنین است. گیرم که صاحبان عقل در جنگ جهانی کشتار زیادی کردند. اما هنوز جای این پرسش هست که آیا آنها از عقلشان به قدر کافی بهره بردند یا صرفاً بر گرایشهای غیرعقلانیشان تکیه کردند و جهان را به آتش کشیدند. اگر کسی عقل دارد و از آن بهرهای نمیبرد، عقلِ استعمالنشده محکوم ماجرا نیست.
خلاصه آنکه استدلال آن دانشآموختهی فلسفه همهی معایب یک برهان را دارد: ۱. مقدمهاش صادق نیست (یا دستکم به شکل دقیق طراحی و توجیه نشدهاست)؛ ۲. حتی به فرض صدق مقدمه، نتیجه از آن به دست نمیآید (استدلال منطقاً معتبر نیست).
💠 اَزدانامه | محمدمهدی حاتمی
@azdanameh