گلاندام
خانمی کوتاهقد با شکمی بزرگ شده از بیماری.
یک استکان چای دو ساعتی طول کشید تا تمام شود در عوض چندین زندگی متصل به زندگیاش را توضیح داد.
چند جمله از این زندگیها:
_دخترش معتاد بود چون گردن نگرفتندش قرص خورد در بیمارستان مرد.
_پسرش به خاطر مواد اوردوز کرد.
_دختری که همسرش در مشهد فروخته بود برگشت، حسابی خوشبخت، دید اینها بدبختند، دوسهباری آمد و دیگر نیامد.
_نوهی پسرش بعد از ۲۵ سال برگشت، دید وضع پدر خوب است، پونصد میلیونی به اجبار کند و رفت.
_«از این در رد نمیشد باید خم میشد میومد.» سر میچرخانم به در نگاه میکنم.
_دوازد ساله بوده، به مردی زندار و پولدار و یونجهفروش دادهاندش.
_مادرش را گوربهگور میکند.
دایی ابرو بالا میاندازد: «مثل فیلما.»
#با_نوشتن_بگو
۲۴
۱۰
۰۳
@atefehataeiii