🍀 آسرو
شعر و غزل امروز
@asru1اگر می گفتندم :
عصر هنگام خواهی مرد
آن گاه تا آن دم چه می کردی؟
به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم،
ليوانی شربت سر می کشيدم،
سييبی گاز می زدم،
خيره مورچه ای که غذايش را جسته می شدم
بعد به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم.
وقتی باقی می ماند تا ريش ام را بتراشم
و حمامی بگيرم، ناگزير:
"نوشته ای هم هست که بايد تزيين اش کنم،
خوب که با پارچه ای آبی."
تا ظهر زنده پشت ميزم می نشستم
اما رد رنگ کلمات را نمی ديدم،
سپيد، سپيد، سپيد...
آخرين ناهارم را مهيا می کردم،
دو ليوان شراب می ريختم: يکی برای خودم
و يکی برای آن که سرزده از راه برسد
بعد در ميانه دو رويا چرتی می زدم.
اما صدای نفس ام از خواب ام می پراند...
پس به ساعت مچی ام نگاهی می انداختم
و وقتی باقی می ماند برای خواندن،
فصلی از «دانته» را می خواندم و نيمی از «معلقه» را
و می نگريستم که چه گونه زندگی از دست ام می رود
به سوی ديگران، اما نمی پرسيدم چه کسی
پر می کند آن چه را کم دارد.
همين، بعد؟
همينِ همين.
خوب، بعدش؟
آن گاه موهايم را شانه می زنم و شعر را دور می اندازم
همين شعر را، در زباله دان
و تازه ترين لباس مد ايتاليايی را می پوشم
از مقابل ويولن نوازان اسپانيايی رقصان میگذرم
و به سمت گور گام می زنم!
#محمود_درویش@asru1منتخب شعر ایران و جهان
🍀