اگر به یک دانشگاهی بگویید اخلاق رعیتی و اخلاق شهروندی را تبیین فرماید فوری یک سخنرانی آماده کلیشه ای راجع به جهل و تاریکی رعیت در مقابل آگاهی و آزادی شهروند تحویلتان می دهد. حرف های کلیشه ای و کیلویی و صد در صد مفت.
اما تشریح کردیم که رعیت ذاتا تساوی گرایانه تر از شهروند و آزادتر است، چرا که از زمان روم «شهروند» هم با محدودیت و هم با مسوولیت همراه بوده و فقط در آن صورت معنای واقعی دارد وگرنه یک تعارف دروغ و واژه اضافی است. پس حالا برسیم به تحلیل واقعی و علمی اخلاق رعیتی و اخلاق شهروندی. تفاوت این دو خیلی واضح از نقش «خود» شروع می شود. رعیت پیروی شاه می کند و خاکی تر از مفهوم شهروند است. ملتی که شاه دارد در حد ابتدایی یک قدم از خودخواهی دور شده است. حتی اگر تاریخ نخوانده بودیم می توان چشم بسته حدس زد که رعیت ها خیلی بهتر با هم راه می آیند تا شهروندان مکرم جمهوری. هرجا که نظام پادشاهی رفته، ملت از هر گوشه ای به هم تاخته اند. مساله تقریبا قطعیت ریاضی گونه دارد: چون مفهوم شهروند تصنعی تر است ، امکان تفرقه خیلی بیشتر است. مانند واژه های تصنعی «برادر» و «رفیق» که ربطی به برادری و رفاقت نداشت و گوشت همدیگر را می خورند. آخرین مورد آن همین سوریه است که سرشار از اختلافات قومی و منطقه ای است، در حالیکه در زمان عثمانی کاری به کار هم نداشتند. در کشور ما هم قدیمی ها می دانند که ملت در زمان شاه بی دین چقدر معصوم تر و همدل تر بود. این در مقیاس های کوچکتر نیز قابل مشاهده است: به عنوان مثال یک تیم ورزشی کاپیتان دار تقریبا همواره از تیم دموکراتیک بدون کاپیتان همدل تر است. نگارنده این مطلب کلا از جمع ها و گروه های بدون شاه و کاپیتان (تقریبا تمام جوامع تحصیل کرده ایرانی) می گریزد. چون می داند الفت و اعتماد و خیری در کار نیست که اگر در کار بود شاه داشتند. بنابراین شاه دوستی و رعیتی نه تنها بهترین راه وحدت است. بلکه قدم اولی است به سوی درمان امراض بی شمار ایرانیان: از خودشیفتگی و تکبر و تنگ نظری و نحوست و سینرژی synergy منفی گرفته تا فقدان گفتگو. این ها همه خصالی بسیار خسته کننده اند و دلیل فرار ایرانیان از هم. اگر کسی دنبال اصلاح مردم باشد، دنبال آخوند و عارف و روشنفکر و فیلسوف و فقیه و زاهد و فعال سیاسی و غیره نمی دود. از قدم اول یعنی شاه شروع می کند.