🔸 نه تنها طبقهی کارگر، بلکه خودِ مفهومِ طبقه نیز ــ پیوسته و وابسته به خودِ طبقه ــ تاریخی طولانی با تحولاتی ژرفپو را پشتِ سر گذاشته است. این تاریخ با کارل مارکس آغاز شده است. تصور او از طبقه وحدتِ دو وجهِ وجودیِ کاملاً متفاوت است. از یکسو مفهوم طبقه در تئوری رهاییبخشِ وی نقش کلیدی بازی میکند؛ طبقه کارگر در تز اصلی او، بهویژه آنگونه که در نوشتههای آغازین صورتبندی شده بود، به سرنگونی مناسبات سرمایه و مبارزه برای رهایی از هر نوع ظلم و ستم فراخوانده میشود. از سوی دیگر، مفهوم طبقه، بخش جداییناپذیر نقد اقتصاد سیاسیِ اوست. در آنجا سه طبقه اصلی جامعه بورژوایی، سرمایهداران، رانتخوارانِ زمین و کارگرانِ مزدبگیر، بهعنوان «شخصیتیابی انسانیِ مقولههای اقتصادی» عمل میکنند. در نتیجه بین ایندو وجه وجودی تنشی وجود دارد؛ در جاییکه ماركسِ نظریهپرداز، رهاییِ طبقه كارگر را قدرتی میدانست كه از مناسبات سرمایه فراتر میرود، [مارکسِ] اقتصاد سیاسیدان، منافع طبقاتی را بهعنوان امری كاملاً درونماندگار و ذاتیِ مناسبات سرمایه تلقی میکرد. طبقه کارگر بهعنوان شخصیتیابی کالای نیروی کار، تنها به فروش کالای خود با شرایط مطلوب یعنی رسیدن به دستمزدِ بالا و محدودکردن ساعات کار علاقه دارد.
🔸 مارکس، این وجوهِ وجودیِ واگرا [و متضاد] در مفهوم طبقه از دید خود را، با این نظریه درآمیخت که طبقه کارگر نهایتاً نمیتواند وضعیت خود را در چارچوب جامعهی سرمایهداری بهبود بخشد. درست همین صاحبان کالای اساسیِ سیستم سرمایهداری، [یعنی] نیروی کارِ آفرینندهی ارزش اضافی، بهطور سیستماتیک از نعمتهای آن محروم میمانند و این امر آنها را به تبلور انسانِ نافی نظم سرمایهداری و به نیروی پیشبرندهی آزادی جهانی بدل میسازد.
🔸 با توجه به فلاکت پرولتاریای قرن نوزدهمی، این دیدگاه احتمالاً قابل قبول بهنظر میرسید. اما از طنزِ روزگار، همین جنبش کارگری بود که در ابتدا زیر پرچم مارکسیسم جنگید و دقیقاً همان چیزهای ظاهراً دستنیافتنی را [در چارچوب سرمایهداری] بهدست آورد. در مبارزات سخت و طاقتفرسا که چندین دهه ادامه داشت، فروشندگان نیروی کار توانستند خود را بهعنوان سوژهی ذینفعِ آزاد و دارای حقوقِ برابر بهکرسی بنشانند و لقمهای از خوان سرمایهداری را برای خود تضمین کنند. بنابراین منافع طبقاتی به آن چیزی تقلیل یافت که همیشه مورد نظر اقتصادسیاسی بود: علاقهای پیشپاافتاده به پول، که بههیچوجه فراتر از جامعه سرمایهداری نمیرود. به این ترتیب تعبیر همدلانهی مارکس از مفهوم طبقه، به وارونه، همچون دریافتی نظرورزانه و متکی بر فلسفهی تاریخ از آب درآمد...