یڪ جـرعہ شعر ساعت ۲۰ الی ۲۱ در ویس گروه رفقای لاکچری 💎⚜💎⚜💎⚜ ⚜💎⚜💎⚜ 💎⚜💎⚜ ⚜💎⚜ 💎⚜ ⚜ از عشقِ دلـت نشانـه ای می خواهم از کُنـجِ لبـت، تـرانـه ای می خواهم 💕❣💕 حالا کـه رسیده فصـلِ عـاشق شدنم یک بوسه ی دلبرانـه ای می خواهم 💕❣💕 دوری نکن از دلـم، کـه احساست را هر لحظه به هر بهانه ای می خواهم 💕❣💕 از رفتـن و دل بُـریـدن هـربـار نگـو چـون دلبـرِ جاودانـه ای می خواهم 💕❣💕 حالا کـه بـه دامِ عشقت افتـاده دلم از دستِ تو آب و دانه ای مۍخواهم 💕❣💕 ای عشق بیا و همـدمم باش و بمان دور از غم و درد شانه ای می خواهم 💕❣💕 از عشق چو شاعـرانه ای می خواهم هم خلوتِ عاشقـانه ای می خواهم 💕❣💕❣💕❣
آره درد داره موقعی که میدونی هنوزم دوسم داری اما نباید به روی خودت بیاری موقعی که میخوای اونی باشی که من میخوام اما نمیشی موقعی که باد کارام میفتی و یه لبخند میاد گوشه ی لبت و بعدش آه آه گریه میکنی موقعی که هستم قدرمو نمیدونی اما وقتی میرم تاریخ تولدم یا پلاک ماشینم میشه پسورد گوشیت آره درد داره موقعی که دلت یچیزی میگه و عقلت یچیز دیگه موقعی که میدونی کلی خاطر خواه دارم اما دلم پیش یه بی معرفتی مثل تو گیره موقعی که نمیدونی کجام و چطور میگذرونم آره بد درد داره بد تر اینکه ناراحتی دلت یه عالمه گریه می خواد اما میبینی نیستم که بغلت کنم و بگم آروم باش قربونت برم یا وقتی که بهت زنگ نمیزنم اما با شنیدن صدای زنگ گوشیت نفست بند میاد وقتی بهم نیاز داری و نیستم بد درد داره آره درد داره وقتی یهو احساس میکنی دانلود دکلمه جدید مرتضی سرمدی به نام درد نبودنت اسمتو صدا کردم اما متوجه میشی فقط خیال بوده یا وقتی داری تو خیابون راه میری میبینی همه دست عشقشونو گرفتن اما تو … هی … هی میدونم گفتن این حرفا براتو که میشنوی خیلی سنگینه اما بد درد داره اگه نگم که تو نبودنت اصلا ناراحت نیستم راستی امروزم گذشتا بدون تو یه درد دیگه به دردای دیگم اضافه شد اما میدونی برات چی آرزو کردم اینکه همیشه خوش باشی و منو اصلا یادت نیاد اما اگه هنوزم دوسم داری یه چیزو ازم یادگاری ببر با خودت به دردت میخوره اینکه اگه کسی اومد تو زندگیت اونی باشی که اون میخواد نه بخاطر اینکه قدرتشو بهت نشون بده بلکه براش مقدسی که حتی دوست نداره کسی بهت نگاهم کنه راستی حالا تو بگو نبودنم تو زندگیت درد داره ؟ من که عاشقتم مواظب خودت باش …
سکوت؛ وقتِ سکوت بود. دیگه نگفتم. وقتی دیدم دوست داشتنم براش اهمیتی نداره دیگه حرفی نزدم، سعی نکردم بهش چیزی بفهمونم، سعی نکردم براش جملههایِ قشنگ قشنگ بسازم. وقتی دیدم دلش با من نیست، دیگه سعی نکردم براش از خودم بگم. خودمو کشیدم کنار، یه گوشهیِ خلوت و دور از همه، قلبی که دیگه برای خودم نبود و عاشقِ اونی شده بود که علاقهای به من نداره رو بغل کردم و نشستم کنجِ تنهاییم. جایِ خوبی نیست، دائم گوش به زنگم، چشم به راهم، دائم منتظرِ یه حرفم، منتظرِ یه حرکتم، منتظرِ یه چیزیام که قلبمو از این خواب بیدار کنه و بگه پاشو کابوس تموم شد، همهیِ اینا یه خواب بود؛ اونم همونقدری که تو دوستش داری، دوستت داره. اما خبری نیست، هیچی. منم و دلتنگی، منم و خستگی، منم و دوری، منم و دوستداشتنش؛ ماییم و فقط اونه که نیست. همهیِ چیزایی که نباید باشن، هستن؛ و کسی که باید باشه، نیست. این نبودن روحمو به گریه میندازه. حالم خوب نیست، ابریام، بغضیام، شیشهیِ قلبم ترک برداشته، انگار درست بعدِ مدتها فلج بودنِ پاهام و لحظهای که بلند شده بودم راه برم، خوردم زمین. نه نه، نخوردم زمین؛ انگار از بلندی پرت شدم پایین. اما عیب نداره، من این حالو هم دوست دارم، چون به اون مربوطه. چون حالیه که بخاطر اون دچارش شدم. باید این تنهایی رو دوست داشته باشم و تا میتونم، با فکرش جای خالیشو پر کنم؛ بالاخره روزی میرسه که برای آخرین بار به چشمایی که منو غرقِ خودشون کردن، نگاه میکنم و میرم از این دنیایی که شیرینیِ عمرمو ازم گرفت.
من وقتی دارم میگم تو رو دوست دارم، دیگه توجه نمیکنم به قیافهت. من وقتی دارم میگم تو رو دوست دارم، دیگه توجه نمیکنم به موقعیت کاریت، به وضع مالیت، به ظاهرت، به مارک لباسات، به حساب بانکیت، به هر چیزی که شاید برای خیلیا هم مهم و ملاکی برای انتخاب یه آدم باشه. اما من بقیه نیستم؛ من وقتی میگم دوستت دارم، دارم بهت میگم برام با ارزشی، دارم بهت میگم عاشقتم و کسی جز تو به چشمم نمیاد، دارم به چیزهایی توجه میکنم که خیلی هم تو چشم نیستن و از نظر خیلیا اصلا اهمیت ندارن. من توجه میکنم به اینکه چقدر میتونم بهت اعتماد و اطمینان داشته باشم، چقدر میتونم با تو در عینِ اینکه تو رابطه باشم، دوست و رفیق و همراز باشم، من توجه میکنم به اینکه وقتی حالم بَده، تا چه حدی میتونم روی بودنت و حرف زدن باهات حساب کنم، من توجه میکنم به اینکه با کیا رفت و آمد میکنی، چقدر حامی هستی، چقدر حس خوب بهم منتقل میکنی و آرامش بدی به آدمای اطرافت، چقدر میشه تو رو تکیهگاه دونست. من توجه میکنم به اینکه چقدر خودتو دوست داری، چقدر به خودت و سلامتیت اهمیت میدی، چه برنامههایی برای زندگیت داری، هدفت از زندگی چیه و چقدر در برابر مشکلات و سختیهای زندگی میتونی قوی باشی. من وقتی دارم میگم دوستت دارم، توجه میکنم به خیلی چیزایِ جزئی که شاید اصلا به چشمِ کسی جز من نیاد. من به چیزهای پوچی که میتونن یک شبه از دست برن، هیچوقت توجه نمیکنم؛ من به باطنِ تو، به تا چه اندازه قشنگ بودنِ شخصیتت، به اصالتت، به آدمِ قابل اعتماد بودنت، به قوی بودنت و آدمِ فرار نکردن از دوست داشتن و دوست داشته شدنت، خیلی توجه میکنم. من به باطنت توجه میکنم، نه ظاهرت. من به اون قسمت از تو توجه میکنم که برای باهم بودنمون لازمه و قراره مارو کنار هم نگه داره.
نیاز دارم باهات حرف بزنم. نیاز دارم باهات راجع به بیاهمیتترین چیزها، آدمایی که نمیشناسیمشون، ماه و ستارهها، ابرایی که از بالا سرمون میگذرن، بویِ خاکِ بارون خورده، تعدادِ آدمایِ کرهیِ زمین، گرمیِ تابستون، برگ ریزونایِ پاییز، سوزِ زمستون، راجع به جاهایی که باهم نرفتیم، کتابایی که هیچوقت برام نخریدی، راجع به برگِ درختا، بلندیِ کوهها، جادههایی که مقصدشون مشخص نیست، فیلمایی که باهم ندیدیم، شهرایی که هیچوقت بهشون سفر نکردیم و راجع به همهیِ چیزایِ بیاهمیتِ دنیا؛ نیاز دارم راجع به همهیِ اینا، ساعتها با تو حرف بزنم. آره نیاز دارم با تو یکم دیوونگی کنم، اصلا دلم میخواد با تو یکم غیرِ عادی باشم؛ نیاز دارم بشینم رو به روت خیره بشم به کهکشانِ چشمات، غرق بشم تو دریایِ صدات، نیاز دارم یکم بمیرم تو بغلت، اصلا نیاز دارم الان بدوئم بیام پیشت. من نیاز دارم با تو حرف بزنم، با تو بخندم، با تو گریه کنم، با تو یکم قهر و آشتی کنم، نیاز دارم برگردم به اون روزِ اول و با تو دوباره آشنا بشم، دوباره از ته دلم خوشحال باشم که اومدی تو زندگیم، نیاز دارم دوباره کنارِ تو باشم، تکیه کنم به تو، دلگرم باشم بهت؛ نیاز دارم با تو سکوت کنم، نیاز دارم با تو حرف بزنم. اما نه جراتشو دارم و نه بهونهای پیدا میکنم که بیام سراغت. من نیاز دارم باهات حرف بزنم، نمیدونم چطوری، اما مطمئنم تو راهشو پیدا میکنی برام.
ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺴﺖ !! ﺑﺮﺍﺵ ﺣــــﺮﻑﺑﺰﻧﻢ؛ ﺑﺎ ﺫﻭﻕ ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﯼ ﺭﻭﺯﻡ ﺑـــــﺮﺍﺵ ﺑﮕﻢ؛ ﺍﻭﻧﻢ ﻫﯽ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﻧﻢ ! ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺩﯾﮕﻪ نیست ﺁﺭﻭﻡ ﺯﻣﺰﻣﻪﮐﻨﻪ عزیزمی قربونت برم .. ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﺒﺎ ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺍﺳﻤﺲ ﺑﯿﺎﺩ ﺗﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﮐﻞ ﺧﻮﺷﯿﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﺫﻭﻕ ﮐﻨﻢ .. ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪﻫﺮﮐﺴﯽ ﻣﯿﺮﺳﻢ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﺯﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒﻧﻤﯿﮑﻨﻢ .. ﺍﻣﺎ … ﺩﯾﮕﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻤﻮ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﻨﻢ تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو دردش متفاوت باشد ویرانم می کند من از دست رفته ام ، شکسته ام می فهمی ؟ به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛ اما اشک نمی ریزم پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی ! آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟ تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟ تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک ! نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم ک ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد !
همان روز که گفتی کنارم باش با تو بستم عهدی تو خودت خوب میدانی عزیز خوبم تو هنوز در آغوش من نیامده من را رها کردی نمیگویم خطا نکردم ... خطا کردم اما بهترینم تو منرا به محرومیت از دوست داشتنت محکوم کردی من میخواستم برایم آرام جانم باشی منرا ببخشی من میخواستم صدایم بزنی عزیز دلم ... منکه خودم پاییز بودم اما من میخواستم بی تو به کما نروم مهربانم کاش به تو دلبسته نمیشدم چونکه گفته بودم من بی تو میمیرم ...گفته بودم خط قلبم مثل نواری است که با قهرت دیگر در سینهام نمیکوبد گفته بودم کوتاه بیا و به زندگیام برگرد ... گفته بودم هیچکسی به اندازه ی من درد تو را حس نمیکند گفته بودم من عشق تو را باور دارم گفته بودم در تنم هستی گفته بودم دستهایت را به دستهایم بسپار ... گفته بودم تو دلیل خندهای من هستی ...گفته بودم ترانهی صدایت دلیل شعرهای عاشقانهی من است ... گفته بودم که دلم اگر بهانه ات کند ... دوباره میسرایمت میان این همه غزل .♥