آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

#طاهری_نیا
Channel
Logo of the Telegram channel آشفته نويسي هاي  گاهگاهي  من
@alitaheriniyaPromote
1.23K
subscribers
3
photos
2
videos
151
links
dr.alitaherir@: اینستا ادمین : @alitaheri2
برای دکتر ظفرقندی وزیر !

🖊️:علی طاهری نیا
استاد بزرگوار !
برای خیلی از آنهایی که چهارشنبه چشمشان به قاب رسانه بود و فکرشان درگیر آنچه در بهارستان اتفاق می افتاد یک نام مهمتر از بقیه بود!
نامی که سرتیتر اخبارش نه برنامه بود و نه کارنامه . او آمده بود تا نپذیرد !!!
این اول بار بودکه قاطبه ی فعال جامعه پزشکی پشت یک نام قرار میگرفتند : دکتر ظفرقندی! نامی که پیش از این هم موافق بسیار داشت و هم صدای بلند مخالفانش قابل شنیدن بود و بعد از این هم آنگونه خواهد بود .
اما آنچه که خیلی زود خیل عظیم پزشکان را از اصلاح و اصول و منتقد و موافق یکجا گرد هم آورد تا بگویند : ظفر باشد ! نه کارنامه بود و نه برنامه و نه رزومه !!
که هر کارنامه ای موافق جدی دارد و مخالف جدی تر و برای هر هشت سال مدیریت موفقی هم میشود هشتاد صفحه ایراد درشت و ریز ردیف کرد و علم مخالفت برداشت !
رزومه هم نبود که قبلی ها بعضیشان رزومه سنگین داشتند و بعضی شان رزومه سنگینتر ساخته بودند !
برنامه هم تا شدن فاصله بسیار دارد و هیچ برنامه ی جامعی هم نمیتواند این همه ذایقه و سلیقه در تضاد با هم را ! پشت خودش قرار بدهد .
آنچه که همه را و باز تاکید میکنم همه را پشت سر شما قرار داد یک واژه بود که اینروزها هر جا اسم شما بود آن هم بود ... حاضرنشدن ... دکتر ظفرقندی حاضر نشد !!!
شما حاضر نشدید خلاف باورهایتان حرف بزنید و چه چیزی از انسان باورمند معتبرتر ..
شما کرامت انسانی تان را پاس داشتید و کدام خاصیت انسان از عزت نفس برتر .
شما همه اعتبار طبیب بودنتان را در سبد ناپایدار وزارت نگذاشتید و چه چیزی از اعتبار ارزشمندتر .
آقای دکتر ااا دست مریزاد ! شما آبرو داری کردید و به کت شلواری های یقه سفید یاد دادید که با طبیبان خود ساخته به هر گونه نمی شود سخن گفت و طبابت و سلامت مردم چیزی نیست که بشود آنرا به مسلخ سیاست کشاند .
استاد بزرگوار علی الحساب ! دم شما گرم ! شما ثابت کردید که میشود وزیر بود و سعید نمکی هم نبود .

علی طاهری نیا ( پزشک ) - ۱شهریور ۱۴۰۳
#طاهری_نیا
#ظفرقندی
#آشفته_نویسی

https://t.center/alitaheriniya
پسرها موجودات عجیبی هستند . هاوایی هم باشندخاطره خوبشان همان باراولی ست که با رفیقهایشان دزدکی رفته بودند رودخانه اب تنی و‌ شورت یکیشان جا مانده بود .
نبوکمپ هم که بازی کنند بازبه یاد آن دفعه که سر خیابان گل کوچک بازی میکردند و دختر هم محلیشان با یک چادر گل گلی رد شده بود و اینها هرده تایشان شده بودندمارادونا، ضربان قلبشان بالا میرود.
مدیر گوگل هم اگر هم اتاقی شان باشد باز رفیق جانشان همان است که الان گرد و کچل و کوتاه شده است و اولین رفیق زندگیشان بوده و با هم ازباغ چراغعلی سیب دزدیده و شلوارشان لای سیم خاردار جر خورده بود .
من بیست سال است یک گوشه پایتخت بُرخورده ام لای این چند میلیون ادم ، من خودم را در ۲۷ شهریور ۱۳۸۳ جایی لابلای خیابانهای شهر کوچکمان جا گذاشته ام همانجا که اول بار توی خیابان خلوت و کم ماشین آن روزمان روپایی زدم و گل کوچک بازی کردم . چند جمله هم کار ندارد تا مخاطب که میخواهد یک راننده تاکسی خطی باشد یا معاون و همه کاره ی استاندار بفهمد این آدم اهل لرستان است و یک قسمت از جانش را آنجا جا گذاشته است .
مردجماعت به تعلق خاطر زنده ست دلش باید به جایی ،به چیزی بند باشد مردها خودشان را در اولین هایشان جا میگذارند اولین رفیق ، اولین کشتی گرفتن توی خاک و خل ،اولین عشق و حتی اولین رانندکی یواشکی شان با یک پیکان مدل هزار و سیصد و چند .
صباح شریعتی کشتی گیر ایرانی که با پرچم کشور دیگری رفت روی تشک نمیشناسم اما فیلم خداحافظی ش با تشک کشتی و کول کردن غریبانه ش توسط رفیق و مربی ایران را دیدم . برای آنکه کول کرده بود تا بگوید :رفیق ! من هستم حتی وقتی صاحبان آن پرچم کنارت نباشند قلبم تندتر زد . بغض کردم برای آنکه کول شده بود تا تنها نباشد تا دلش و جانش دور از اولین های زندگی ش ترک برندارد ...

علی طاهری نیا ( پزشک ) - ۱۸ مرداد ۱۴۰۳

#آشفته_نویسی
#طاهری_نیا
#صباح_شریعتی

https://t.center/alitaheriniya
هفت یا هشت سال طول کشید دو خانواده قانع بشوند که عقد فاطمه را فرشته ها خیلی قبل از پرستار شدنش ، با پسر عموی وسطی ش در آسمان بسته اند . سه سال میشود که فاطمه رفته است خانه بخت ، خانه ی بخت خیلی از خانه پدری ش دور است ، شهرشان پرستار نمیخواست اگر هم میخواست آنقدر نظر کرده های محلی صف استخدام را بهم زدند که نوبت به فاطمه نرسید .هلنا یک و سال چند ماهش میشود تازه یاد گرفته با هن و هن بگوید مامان!! و حالا چند ساعت مانده به "حول و الانوار " . چند دقیقه یکیار تلفن همراه فاطمه زنگ میحورد و حسین گوشی را میچسباند صورت هلنا که اولین لباس صورتی و پفی زندگی ش را پوشیده تا فاطمه صدای نفسهای دختر را بشنود ، حسین چشمش به تیک تیک ساعت گرد و بزرگ روی دیوار است نه برای سال تحویل ، برای امدن فاطمه و رونق گرفتن سفره هفت سین سه نفره شان که هنوز یک سومش خالی ست ، هفت سینش را از خودم میگویم غربت که سین و شینش فرقی ندارد..
اورژانس از همیشه خلوت تر است بجز چند جوانی که دوساعت قبل آخرین مسکرات سال قبلشان را مصرف نموده و اورژانس را گذاشته بودن روی سرشان و از خجالت همه ی اورژانس از جمله مامان هلنا درامدند و خوشبختانه دونگ اقایون وزیر و وکیل و بعضی ادمهای نسبتا محترم دیگر را هم پرداخت کردند خبر دیگری نیست .
دینگ دینگ سال تحویل راه میفتد فاطمه راهش را میکشد سمت اتاق سی پی ار ، از صبح داروهای ترالی را چند بار شمرده ، دلتنگی آدم را بدجور میبرد سمت شمردن . شمردن دقیقه ها ، شمردن ثانیه ها و حتی شمردن دلتنگی هایی که قرار است همیشه کنارمان باشند ، من بارها همکارانی را دیده ام که اشکشان را لابلای شمردن پوکه های ادرنالین ها قایم کرده اند ،عددها پناهگاههای خیلی خوبی هستند.......


علی طاهری نیا ( پزشک )

#طاهری_نیا
#آشفته_نویسی
#سال_تحویل_بیمارستان


https://t.center/alitaheriniya
به دیدن هر روزش عادت کرده بودم !شده بود یک روزهایی چند دقیقه به بهانه ای خودم را مشغول کرده باشم تا پیرزن آن ساعت صبح بزند بیرون و چادر مشکی را به خودش بپیچد و پاهای پرانتزی را به سختی بردارد بیایید توی خیابانمان که آن ساعت صبح تاکسی نداشت و بعد من کنار پایش بایستم و او هم آرام بنشیند صندلی عقب و بی انکه یک کلمه حرف بزند سرخیابان پیاده بشود و راهش را بگیرد به سمتی که نمیدانم کجا بود! لابد میرفت نانوایی که برای مرد خانه اش که شاید سکته کرده و افتاده بود توی خانه و حال دلش با سنگکک صبحانه خوش میشد نان بگیرد یا میرفت نوه هایش را تحویل بگیرد که دختر برود سرکار و یا هر چیز دیگر .
یکبار که کنجکاوی ام گل کرد، گفتم مادر!صبح به این زودی کجا میروید ؟ انگار که دلش بگیرد انگار که مجبور بوده باشد صبح ها جایی برود ! انگار که شب قبلش چند بار با تنگی نفس از خواب پریده باشد دمق شد ، به بیرون نگاهی کرد و هیچ جوابی نداد..
برای من چه فرقی میکرد ، من پیرزن را برای آن یک لحظه که پیاده میشدو آرام میگفت : خداخیرت بده پسرم ! دوست داشتم . این خدا خیرت بده ی پیرزن اتصال اول صبح من با جریان خوب کاینات بود انگار همه چیز و همه کس را ردیف بکند تا حال من را خوش بکنند حالم را خوب میکرد، آنقدر که یکبار وقتی صد متر جلوتر از پشت خوردم به سپر یک پیکان و او هم بدون انکه پیاده شود از آینه وسط دست تکان داد و خوش اخلاقی کرد گذاشتمش به حساب دعای پیرزن.
جابجا که شدیم محل جدیدمان پیرزن نداشت اول صبحها چند خانم می آمدند ته کوچه که سن بالا داشتند و‌گرمکن ورزشی سفید ، و هدفون توی گوششان نمیگذاشت بهشان صبح بخیری چیزی بگوییم ، اینها ابدا مشخصات یک پیرزن واقعی را نداشتند ...
اینروزها که هوا دلگیر شده و آسمان هم قهرش گرفته حس میکنم همه ی ما به یک پیرزن ‌که پوست هیچ جایش را نکشیده باشد و لااقل یک پایش پرانتزی باشد و صبحها بدون اینکه نگاه مان کند از ته دل بگوید: خدا خیرت بده ! نیاز داریم ....قبل از آنکه نسل آنها و نسل دعای خیر کردن ها منقرض بشود.

علی طاهری نیا ( پزشک )

#آشفته_نویسی
#طاهری_نیا
#دعای_خیر

https://t.center/alitaheriniya
Forwarded from اتچ بات
⬅️ عقد پسر فامیل بود،دکتر احمدی منبر گرفته بود،خانمها یکیشان لاغری میخواست و یکی دیگرشان چند کیلو اضافه دوست داشت .
دکتر دیپلمِ نمیدانم چه داشت،بیوشیمی و فیزیولوژی را هم چیزهای فانتزی میدانست و از هر بیماری چند خط ش را خوانده بود.همه ی مشاوره ها را حواله داد به ترشی ! که اسید دارد و جذب غذا در معده هم کار اسید است ولذا اگر اندکس وزنتان پایین است علاجش چیزهای ترش و اسید دار است و اگر دلتان لاغری میخواهد ، ترش ها را بگذارید کنار! حتاا لواشک !
از اینکه آن مهمانی چند نفر کارشان به گاستریت و اندوسکوپی کشید و چندتایشان گاستروانتریت شدند آماری در دست نیست .
⬅️بچه توی شوک بود که گذاشتتش روی تخت. اسماعیل چند ماهی ترک موتور ممدآقا اینور آنور رفته بود و پسربچه های ده را مرد کرده بود و بعد هم ممد آقا بهش گفته بود که :ببین اسماعیل! کاری نداره! اضافه ش را با موچین یا گیرسری چیزی میکشی و بعد انبر تیز و پودر پنی سیلین و تمام . موچین دم دست اسماعیل نبود ناخن گیر زده بود و اضافه ی اصغر را آنقدر که باید نکشیده بود و حالا اصغر چهار پنج ساله هم افتاده بود خونریزی و هم یک مقدار بیشتر مرد شده بود . اصغر از شوک درامد به سختی و چند روز بعد هم نصف و نیمه بردنش خانه .سالها بعدوقتی یک هفته بعد از عروسی برادرهای منیژه اصغر را گذاشتن جلوی در و پیغام دادند که "بیایید پسرتان را ببرید و مال بد ریش صاحبش "هیچکس به اینکه اسماعیل قبل از اوستا شدن لازم بود آناتومی بخواند و فیزیولوژی بداند فکر نکرد .
⬅️اینکه از دیپلم میخواهید دانشمند درست کنید و متخصص بگیرید دمتان گرم !خدا شما را ازما نگیرید اما خداوکیلی قبلش هم دکتر احمدی را توجیه کنیدکه بیوشیمی جدی است و اسید ماشین را از توصیه هایش برای چاق شدن بگذارد کنار و هم به اسماعیل اقا بگویید اضافه ها را یکخورده بیشتر بکشد ! اصغرها گناه دارند .

علی طاهری نیا ( پزشک )

#آشفته_نویسی
#طاهری_نیا
https://t.center/alitaheriniya
Forwarded from اتچ بات
⬅️کلی تخم بلدرچین حروم شد تا محمود یک سال و‌چند ماهه در جواب همه قربان صدقه رفتن های زن عمو انگشت بیاورد بالا و بگوید :حک !! یعنی یک .
خانه ی عمو روی هوا بود که محمود گفت حَک ! این حک معنایی ورای حک های معمول داشت. این یعنی اقای محمود فرمول حرف زدن را بالاخره پیدا کرده بود . و قرار بود مثل بقیه محمودها بعدا بارها بگوید یک پول ، وان دقیقه ! یا هر چیز دیگر

⬅️هلیا سه ساله که بود مادرش را هزار تا دوست داشت ، بابا را هم اندازه پاستیل و پفکی هایی که برایش میخرید . هزار منتهی الیه خواستن دختر بچه هاست . بعد هم بزرگ که میشوند کودک درونشان ریتمش اغلب روی هزار میزند و هر چیز را باید هزار بار بهشان بگویی،یا هزار بار سرت داد بزنن و هزارتا معذرت بخواهی تا برای بار هزارم اشتی کنند !! .

⬅️ میلیونر شدن ته رویاهای ما بچه مدرسه ایها بود . میلیون ریتم درستی دارد زبان رویش خوب میچرخد . پسربچه های ده ساله واحد خوبشان میلیون است میخواهند یک میلیون پول در بیاورند ، یک میلیون بار همدیگر را میزنند ،رفیق جدید شان را یک میلیون بار قربان صدقه میروند و تا یک میلیون سال هم پای عشق اول شان میمانند. مثلا ! این میلیون پسر بچه ها با آن میلیونی که شش نقطه دارد و واحد شمارش در ریاضی است فرق دارد این میلیون معنایش "خیلیییی" و "یا خدا چقد زیاد"و "عاشقتم" و " هستم تا تهش " اینها ست ..
⬅️روم به دیوار قصدم پا جا پای فروید و همکارانش گذاشتن و نظریه روانشناسی رشد دادن نیست . ولی اینکه رییس ورزش یک شهر پنجاه هزار نفری میگوید یک‌میلیون عضو را سازمان داده ام یعنی ذهن ریاضی ش مانده توی همان ده سالگی و منظورش از یک میلیون همان " چه حالی میده رییس بودن " و " راهش را یاد گرفته ام " و " کو تا بفهمید با کی طرفید " است .

علی طاهری نیا ( پزشک )

#مدیریت_میلیونی
#شفت
#طاهری_نیا
#آشفته_نویسی

https://t.center/alitaheriniya
⬅️شده بود قد یک توپ والیبال ! مثانه حاجی را میگویم . نصف شهر ارتوپدشان حاجی بود میگفتند در شکست و بست سر رشته دارد و حالا زده بود پروستات حاجی بالا آمده بود و راه ادرار را گرفته بود و البته سررشته داشتن و عرق بیدمشک خوردن و چینه دان مرغ مالیدن به کار بند آمدن ادرار نمی آمد.
حاجی دست به روپوش ما یعنی سوسول هایی که طب مدرسه ای میخواندیم شده بود.تا همین چند ساعت قبل قبولمان نداشت و معتقد بود سینوس زاویه استخوان زند زیرین با کسینوس انتهای زند زبرین که اساتید ارتوپدی مان حساب میکنند همه ش کشک است و به درد عمه شان میخورد و نیمه نمک و بستن داربست چوبی دور تا دور اندام علاج هر استخوان شکسته و مفصل در رفته است .
..باید سوند میگذاشتم ،پروستات راه نمیداد و منِ تازه اینترن شده انگار که سنبه دستم گرفته باشم و بخواهم باروت را ته تفنگ سرپر بکوبم انقدر با سوند ۱۸ با ژل و بی ژل ضربه زدم تا پروستات کوتاه آمد و سوند رد شد ... من و مثانه حاجی با هم نفس راحتی کشیدیم و بعد جوری که معنی see you again بدهد به حاجی لبخند زدم و حاجی هم تحویل نگرفت و رفت سراغ محکمه خودش و ما ماندیم و شیر توو شیر اورژانس خودمان .
⬅️من نشسته بودم که دل درد نوزاد سه هفته را حواله دادند به عمه سارا و عمه انگار که نوزاد بیچاره را روی تشک کشتی گیر انداخته باشد رفت زیر دو خم نوزاد و بعد بلافاصله کنده فرنگی ش را بالا کشید و چند بار دور خودش تاباند و بعد هم یک فتیله پیج و دو بار کول انداز کافی بود تا نوزاد بخت برگشته از نفس بیفتد و گریه ش بند بیاید و همه صلوات بفرستند که ناف نوزاد جا رفت .و در تمام این لحظات من میدریاز دوبل به همه آن شوخی هایی که در آناتومی و فیزیولوژی و بقیه بهمان درس داده بودند فکر میکردم ...
⬅️اینکه سمینار و کارگاه جا اندازی ناف راه انداخته اید و بهش امتیاز بازآموزی میدهید دمتان گرم ، سرتان هم خوش !!!! ولی انصاف نیست عمه جان ما را که پدر علم جا اندازی ناف و رگلاژ معده و روده ی نوزاد است دعوت نمی کنید ....

علی طاهری نیا ( پزشک )

#بیجاشدگی_ناف
#شوخی_میکنید_دیگه😁
#طاهری_نیا

https://t.center/alitaheriniya
⬅️ گفتند همه جا ماست بمالید که ترن شاهزاده های مصری رد میشود ، و دیوارهای کاهگلی بهتر است سفید به چشم بیایند . باید آبرو داری میکردیم و ماست مالی برای حفظ آبرو توجیه دارد .

⬅️نه آنقدر زیبا بود بود که آقایون تَکرار دست از ترنج نشناسند و نه آنقدر توو دل برو که امیدی ها از سر و‌کول هم بالا بروند تا باهاش سلفی بگیرند ، جای خواهری باشد!!! موگرینی اصلا خوش عکس هم نبود، حضرات وکلا ندید بدید بودند و نمیدانستند یک ملت را نمایندگی کردن قاعده دارد !

⬅️یک جایی در کمربندی سابق اراک که خانه های کوچک کوچک توی هم لولیده اند و معلوم است مشاعات شهری قابل احترامی ندارند شهرداری دیوارهای رو به جاده و‌پیش چشم مسافران را رنگ کرده است ، هر آدم با هوش متوسطی هم دستش میاید که هر چقد اینور دیوار پررنگ ترباشد انطرف دیوارخدمات شهری تعطیل تر و اوضاع رنگ پریده تر است .

⬅️ رونالدو که نه مثل مارادونا کاریزمای مادرزادی دارد و نه مثل مالدینی چشمهای ش رنگی است قراراست چهل و چند ساعت مهمان تهران باشد ، تنور را خیلی داغ کرده اند میگویند رییس فوتبال رفته است توی رژیم و دارد قطر شکم کم میکند که گفته اند :
چشم مسافر که بر جمال تو افتاد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت

لابد وزیر ورزش هم یکهفته ست با الپروزولام میخوابد، و مدیر ورزشگاه هم تب کرده است و سکوها هم تند تند دارد نصب می شود ، و ...
...و همه اینها یعنی حتی در ورزش هم آنکه میاید و خیلی زود می رود بیشتر دل می برد و روی چشم تر است تا آنکه هست و قرار دارد بماند ... .

علی طاهری نیا - پزشک
#رونالدو
#ماستمالی
#موگرینی
#آشفته_نویسی
#طاهری_نیا

https://t.center/alitaheriniya
Forwarded from اتچ بات
یکماه قبل با رادیو راجع به کرونا حرف زدم.
.
جا ش نبود یه توضیح هم راجع به "قرنطینه صورتی" اضافه کنم😊.
#طاهری_نیا
#رادیو
#شبکه_سراسری

https://t.center/alitaheriniya