وبلاگ آثار

Channel
Logo of the Telegram channel وبلاگ آثار
@alasar_1Promote
823
subscribers
درباره دین و علوم دینی نویسنده:‌ https://t.center/alinajmab وبلاگ: alasar.blog.ir
Forwarded from فضائل و معارف
#سانسور_تحریف

⭕️ #احمدبن‌حنبل از نوشتن و پرداختن به قضایای مربوط به جنگ صفّین و جمل نهی می‌کرد! وقتی راوی احادیث مرتبط را نوشت، احمد بن حنبل به پدر وی امر کرد: کتاب را از او بگیر و مگذار در آن نگاه کند!

«أَخْبَرَنِي عِصْمَةُ بْنُ عَاصِمٍ، قَالَ: قَالَ حَنْبَلٌ: أَرَدْتُ أَنْ أَكْتُبَ كِتَابَ صِفِّينَ وَ الْجَمَلَ عَنْ خَلَفِ بْنِ سَالِمٍ، فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أُكَلِّمُهُ فِي ذَاكَ وَأَسْأَلُهُ، فَقَالَ: ومَا تَصْنَعُ بِذَاكَ وَلَيْسَ فِيهِ حَلَالٌ وَلَا حَرَامٌ؟ وَ قَدْ كَتَبْتُ مَعَ خَلَفٍ حَيْثُ كَتَبَهُ، فَكَتَبْتُ الْأَسَانِيدَ وَ تَرَكْتُ الْكَلَامَ، وَكَتَبَهَا خَلَفٌ، وَ حَضَرْتُ عِنْدَ غُنْدَرٍ وَ اجْتَمَعْنَا عِنْدَهُ، فَكَتَبْتُ أَسَانِيدَ حَدِيثِ شُعْبَةَ وَكَتَبَهَا خَلَفٌ عَلَى وَجْهِهَا. قُلْتُ لَهُ: وَ لِمَ كَتَبْتَ الْأَسَانِيدَ وَ تَرَكْتَ الْكَلَامَ؟ قَالَ: أَرَدْتُ أَنْ أَعْرِفَ مَا رَوَى شُعْبَةُ مِنْهَا. قَالَ حَنْبَلٌ: فَأَتَيْتُ خَلَفًا فَكَتَبْتُهَا، فَبَلَغَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لِأَبِي: خُذِ الْكِتَابَ فَاحْبِسْهُ عَنْهُ، وَ لَا تَدَعْهُ يَنْظُرُ فِيهِ!» (السنّة، للخلّال، ج۲   ص۴۶۴)

@fazaelvamaaref
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"ماذا تبقى من الطفولة؟"..

طفلة نازحة تحمل شقيقتها الجريحة باحثة عن ملاذ آمن في ظل حرب الإبادة المستمرة على القطاع.
۷. این که امیرمعزی با استناد به الخراج و المصنف مدعی شده: «اشاره به حضرت علی به عنوان عالم به علوم زرتشتی [۳] در کتاب‌های سنی هم یافت می‌شود» بسیار عجیب است.

بنابر روایت عبدالرزاق، وقتی درباره گرفتن جزیه از مجوس اختلاف شد، امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «وَاللَّهِ مَا عَلَى الْأَرْضِ الْيَوْمَ أَحَدٌ أَعْلَمُ بِذَلِكَ مِنِّي، إِنَّ الْمَجُوسَ كَانُوا أَهْلَ كِتَابٍ يَعْرِفُونَهُ وَعِلْمٍ يَدْرُسُونَهُ» سپس شبیه همان داستان موجود در روایت ذعلب را درباره پیدایش ازدواج با محارم نقل کرده است. (مصنف عبد الرزاق الصنعاني، ۶/ ۷۰).

نقل ابویوسف نیز مربوط به جزیه است که در آن آمده است: «قَالَ عَليّ رَضِي الله عَنهُ: وَأَنَا ‌أَعْلَمُ ‌النَّاسِ بِهِمْ، كَانُوا أَهْلَ كِتَابٍ يَقْرَأُونَهُ، وَعِلْمٍ يَدْرُسُونَهُ؛ فَنُزِعَ مِنْ صُدُورِهِمْ.» (الخراج لأبي يوسف، ص۱۴۳)

واضح است که «اعلم بودن» امیرالمؤمنین (ع) در این دو روایت مربوط به آگاهی امیرالمؤمنین (ع) از حکم مجوس و علت اهل کتاب شمرده شدن آن‌ها است!! امیرمعزی به طرز عجیبی این معنای ساده و روشن را به «رازآشنایی و آگاهی امیرالمؤمنین (ع) به معارف و علوم زرتشتیان» تحریف کرده تا از این طریق ادعای خود مبنی بر انتقال فرهنگ مجوس به تشیع را به کرسی بنشاند!!

...........................
[1] The Spirituality of Shiʿi Islam Beliefs and Practices, The Institute of Ismaili Studies, London, 2011.

[۲] نشانی‌ها مربوط به چاپ‌های موجود در نرم‌افزار جامع الأحادیث نور و المکتبة الشاملة است.

[۳] ترجمه انگلیسی را می‌توان به گونه دیگری نیز فهمید اما در مجموع، هدف، پیوند دادن امیرالمؤمنین (ع) با فرهنگ ایران باستان است‌ که به هیچ وجه از این گزارش برنمی‌آید.

https://alasar.blog.ir/1403/07/26/AmirMoezzi_Majus

#امیرمعزی
@Alasar_1
نقد امیرمعزی (۱۰)

تحریف مغرضانه روایات در آثار امیرمعزی

در بررسی آثار محمدعلی امیرمعزی به مواضع متعددی برخورد می‌کنیم که بدون رعایت امانتداری، نقل‌ها دچار تحریف زیاد شده است.

برای نمونه، در کتاب «تشیع، ریشه‌ها و باورهای عرفانی» پس از ادعای پیوند اعتقادی میانِ تشیع و فرهنگ ایران باستان، می‌نویسد:

«بگذارید به چند مثال بسنده کنیم: حدیثی که بر اساس آن، کتاب آسمانی زرتشت دارای ۱۲۰۰۰ جلد است و حاوی تمام علوم، و علی (ع) به عنوانِ آشنای نهایی این کتاب ...» (تشیع، ریشه‌ها و باورهای عرفانی، ص۱۰۰).

امیرمعزی برای این حدیث به ۵ منبع (الکافی، أمالی الصدوق، التوحید، الفقیه و تهذیب الأحکام) ارجاع داده و سپس نوشته است:

«اشاره به حضرت علی به عنوان عالم به علوم زرتشتی در کتاب‌های سنی هم یافت می‌شود.»

و سپس به الخراج ابویوسف و مصنف عبدالرزاق ارجاع داده است (تشیع، ریشه‌ها و باورهای عرفانی، ص۱۳۴_۱۳۵).

یکایک این ارجاعات را بررسی و با ادعای امیرمعزی مقایسه کردیم. نتیجه این بود که گزارش امیرمعزی سرتاپا تحریف‌شده است! لازم به تذکر است که متن فارسی را با متن ترجمه انگلیسی [۱] (ص۹۷) مقایسه کردیم و معلوم شد اشکالات از جانب مترجم فارسی نیست.

۱. ظاهراً بدون استثنا آدرس‌های ذکرشده برای حدیثی که امیرمعزی به آن اشاره کرده، غلط است و در نشانی‌های مذکور از چاپ‌های موردنظر یا حتی نزدیک به آن‌ها، هیچ حدیث مرتبطی یافت نمی‌شود. بعضاً اطلاعات کتابشناسی هم مغلوط و آشفته است. به علت نامعلومی، مشکل آدرس‌دهی غلط در مواضع بسیاری از کتاب‌های امیرمعزی دیده می‌شود که خواننده را با سختی و سرگردانی روبرو می‌کند. به هر حال ما سعی کردیم با جستجو، حدیث موردنظر را در غیر نشانی‌های ذکرشده بیابیم. مقصود امیرمعزی دو حدیث درباره جزیه مجوس است: یکی حدیثی از امام صادق (ع) (الكافي، اسلامیة، ج‏۳، ص۵۶۷؛ تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۱۳) و دیگری حدیث ذعلب (أمالي الصدوق، ص۳۴۳؛ التوحيد، ص۳۰۶) و نیز متنی در من لا یحضره الفقیه شبیه روایت امام صادق (ع) (الفقیه، ج۲، ص۵۳) [۲]. در این کتاب‌ها موضع دیگری که به ادعای امیرمعزی مربوط باشد یافت نشد.

۲. با دقت در متن این احادیث می‌بینیم که تقریباً هیچ مطابقت و ارتباط واقعی با ادعای امیرمعزی ندارند! حدیث ذعلب درباره اندازه کتاب مجوس ساکت است و تنها در حدیث امام صادق (ع) و متن صدوق آمده است: «فِي اثْنَيْ‏ عَشَرَ أَلْفَ جِلْدِ ثَوْرٍ» (الكافي، ج‏۳، ص۵۶۷؛ الفقیه، ج۲، ص۵۳) که البته این نیز با مفهوم امروزی جلد که در برداشت امیرمعزی آمده متفاوت است.

۳. در هیچ یک از سه متن نیامده است که کتاب پیامبر مجوس «حاوی تمام علوم» بود! امیرمعزی این ادعا را از پیش خود افزوده است!!

۴. در هیچ یک از این سه متن «علی (ع) به عنوان آشنای نهایی این کتاب» معرفی نشده است! در حدیث امام صادق (ع) و متن صدوق اصلاً نامی از امیرالمؤمنین (ع) نیامده است! در حدیث امام صادق (ع) تنها به حدیثی از رسول خدا (ص) استناد شده است. در حدیث ذعلب نیز، تنها ماجرای انحراف پادشاه مجوس و تحریف دینشان از زبان امیرالمؤمنین (ع) نقل شده و به آشنایی امیرالمؤمنین (ع) با محتوای کتاب مجوس یا حتی چگونگی اطلاع امیرالمؤمنین (ع) از این داستان هیچ گونه اشاره‌ای نشده است!

۵. در هیچ یک از این متون نامی از زرتشت نیامده و در متن صدوق نیز نام پیامبر مجوس، «دامسب» ذکر شده است.

۶. در هیچ یک از این احادیث نشانه‌ای بر پیوند تشیع با ایران باستان و انتقال عقاید مجوس دیده نمی‌شود؛ بلکه همگی در مقام بیان علت جزیه گرفتن از مجوس‌ و دربردارنده ذم و تقبیح آنها است. در حدیث امام صادق (ع) آمده است: «أَنَّ الْمَجُوسَ‏ كَانَ لَهُمْ نَبِيٌّ فَقَتَلُوهُ وَ كِتَابٌ أَحْرَقُوهُ». در حدیث ذعلب نیز پس از شرح پیدایش بدعت مجوس در ازدواج با محارم، پیامد آن چنین بیان شده است: «فَمَحَا اللَّهُ مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ رَفَعَ عَنْهُمُ الْكِتَابَ فَهُمُ الْكَفَرَةُ يَدْخُلُونَ النَّارَ بِلَا حِسَابٍ وَ الْمُنَافِقُونَ أَشَدُّ حَالًا مِنْهُم‏». امیرمعزی از کجای این روایات، پیوند تشیع با مجوس را برداشت کرده است؟!!!

#امیرمعزی
@Alasar_1
نقد امیرمعزی (۹)

داده‌های خیالی رجالی در آثار امیرمعزی

در آثار محمدعلی امیرمعزی به داده‌های خیالی زیادی در حیطه علم رجال برخورد می‌کنیم که بر اساس آن‌ها تحلیل و نتیجه‌گیری صورت گرفته است.

برای نمونه امیرمعزی در مقاله «صفار قمی و کتاب بصائر الدرجات» [۱] نوشته است:

«ابراهیم بن صالح از یاران امام پنجم که در اثر خود به نام الغیبة تعداد امامان ع را پنج ذکر کرده است» (صفار قمی و کتاب بصائر الدرجات، ص۹۹).

این مطلب عیناً در ترجمه انگلیسی (ص۱۱۲) [۲] و اصل فرانسوی مقاله (ص۲۳۷) [۳] وجود دارد.

علاوه بر این در کتاب «راهنمای ربانی» [۴] نوشته است:

«ابراهیم بن صالح انماطی کوفی، از پیروان امام محمد باقر (متوفی حدود ۱۱۵/ ۷۳۳-۳۴) که امام باقر را مهدی غایب می‌دانست و کتابی با نام کتاب الغیبة نوشته است» (راهنمای ربانی، ص۲۴۰).

و در همان کتاب نوشته است:

«... امامان شماره‌های مختلفی را برای تعداد امامان به کار برده‌اند: پنج (انماطی، کتاب الغیبة) ...» (راهنمای ربانی، ص۲۴۳).

این مطالب در ترجمه انگلیسی کتاب (ص۱۰۱، ۱۰۴) [۵] وجود دارد.

اما آن چه امیرمعزی گفته است به کلی وهم و خیال است!

اوّلاً امیرمعزی چنان به کتاب الغیبة انماطی ارجاع داده و محتوای آن را نقل نموده که گویی این کتاب در دست است یا اطلاعات خاصی درباره محتوای آن وجود دارد. در حالی که آن چه وانمود کرده به کلّی نادرست و دور از شیوه ارجاع علمی است! تنها منبعِ امیرمعزی برای شناختِ این کتاب فهرستِ شیخ طوسی و رجال نجاشی است که به ذکر نام آن اکتفا کرده‌اند. بنابراین ارجاع به این کتاب یا گزارش محتوای آن صرف اوهام و خیالات است.

ثانیاً نجاشی [۶] درباره انماطی تصریح کرده است: «روى عن أبي الحسن و وقف، له كتاب يرويه عدة» (رجال النجاشي، ص۲۴). بنابراین او از اصحابِ امام کاظم (ع) بوده و بر ایشان وقف کرده است و این که امیرمعزی به او نسبت داده که امام باقر (ع) را مهدی غایب می‌دانست، صرف توهّم و خیال‌پردازی و قطعاً نادرست است.

ثالثاً اصل این که انماطی از اصحاب امام باقر (ع) باشد بر اساس رجال برقی (ص۱۱) و رجال شیخ طوسی (ص۱۲۴) است که نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا نه با طبقه راوی او عبیدالله بن احمد بن نهیک متناسب است و نه هیچ حدیثی از امام باقر (ع) روایت کرده است و نه حتی در شمار اصحاب امام صادق (ع) ذکر شده و نه به طور مستقیم از امام صادق (ع) روایت می‌کند؛ بلکه با یک یا دو واسطه از امام صادق (ع) روایت می‌کند (نمونه: مائة منقبة، ص۱۳۷؛ اعلام الوری، ص۳۰۹؛ تأویل الآیات، ص۷۷۲).

رابعاً از همه عجیب‌تر این که امیرمعزی بر اساس همین توهمات، به امامان (ع) نیز نسبت داده است که شمار خود را ۵ امام دانسته‌اند!

نتیجه آن که کل اطلاعاتی که امیرمعزی درباره ابراهیم بن صالح انماطی ارائه کرده و بر اساس آن به تحلیل تاریخ شیعه و امامت پرداخته، غلط اندر غلط و اوهام محض است! او شبیه همین اوهام را درباره دیگر راویان نیز دارد که در همان صفحات ذکرشده در کتاب راهنمای ربانی می‌توان دید.

............................................
[۱] امیرمعزی، محمدعلی (۱۳۹۰ش)، «صفار قمی و کتاب بصائر الدرجات»، امامت‌پژوهی، ش۴.

[2] Amir-Moezzi, Mohammad Ali (2016), The Silent Qu’ran and the Speaking Qur’an, Columbia University Press.

[3] Amir-Moezzi, Mohammad Ali (1992), “AI-Saffâr al-Qummî et son Kitâb basâ'ir al-darajât”, Journal asiatique, Número 3-4.

[۴] امیرمعزی، محمدعلی (۱۴۰۱ش)، راهنمای ربانی در تشیع نخستین، نشر نامک.

[5] Amir-Moezzi, Mohammad Ali (1994), The Divine Guide in Early Shi’ism, State University of New York Press.

[۶] نجاشی دو بار نام انماطی را آورده اما از مقایسه نام و راوی و مشخصات معلوم است که یک نفرند.

https://alasar.blog.ir/1403/07/23/AmirMoezzi_Anmati

#امیرمعزی

@Alasar_1
۴. جالب است امیرمعزی از این که این آراء «از لحاظ کلامی قانع‌کننده» نیستند، نتیجه می‌گیرد که برخاسته از مکاشفه‌اند!! در حالی که نه قرار است هر سخن کلامی، قانع‌کننده باشد و نه بین کلامی بودن یا مکاشفه بودن، حصر دوگانه‌ای وجود دارد! چرا امیرمعزی این احتمال موجه را در نظر نمی‌گیرد که این آراء برخاسته از اقوال و روایات پیشینیان باشد؟! چگونه است که وقتی نوبت به پیدایش اسلام می‌رسد، امیرمعزی هیچ حسابی برای وحیانی بودن قرآن و اصالت تجربه رسول اکرم (ص) باز نمی‌کند و یکسره سراغ اقتباس پیامبر (ص) از منابع پیشین می‌رود و نمی‌تواند بی‌سابقه بودن آیات را بپذیرد؛ اما وقتی نوبت به هشامین می‌رسد، این آراء عجیب را بر مکاشفه حمل می‌کند و هیچ گونه سابقه فکری و اجتماعی برای آن‌ها در نظر نمی‌گیرد؟!

اتفاقاً آراء منسوب به هشامین مشابه دیدگاهی است که در میانِ مجسمه عامه رواج داشته که جایی برای احتمال مکاشفه باقی نمی‌گذارد. مثلا گفته شده هشام بن سالم به «الشاب الموفق (الموفر)» معتقد بوده (الكافي، ج‏۱، ص۱۰۶) و خدا را _سبحانه و تعالی_ دارای «گیسوی سیاه» یا در حقیقت نور سیاه و بقیه‌ کالبدش را نور سفید می‌پنداشته و می‌گفته نیم‌تنه بالایش تا ناف توخالی و نیم‌تنه پایینش توپر است (مقالات الإسلاميين، ت زرزور، ۱/ ۴۶، ۱۶۷؛ الفرق بين الفرق، ص۵۱، ۲۱۶، ۳۲۱؛ الملل والنحل، ۱/ ۱۸۵؛ الكافي، ج‏۱، ص۱۰۱).

فارغ از ضعف این نسبت‌ها، برای رسیدن به چنین دیدگاهی نیازی به مکاشفه نبوده! زیرا ممکن است مبتنی بر روایاتی متداول در میانِ مجسمه بوده باشد. در یکی از همین گزارش‌ها به خاستگاه روایی چنین پنداری اشاره شده است (الکافی، ج۱، ص۱۰۱). درباره نمونه روایاتِ متعدد شاب موفق / موفر و گیسوی پرپشت و مجعدش در میان مجسمه عامه نک‍: إبطال التأویلات، ص۱۳۳-۱۴۵.

۵. «شناخت این بدن خدایی لازمه ایمان واقعی است.» ظاهرا این گزاره که امیرمعزی به هشام بن حکم نسبت داده حاصل بدفهمی از این عبارت منسوب به هشام است: «انَّ اللَّهَ جِسْمٌ صَمَدِيٌّ نُورِيٌّ مَعْرِفَتُهُ ضَرُورَةٌ يَمُنُّ بِهَا عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ خَلْقِهِ» (الكافی، ج‏۱، ص۱۰۴). بخش دوم این عبارت در مقام غیراکتسابی دانستن معرفت است که بحث کلامی مشهوری بوده است و ربطی به برداشت امیرمعزی ندارد (برای نمونه دیگر کاربرد اصطلاح «ضرورة» در برابر «اکتساب» در روایات و ارتباطش با تجسیم نک‍: التوحيد، ص۱۱۰. درباره دیدگاه منسوب به هشام پیرامون ضروری بودن معرفت نک‍: مقالات الإسلامیین، ج۱، ص۵۸).

۶. در نهایت، القائات امیرمعزی درباره نحوه و علتِ واکنشِ امامان (ع) به سخنان منسوب به هشامین، رجم بالغیب و بدون ذکر هر گونه شاهدی است و با متن و فضایِ این روایات هم کمترین تناسبی ندارد.

#امیرمعزی

https://alasar.blog.ir/1403/07/19/Amirmoezzy_Hesham

@Alasar_1
نقد امیرمعزی (۸)

داستان‌سرایی امیرمعزی درباره آراء کلامی هشامین

محمدعلی امیرمعزی در کتاب «راهنمای ربانی در تشیع نخستین» می‌نویسد:

«در این جا ذکر برخی از سخنان و عقاید دو هشام، یعنی هشام بن حکم و هشام بن سالم جوالیقی، دو تن از اصحاب ائمه، خالی از فایده نیست. این سخنان تشبیه‌آمیز با اندک اختلافاتی هم در متون امامیه و هم در نوشته‌های فرقه‌نگاران مسلمان ضبط شده است. از هشام بن حکم نقل کرده‌اند که خدا دارای بدنی است با درخشش خیره‌‎کننده، بدنی توپر، دارای اجزاء و ابعاد ویژه خویش و شناخت این بدن خدایی لازمه ایمان واقعی است. از هشام بن سالم جوالیقی چنین نقل کرده‌اند که خداوند دارای صورتی انسانی است و بدنی دارد نورانی که قسمت بالای آن توخالی و قسمت پایین آن توپر است و دارای حواس و اعضا و یالی است از نور سیاه. این گفته‌ها هر قدر هم ناقص و تحریف‌شده باشند، بیش از آن که نتیجه نظریه‌پردازی و تفکر باشند، گواه تجارب شهودی گویندگان آن‌ها هستند، زیرا نه از لحاظ کلامی قانع‌کننده هستند و نه از نقطه‌نظر زیبایی‌شناسی اسلامی. آیا نمی‌توان چنین فرض کرد که گفته‌های دو هشام شمّه‌ای بوده از آن چه در حین عمل دیدن در دل مشاهده کرده‌اند؛ کاربستی که خود از امام خویش آموخته بوده‌اند؟ البته امامان با صراحت این گفته‌های دو هشام را رد کرده‌اند؛ اما در عین حال آن دو را از کنار خویش نرانده‌اند. آیا مردود شمردن این سخنان به آن دلیل نبوده که دو هشام واقعیتی از اسرار خدایی را به زبان آورده‌اند، حال آن که امامان همواره اصحاب خویش را از به زبان آوردن واقعیت خدا منع کرده‌اند، زیرا از کلام، به علت نقص و نارسایی‌اش، کاری جز تحریف واقعیت ساخته نیست؟ آیا دو هشام از اسراری سخن گفته‌اند که می‌بایست پنهان بمانند و مخالفت ائمه نه چندان با محتوای سخنان، بلکه با عمل سخن گفتن بوده است؟ آیا دو هشام می‌بایست به جای خدا، از امام سخن می‌گفتند تا اصول خداشناسی شیعه رعایت می‌شد؟ اما آیا برخی از سخنان متشابه خود ائمه به ایشان چنین اجازه‌ای را نمی‌داده است؟» (امیرمعزی، راهنمای ربانی، ص۱۰۸-۱۰۹)

۱. امیرمعزی مستند خود را برخی گزارش‌های موجود در کتابهای مقالات الإسلامیین، الفرق بین الفرق، الملل والنحل، الکافی و التوحید قرار داده است؛ بی‌آن که درباره این گزارش‌های متنوع و بعضاً متناقض، هیچ گونه اعتبارسنجی به دست داده باشد.

۲. امیرمعزی وانمود می‌کند که سخنان منسوب به هشامین حاصل «مکاشفه» باطنی است! بدون این که در این گزارش‌ها هیچ شاهدی از مکاشفه به دست بدهد یا حتی بیرون از این گزارش‌ها، مؤیدی برای علاقه هشامین به روش‌های عرفانی و باطنی یافته باشد.

۳. اتفاقاً در گزارش‌های مورد استناد امیرمعزی شواهد روشنی نشان می‌دهد این سخنان ربطی به مکاشفه ندارند.

مثلاً در یکی از این گزارش‌ها، استدلالی کلامی به کار گرفته شده است: «إِنَّ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ يَقُولُ قَوْلًا عَظِيماً ... يَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ جِسْمٌ لِأَنَّ الْأَشْيَاءَ شَيْئَانِ جِسْمٌ وَ فِعْلُ الْجِسْمِ فَلَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ الصَّانِعُ بِمَعْنَى الْفِعْلِ وَ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ بِمَعْنَى الْفَاعِلِ» (التوحید، ص۹۹).

در روایت دیگری استدلال هشام بن حکم و یونس چنین گزارش شده است: «وَ زَعَمَ يُونُسُ مَوْلَى آلِ يَقْطِينٍ وَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ: أَنَّ اللَّهَ شَيْ‏ءٌ لَا كَالْأَشْيَاءِ وَ أَنَّ الْأَشْيَاءَ بَائِنَةٌ مِنْهُ وَ هُوَ بَائِنٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ، وَ زَعَمَا أَنَّ إِثْبَاتَ الشَّيْ‏ءِ أَنْ يُقَالَ جِسْمٌ فَهُوَ جِسْمٌ لَا كَالْأَجْسَامِ شَيْ‏ءٌ لَا كَالْأَشْيَاءِ ثَابِتٌ مَوْجُودٌ غَيْرُ مَفْقُودٍ وَ لَا مَعْدُومٍ خَارِجٌ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ» (رجال الكشي، ص۲۸۴).

یا ابوالحسن اشعری از قول ابن الراوندی این استدلال را به هشام بن حکم نسبت داده است: «إن بين إلهه وبين الأجسام المشاهدة تشابهاً من جهة من الجهات لولا ذلك ما دلت عليه» (مقالات الإسلاميين ت زرزور، ۱/ ۴۵).

یا از خود هشام بن حکم تفسیری کلامی در معنای تجسیم گزارش کرده است: «وقال ‌هشام بن الحكم: معنى الجسم أنه موجود وكان يقول: إنما أريد بقولي جسم أنه موجود وأنه شيء وأنه قائم بنفسه» (مقالات الإسلاميين، ت زرزور، ۲/ ۲۳۷).

بنابر روایت دیگری دو هشام در مجلسی جمع می‌شوند و محمد بن ابی عمیر و محمد بن هشام از جانب آن دو درباره صفات خدا مناظره می‌کنند (رجال الكشي، ص۲۷۹). بدیهی است که در این مناظرات درباره مکاشفات استاد خود حرف نمی‌زدند بلکه به استدلال کلامی می‌پرداختند!

دیگر گزارش‌ها در کتب حدیث یا کتب فرق‌نگاری نیز در همین فضا است؛ بنابراین این آراء و حکایات -انتسابش به هشامین درست باشد یا نباشد- ربطی به مکاشفات باطنی ندارد و از مجادلات کلامی برخاسته است.

#امیرمعزی
@Alasar_1
اهل سنت حتی به مجعولات صحاح خود رحم نمی کنند!

بغوی (د. ۵۱۶ق) مینویسد:

«أَخْبَرَنَا أَبُو سَعْدٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَبَّاسِ الْحُمَيْدِيُّ، أَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، أَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَيُّوبَ الطُّوسِيُّ، أَنَا أَبُو حَاتِمٍ الرَّازِيُّ، نَا مُحَمَّدُ بْنُ كَثِيرٍ، أَنَا سُفْيَانُ هُوَ الثَّوْرِيُّ، نَا جَامِعُ بْنُ أَبِي رَاشِدٍ، نَا أَبُو يَعْلَى مُنْذِرٌ الثَّوْرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ، قَالَ: قُلْتُ لأَبِي: يَا أَبَتِ أَيُّ النَّاسِ خَيْرٌ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: أَبُو بَكْرٍ، قُلْتُ ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: عُمَرُ، وَخَشِيتُ أَنْ أَقُولَ: ثُمَّ مَنْ، فَيَقُولُ: كَذَا، فَقُلْتُ: ثُمَّ أَنْتَ، فَقَالَ: ‌مَا ‌أَنَا ‌إِلا ‌رَجُلٌ ‌مِنَ ‌الْمُسْلِمِينَ. هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ أَخْرَجَهُ مُحَمَّدٌ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ كَثِيرٍ» (شرح السنة للبغوي ۱۴/ ۸۱).

چنان که میبینیم حدیث با عبارت «فیقول: کذا» سانسور شده است. جورقانی (د. ۵۴۳ق) و مؤید بن محمد طوسی (د. ۶۱۷) هم حدیث را به همین شکل سانسورشده نقل کرده‌اند (الأباطيل والمناكير، ۱/ ۳۲۰؛ الأربعون للطوسي، ص۷۴) که البته سند همه تقریبا یکی است و به حاکم نیشابوری (د. ۴۰۵ق) می‌رسد.

همین حدیث در منابع دیگر اهل سنت از محمد بن کثیر بدون سانسور روایت شده و به جای «کذا»، «عثمان» آمده است (صحيح البخاري، ط السلطانية، ۵/ ۷؛ سنن أبي داود ۴/ ۲۰۶ ت محيي الدين عبد الحميد).

جالب است که که اهل سنت حتی به حدیثی که خود برای انکار فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام و اثبات برتری ابوبکر و عمر جعل کرده و آن را در صحاح خود آورده‌اند رحم نکرده و به سانسور آن دست زده‌اند!

این حدیث ساختگی، بدبینی محمد بن حنفیه به عثمان را مسلّم گرفته است و ظاهراً برای همین در طبقات بعدی اهل سنت همین مقدار را هم تحمل نکرده و به سانسور آن دست زده‌اند.

از سوی دیگر جالب است که بخاری (د. ۲۵۶ق) چنین کذب صریحی را که با بدیهیاتِ تاریخ در تضاد است به عنوان حدیث صحیح السند در جامع خود آورده است!

#اهل_سنت
#تحریف

@Alasar_1
وبلاگ آثار
🔹 من تطبيقات قاعدة (لو كان لبان) في نفي الأحداث التاريخية، النص على إمامة غير أمير المؤمنين (عليه السلام) #البحث_التاريخي #الشيخ_حيدر_السندي #الإمامة
نمونه‌ای از مجعولات صحیح بخاری و صحیح مسلم که دستوری و کلیشه‌ای بودن رجال اهل سنت و گسست آن از واقع تاریخی را نشان می‌دهد.

#اهل_سنت
@Alasar_1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔹 من تطبيقات قاعدة (لو كان لبان) في نفي الأحداث التاريخية، النص على إمامة غير أمير المؤمنين (عليه السلام)

#البحث_التاريخي #الشيخ_حيدر_السندي #الإمامة
Audio
چرا روایات جعلی منسوب به اهل بیت (ع) در مدح ابوبکر و عمر، به ضرر اهل سنت است؟

🎙۳ دقیقه


#اهل_سنت
@Alasar_1
وبلاگ آثار
«المهدي مولى عثمان: محمد بن مسعود قال حدثنا علي بن الحسن قَالَ حدثنا عباس بن عامر، عن أبان بن عثمان عن زرارة عن أبي جعفر (ع) أن المهدي مولى عثمان أَتى فبايع أَمير المؤمنين ومحمد بن أبي بكر جالس، قال أبايعك على أنّ الأمر كان لك أولا وأبرأ من فلان وفلان وفلان،…
پاسخ گردافکن رستم، البته رستم غلام شمر!

واقعا در این نوشته‌ها چیزی جز استکبار و تعصب دیده نمی‌شود و از غلام شمر و یزید بیش از این هم انتظار نیست.

هر عاقلی به ملاحظه دو نام المهري مولى عثمان و المهدي مولى عثمان می‌فهمد که یکی تصحیف دیگری است.

اما این که شیعیان در قرون پیشین، تصحیف را تذکر نداده‌اند طبیعی است؛ زیرا این شخص معروف نبوده است و در منابع شیعه شاید روایت دیگری درباره او یافت نشود. در منابع اهل سنت نیز مطالب بسیار اندکی درباره او در دست است. ضمنا احتمالا او به همان «المهري» مشهورتر بوده تا «عمیر» چنان که از روایت ابن ابی شیبة برمی‌آید.

با وجود رواج تصحیف المهري به المهدي در خود کتب اهل سنت، ادعای این که شیعیان شخصی به نام «المهدي مولى عثمان» جعل کرده‌اند و اتفاقا نامش با شخصی واقعی به نام «المهري مولى عثمان» مطابق افتاده است، مرغ پخته را هم به خنده وامی‌دارد!

بماند که این ناصبی از عهده تهمت قبلی خود نیز درنیامد:
https://t.center/Alasar_1/363

#اهل_سنت

@Alasar_1
وبلاگ آثار
«المهدي مولى عثمان: محمد بن مسعود قال حدثنا علي بن الحسن قَالَ حدثنا عباس بن عامر، عن أبان بن عثمان عن زرارة عن أبي جعفر (ع) أن المهدي مولى عثمان أَتى فبايع أَمير المؤمنين ومحمد بن أبي بكر جالس، قال أبايعك على أنّ الأمر كان لك أولا وأبرأ من فلان وفلان وفلان،…
ناصبی مسکین هم‌چنین مدعی است: علی بن الحسن بن فضال نمی‌تواند از عباس بن عامر روایت کند!

حال آن که ابن فضال بی‌واسطه از عباس بن عامر کتاب‌ها و احادیث زیادی را نقل کرده است که نمونه‌هایی ذکر می‌شود:


۱. أحمد بن محمد الكوفي عن علي بن الحسن التيمي عن عباس بن عامر عن أبان بن عثمان عن عبد الرحمن بن أبي عبد الله قال: كنت مع أبي عبد الله ع ... (الکافي، ج۶، ص۴۶۴).

۲. ... حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد، قال: حدثنا علي بن الحسن بن فضال التيملي، قال: حدثنا العباس بن عامر القصبي، قال: حدثنا مثنى بن الوليد الحناط (الأصول الستة عشر، ص۳۰۷).

۳. ... علي بن محمد بن الزبير القرشي قال: حدثنا علي بن الحسن بن فضال قال: حدثنا العباس بن عامر عن الحسن بن صالح ... (رجال النجاشي، ص50).

۴. ... عن يحيى بن زكريا بن شيبان، عن علي بن الحسن بن فضال، عن العباس بن عامر القصباني، عن أحمد بن رزق (فهرست الطوسي، ص83).

۵. أحمد بن محمد عن علي بن الحسن عن العباس بن عامر عن أبي جميلة عن سعد الإسكاف‏ ... (الکافي، ج2، ص570).

۶. علي بن محمد و أحمد بن محمد عن علي بن الحسن عن العباس بن عامر عن محمد بن إبراهيم الصيرفي عن مفضل بن قيس بن رمانة ... (الکافي، ج4، ص21).

۷. أحمد بن محمد عن علي بن الحسن بن علي عن العباس بن عامر عن محمد بن يحيى الخثعمي عن ضريس بن عبد الملك قال ... (الکافي، ج5، ص366).

۸. أحمد بن محمد العاصمي عن علي بن الحسن بن فضال عن العباس بن عامر عن صفوان بن يحيى عن شعيب العقرقوفي ... (الکافي، ج5، ص399).

۹. أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد ابن عقدة قال حدثنا علي بن الحسن بن فضال من كتابه قال حدثنا العباس بن عامر بن رباح الثقفي عن أبي المغراء ... (الغیبة للنعماني، ص112).

۱۰. حدثنا علي بن أحمد عن عبيد الله بن موسى العلوي قال حدثني محمد بن أحمد القلانسي بمكة سنة سبع و ستين و مائتين قال حدثنا علي بن الحسن عن العباس بن عامر عن موسى بن هلال عن عبد الله بن عطاء المكي ... (الغیبة، ص168).

۱۱. أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد قال حدثنا علي بن الحسن التيملي عن العباس بن عامر بن رباح عن ابن بكير ... (الغیبة، ص177).

۱۲. أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد قال حدثنا علي بن الحسن عن العباس بن عامر بن رباح الثقفي عن عبد الله بن بكير ... (الغیبة، ص264).

۱۳. أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة قال حدثنا علي بن الحسن التيملي من كتابه في صفر سنة أربع و سبعين و مائتين قال حدثنا العباس بن عامر بن رباح الثقفي عن موسى بن بكر عن بشير النبال ...  (الغیبة، ص283).

۱۴. ... جعفر بن محمد بن مسعود، عن أبيه، عن علي بن الحسن بن فضال، قال: حدثني العباس بن عامر، عن وهب بن جميع مولى إسحاق بن عمار ... (دلائل الإمامة، ص453).

۱۵. محمد بن مسعود، قال حدثني علي بن الحسن بن فضال، قال حدثني العباس بن عامر و جعفر بن محمد بن حكيم، عن أبان بن عثمان، عن الحارث بن المغيرة النصري، قال: ... (رجال الکشي، ص7).

۱۶. حدثنا محمد بن مسعود، قال حدثني علي بن الحسن بن علي بن فضال، قال حدثني العباس بن عامر و جعفر بن محمد بن حكيم، عن أبان بن عثمان الأحمر، عن عبد الرحمن بن سيابة، عن أبي داود، عن أبي عبد الله الجدلي، قال: ... (رجال الکشي، ص93).

۱۷. محمد بن مسعود، قال حدثنا علي بن الحسن بن علي بن فضال، قال حدثني العباس بن عامر، عن أبان بن عثمان عن الحارث بن المغيرة، قال ... (رجال الکشي، ص177).

۱۸. ... أبو الخير، قال حدثنا علي بن الحسن، قال أخبرني العباس بن عامر، عن مفضل بن قيس بن رمانة، قال‏ ... (رجال الکشي، ص184).

۱۹. ... علي بن محمد بن يعقوب قال: حدثنا علي بن الحسن بن فضال، قال: حدثنا عباس بن عامر، قال: حدثنا أحمد بن رزق به (رجال النجاشي، ص98).

۲۰. ... علي بن محمد بن الزبير قال: حدثنا علي بن الحسن بن فضال قال: حدثنا عباس بن عامر عنه به (رجال النجاشي، ص164).

#اهل_سنت
@Alasar_1
«المهدي مولى عثمان: محمد بن مسعود قال حدثنا علي بن الحسن قَالَ حدثنا عباس بن عامر، عن أبان بن عثمان عن زرارة عن أبي جعفر (ع) أن المهدي مولى عثمان أَتى فبايع أَمير المؤمنين ومحمد بن أبي بكر جالس، قال أبايعك على أنّ الأمر كان لك أولا وأبرأ من فلان وفلان وفلان، فبَايَعَهُ» (اختیار معرفة الرجال، ص۱۰۴).

مسکین ناصبی علم‌کش شمر و یزید مدعی شده است که شیعیان شخصیت «المهدی مولی عثمان» را اختراع کرده‌اند.

اما «المهدي مولى عثمان» تصحیف «المهري مولى عثمان» است (نک: امینی، أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام والرواة عنه، ج۲، ص۵۶۳).

در منابع اهل سنت «عمير المهري مولى عثمان بن عفان» یاد شده است (بخاری، التاریخ الکبیر، ط دایرة المعارف العثمانیة، ج۶، ص۵۳۵؛ ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، ج۶، ص۳۸۰؛ ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۲۵۴). ابن ابی شیبة هم گزارشی درباره او آورده است (المصنف، ت الحوت، ج۵، ص۵۴۱).

در منابع اهل سنت نیز نامش گاهی به المهدی تصحیف شده است (نمونه: بخاری، التاریخ الکبیر، ج۶، ص۵۳۵، پاورقی محقق) چرا که این تصحیف کاملاً رایج بوده است (ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل، ج۴، ص۴۱۹، پاورقی محقق).


#اهل_سنت
@Alasar_1
وبلاگ آثار
تفاخر بعضی نواصب به علم رجال بسیار دیده می‌شود که برخی نواصب در فضای مجازی به حجم داده‌های رجالی خود تفاخر می‌کنند. اما در حقیقت اهل سنت اصلاً علم رجال ندارند که به قدمت و دقت آن بنازند! علم رجال برای ارزیابی روات حدیث در طبقات مختلف آن است؛ حال آن که اهل…
غیر از این بنیان سست، چالش‌های بی‌شمار دیگری هم دارند؛ از جمله آب کرّی به نام صحیح بخاری و صحیح مسلم که هر کذّابی در آن قرار گیرد، فراتر از هر نقد و ارزیابی رجالی می‌شود! این چالش مهم سبب شده که علم رجال اهل سنت در ارزیابی طبقات بعد از صحابه هم ناکارآمد شود.

بسیاری از کذّابین هم توسط اهل سنت همواره توثیق می‌شوند و احادیث‌شان صحیح انگاشته می‌شود و ارزیابی نقّادانه روی احادیث آن‌ها صورت نمی‌گیرد. این سبب می‌شود که احادیثی که از منظر تاریخی قطعاً جعلی است، بالاترین اعتبار را از منظر علم رجال اهل سنت کسب کند!

به عنوان نمونه، سید محمد موسوی‌نسب در رسالهٔ دکتری خود با نام «نقد و تحلیل تاریخی روایات منسوب به امام علی (ع) دربارۀ خلفا» به تفصیل نشان داده که از منظر تاریخی اخبار منسوب به امیرالمؤمنین (ع) در ستایش خلفا که بسیاری از آن‌ها اسناد صحیح از منظر رجال اهل سنت دارند و برخی از آن‌ها متواتر (!) انگاشته شده‌اند، در واقع ملغمه‌ای از جعل و سرقت هستند و هیچ‌یک به نیمهٔ نخست قرن هجری بازنمی‌گردند.

#اهل_سنت

@Alasar_1
تفاخر بعضی نواصب به علم رجال

بسیار دیده می‌شود که برخی نواصب در فضای مجازی به حجم داده‌های رجالی خود تفاخر می‌کنند. اما در حقیقت اهل سنت اصلاً علم رجال ندارند که به قدمت و دقت آن بنازند! علم رجال برای ارزیابی روات حدیث در طبقات مختلف آن است؛ حال آن که اهل سنت در طبقاتِ متأخرتر _البته غالباً با ملاک‌های دلبخواهی و کژ و معوج_ سختگیری می‌کنند؛ اما به طبقه صحابه که می‌رسند یک‌باره وامی‌دهند و هر ظالم و‌ فاسق و منافقی را ثقه فرض می‌کنند؛ كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثاً. در حالی که بررسی این طبقه بیشترین اهمیت را دارد.

دقیقا مانند کسی است که با وسواس تمام ساختمان مهندسی‌شده‌ای را بر روی تپه شنی بنا کند! یا مانند قلعه‌ای که هفت در با قفل و بند و نگهبان داشته باشد، اما همه تزئینی است و‌ وقتی واردش شوی ببینی اصلاً دیوار پشتی ندارد و هر کس می‌تواند واردش شود!!

#اهل_سنت
@Alasar_1
Telegram Center
Telegram Center
Channel