شعر ، ادبیات و زندگی

#شقایق
Channel
Art and Design
Books
Music
Humor and Entertainment
Persian
Logo of the Telegram channel شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Promote
267
subscribers
7.65K
photos
4.62K
videos
17.2K
links
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
شعر ، ادبیات و زندگی
Photo
atashshahkarami
.
چهار سال اش بود. آمده بودند چند روزی خانه مان بمانند. همان روز اول از فرصت ِ مشغول بودن ِ من به آشپزی استفاده کرده بود، رفته بود توی اتاق، تمام کشوها را باز کرده بود، هرچه بنظرش جالب آمده بود را بیرون آورده بود.....تمام بوم های بزرگی که رو به دیوار چیده شده بودند را جابجا کرده بود، و در حین جابجایی برای سر درآوردن از آن نقاشی ها مجبور شده بود برود لابلای بوم ها..... وقتی وارد اتاق شدم دیدم همه چیز بهم ریخته و جوجو با چشم هایی خلافکار و واقف به خلاف اش گوشه ای ایستاده. گفت نمیخواستم اینجوری بشه. گفتم اشکال نداره با هم مرتبش می کنیم. گفت نه، اتاقو نمیگم.... نگاهی به دور و اطراف اتاق انداختم. متوجه چیزی نشدم....درنهایت رفت کنار بوم ها ایستاد و انگشت اش را توی سوراخی که گوشه ی بوم درست شده بود کرد و گفت: پشت ِ بوم رو ببین خاله! روی زانو نشستم، سرم را بردم لابلای بوم ها و دیدم یک تابلوی کوچک شاسی شده افتاده آن پشت و گوشه اش بوم را پاره کرده..... موقع جابجا کردن بوم ها آن شاسی کوچک که بالای بوم بود افتاده بود و پاره اش کرده بود.....به دست و پا و پیشانی اش نگاه کردم، سالم بود، گفتم چیزیت نشده؟ گفت نزدیک بود بخوره به پام.....و با بغض و احساس گناه گفت حالا چیکارش میکنی خاله؟ یعنی دیگه خراب شد؟ گفتم نه. درستش میکنم. گفت باید همین الان درستش کنی منم ببینم درست شده. می خواست خیالش راحت شود که خرابکاری اش قابل اصلاح است. یک تکه پارچه متقال بریدم، رویش با کاردک چسب چوب زدم، آن زخم نود درجه روی بوم را صاف کردم، پارچه را از پشت بهش چسباندم، بعد زخم را از جلو مرتب کردم و گفتم حالا باید صبر کنیم تا خشک شود، بعد یک قرمز مثل همین قرمز تابلو درست می کنیم و رویش را رنگ می گذاریم....این زخم هم بخشی از کار می شود.... نفس راحتی کشید. همین که نفس اش جا آمد شروع کرد به پرسیدن و پرسیدن و پرسیدن. درمورد آناتومی فیگورها حرف میزد، درمورد رنگ ها....و هرچیزی که توجه اش را جلب می کرد. و تا آخرین شب ِ زندگی اش در مقابل هر چیزی اولین واکنش اش پرسیدن بود، و جستجو برای یافتن پاسخ..... . . . . . . #نیکا_شاکرمی #زخم_بند #پیه_تا #دلیر_بادپا #یادداشتهای_سوگ #سوگ_سرخ #نهایت_سهمگین #علیه_فراموشی #برای_ثبت_در_تاریخ #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #ما_مردمیم #ساچمه_های_سیستماتیک #شقایق_های_سوخته #تبار_خونی_گلها . . .

https://t.center/alahiaryparviz38
Forwarded from اتچ بات
⭐️#ایران ۱ اردیبهشت۱۳۵۹ ٫درگذشت #سهراب_سپهری #شاعر ونقاش لحظه های شاعرانه

✍️ ۱ اردیبهشت۱۳۵۹ – ۲۱ آوریل۱۹۸۰: #سهراب_سپهری در پانزدهم مهر‌۱۳۰۷ در کاشان بدنیا آمد
🌟 #سهراب، شاعری است که شعرش طراحی لحظه‌های شاعرانه‌اش بود و نقاشی‌اش لبریز از شعر
#سپهری در شعر دارای سبک ویژه‌یی بود و از او ۸کتاب شعر برجای مانده است
اولین کتاب سهراب ،”مرگ رنگ” در سال ۱۳۳۰ به‌چاپ رسید و آخرین اثرش ” مجموعه هشت‌کتاب ” نام داشت که در سال ۱۳۵۵ به‌پایان رسید.
آثار دیگر او عبارتد از:
آوار آفتاب، شرق اندوه، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز، ما هیچ، ما نگاه .
☄️ #سهراب_سپهری در اول اریبهشت ۱۳۵۹ در تهران درگذشت.
#شادروان غلامحسین #ساعدی درباره سهراب نوشته:
«خیلی آدم غریبی بود. اصلاً و مطلقاً اعتنا به‌هیچ‌چیز نداشت. واقعاً این‌جوری بود. همین‌طور خودش غریب بود که شعرش غریبه‌ و نقاشیهایش غریبه. گاهی وقتها مثلاً می‌چسبونند که سبک ژاپنی کار می‌کرده، اصلاً این‌جوری نیست. او کاشانی بود.سال۱۳۳۰ شروع کرد به‌انتشار جنگ شعر و اینو همین‌طور ادامه داد. داد و داد و داد و هزاران کار کرد. ولی آدمی بود که هیچ‌وقت خودش‌رو مطرح نمی‌کرد. تابلوهاشو اصلاً جدی نمی‌گرفت. این‌آدم یک‌دفعه می‌رفت اطراف کاشان و روی خاک می‌خوابید. شعری که می‌ساخت، می‌ساخت عین تابلو. خیلی دقیق کار می‌کرد و اصلاً برای خودش کار نمی‌کرد. می‌دونست برای کی کار می‌کنه. آره همیشه یک‌دنیا در جلو چشمش بود، واقعاً عین یک‌آینه به‌اون نگاه می‌کرد. هزاران دفعه به‌من گفت: غلامحسین من خودم‌رو خیلی کوچک می‌بینم در مقابل این‌آینه، چرا من این‌قدر کوچکم.
#فروغ_فرخزاد تنها آدمی که خیلی واقعاً به‌طور صریح اعتراف کرد، فروغ فرخزاد یک‌روز به‌من گفت تنهاچیزی که تاحالا یاد گرفتم، از سهرابه. گفتم بابت چی؟ وزن و قافیه شعر؟ ریتم؟ اینها؟ چی؟ نمی‌فهمم چی میگی؟ دقیق گفت: تواضع؛ تواضع رو از او یاد گرفتم.
همیشه این‌جوری بود. مهمترین کار سهراب نه شعرشه، نه تابلوهاشه، 👌 #مهمترین کار #سهراب، زندگیشه. آزاده‌وار زندگی کرد و دردناک مرد».

💫زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری.تا #شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزیست، مثل یک‌بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم که دلم می‌خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی هست که مرا می‌خواند
چه کسی بود صدا زد سهراب ؟

https://t.center/alahiaryparviz38