شعر ، ادبیات و زندگی

#سهراب_سپهری
Channel
Art and Design
Books
Music
Humor and Entertainment
Persian
Logo of the Telegram channel شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Promote
267
subscribers
7.65K
photos
4.62K
videos
17.2K
links
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
Forwarded from اتچ بات
⭐️#ایران ۱ اردیبهشت۱۳۵۹ ٫درگذشت #سهراب_سپهری #شاعر ونقاش لحظه های شاعرانه

✍️ ۱ اردیبهشت۱۳۵۹ – ۲۱ آوریل۱۹۸۰: #سهراب_سپهری در پانزدهم مهر‌۱۳۰۷ در کاشان بدنیا آمد
🌟 #سهراب، شاعری است که شعرش طراحی لحظه‌های شاعرانه‌اش بود و نقاشی‌اش لبریز از شعر
#سپهری در شعر دارای سبک ویژه‌یی بود و از او ۸کتاب شعر برجای مانده است
اولین کتاب سهراب ،”مرگ رنگ” در سال ۱۳۳۰ به‌چاپ رسید و آخرین اثرش ” مجموعه هشت‌کتاب ” نام داشت که در سال ۱۳۵۵ به‌پایان رسید.
آثار دیگر او عبارتد از:
آوار آفتاب، شرق اندوه، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز، ما هیچ، ما نگاه .
☄️ #سهراب_سپهری در اول اریبهشت ۱۳۵۹ در تهران درگذشت.
#شادروان غلامحسین #ساعدی درباره سهراب نوشته:
«خیلی آدم غریبی بود. اصلاً و مطلقاً اعتنا به‌هیچ‌چیز نداشت. واقعاً این‌جوری بود. همین‌طور خودش غریب بود که شعرش غریبه‌ و نقاشیهایش غریبه. گاهی وقتها مثلاً می‌چسبونند که سبک ژاپنی کار می‌کرده، اصلاً این‌جوری نیست. او کاشانی بود.سال۱۳۳۰ شروع کرد به‌انتشار جنگ شعر و اینو همین‌طور ادامه داد. داد و داد و داد و هزاران کار کرد. ولی آدمی بود که هیچ‌وقت خودش‌رو مطرح نمی‌کرد. تابلوهاشو اصلاً جدی نمی‌گرفت. این‌آدم یک‌دفعه می‌رفت اطراف کاشان و روی خاک می‌خوابید. شعری که می‌ساخت، می‌ساخت عین تابلو. خیلی دقیق کار می‌کرد و اصلاً برای خودش کار نمی‌کرد. می‌دونست برای کی کار می‌کنه. آره همیشه یک‌دنیا در جلو چشمش بود، واقعاً عین یک‌آینه به‌اون نگاه می‌کرد. هزاران دفعه به‌من گفت: غلامحسین من خودم‌رو خیلی کوچک می‌بینم در مقابل این‌آینه، چرا من این‌قدر کوچکم.
#فروغ_فرخزاد تنها آدمی که خیلی واقعاً به‌طور صریح اعتراف کرد، فروغ فرخزاد یک‌روز به‌من گفت تنهاچیزی که تاحالا یاد گرفتم، از سهرابه. گفتم بابت چی؟ وزن و قافیه شعر؟ ریتم؟ اینها؟ چی؟ نمی‌فهمم چی میگی؟ دقیق گفت: تواضع؛ تواضع رو از او یاد گرفتم.
همیشه این‌جوری بود. مهمترین کار سهراب نه شعرشه، نه تابلوهاشه، 👌 #مهمترین کار #سهراب، زندگیشه. آزاده‌وار زندگی کرد و دردناک مرد».

💫زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری.تا #شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزیست، مثل یک‌بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم که دلم می‌خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی هست که مرا می‌خواند
چه کسی بود صدا زد سهراب ؟

https://t.center/alahiaryparviz38
من ندیدم بیـدی،
سایه ‌اش را بفروشد به زمین...

رایـگان می ‌بخشد،
نارون شاخه‌ خود را به ڪلاغ...

هر ڪجا برگی هست،
شوق من می ‌شڪفد...

تا بخواهی خـورشـید...
تا بخواهی پـیــونـد...
تا بخواهی تـڪـثـیـر...

زندگی رسم خوشایندی است
پرشی دارد اندازه‌ عــشـــــق...

#سهراب_سپهری
@alahiaryparviz38
🍂

صبح است ...
باید بلند شد !
در امتدادِ وقت قدم زد؛
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید !
باید دوید تا تهِ بودن ...

#سهراب_سپهری
#نزدیک_دورها
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه
رفتم نزدیک
چشم مفصل شد
حرف بدل شد به پر به شور به اشراق
سایه بدل شد به آفتاب
رفتم قدری در
آفتاب بگردم
دور شدم در اشاره های خوشایند
رفتم تا وعده گاه کودکی و شن
تا وسط اشتباه های مفرح
تا همه چیزهای محض
رفتم نزدیک آبهای مصور
پای درخت شکوفه دار گلابی
با تنه ای از حضور
نبض می آمیخت با حقایق مرطوب
حیرت من بادرخت قاتی می شد
دیدم در چند متری
ملکوتم
دیدم قدری گرفته ام
انسان وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر می رود
من هم رفتم
رفتم تا میز
تا مزه ماست تا طراوت سبزی
آنجا نان بود و استکان و تجرع
حنجره می سوخت در صراحت ودکا
باز که گشتم
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه های جراحت
حنجره جوی آب را
قوطی کنسرو خالی
زخمی می کرد

#سهراب_سپهری
#ماهیچ_مانگاه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام
برگی رویید
و نسیم سبزی
تار و پود خفتهٔ مرا لرزاند ؛

و هنوز من
ریشه های تنم را
در شن های رویاها
فرو نبرده بودم
که به راه افتادم


#سهراب_سپهری