متن از صفحه نزهت بادی : "برای سالروز خودسوزی #هما_دارابی در اعتراض به حجاب اجباری"
یک روز سرد زمستانی در دوم اسفند ۱۳۷۲، در میدان تجریش در تهران، زنی خود را به آتش کشید. او هما دارابی، پزشک کودکان، روانپزشک، استاد دانشگاه بود که امید داشت انقلاب، وضعیت زنان را متحول کند و جوانیاش را وقف مبارزه برای آزادی کرده بود. اما وقایع پس از انقلاب به سرخوردگی و نومیدی او انجامید. او به دلیل نافرمانی از حجاب اجباری از تدریس در دانشگاه محروم شد و مطبش را نیز تعطیل کردند. خواهرش پروین دارابی نقل کرده است که هما بارها در دادگاه حاضر میشد و شهادت میداد که دانشجویانش مشکل روانی دارند که حجاب را رعایت نکردند تا از شلاق خوردن آنها جلوگیری کند. با اینکه پس از انقلاب نیز دست از تلاش برای مبارزه با حجاب اجباری نکشید اما خودش را تنها میدید. بخش بزرگی از جامعه و حتی روشنفکران، حجاب را مسئله مهمی نمیدانستند و میگفتند آن تکه پارچه بر سر زنان در انقلاب ما اولویت ندارد. یک روز هما از خانه بیرون آمد، در میدان تجریش ایستاد، روسریاش را از سر برداشت، شعار "زندهباد آزادی" را فریاد زد و بعد خود را سوزاند. مردم به او نگاه میکردند و از خود میپرسیدند مگر آدم خودش را به خاطر یک تکه پارچه به آتش میکشد؟ هما دارابی برای ایجاد همین پرسش در اذهان عمومی در میدان شهر دست به خودسوزی زد تا نشان دهد که آن تکه پارچه فقط سر و موی زنان را نمیپوشاند، بلکه کل بدن، فکر، احساس، هویت و آزادی زنان را به بند میکشد. چه بسیار زنانی همچون هما دارابی که میتوانستند آینده آزاد ایران را بسازند اما به خاطر سرپیچی از همان یک تکه پارچه اجباری سرکوب شدند. هما فقط یکی بود که در میدان شهر سوختن خود را در معرض تماشا گذاشت. در طول این سالها زنان بسیار دیگری در خلوت خود سوختند و زندگیشان نابود شد و هیچکس نفهمید. اگر در آن سالهای تیره و تار پس از انقلاب هما دارابی تنها نمیماند و دیگران نیز علیه آن تکه پارچه اجباری بر سر زنان شورش میکردند، هم هما دارابی زنده میماند و هم ژینا امینی. این پرفورمنس رهاییبخش روسریسوزان که در جنبش "زن، زندگی، آزادی" اجرا شد، از همان آتشی برآمده است که هما دارابی برافروخت.
شهناز اکملی و محمد کریم بیگی مادر و پدر دادخواه #زنده یاد _مصطفی_کریم_بیگی در همراهی با اعتصاب غذای عمومی ۶۱ زندانی سیاسی عقیدتی زندان اوین در اعتراض اعلام اعتصاب غذا کرد. #نه_به_اعدام https://t.center/alahiaryparviz38
فریادِ دادخواهان از جان گذشته جانان: تا چرخشِ زمین است پیغامِ ما همین است!
با صد گلوله در چشم پایان ندارد این خشم، هر چند دوخته باشند در خونچکانِ لبها خون را به خون بشوییم در شست و شویِ شبها.
ای یاورانِ خسته تا کی غبارِ ظلمت بر شانهها نشسته. قسم به خاکِ حیدر آن گُلِ سرخِ پَرپَر. جان بر کفِ ستاره دیدارِ ما دوباره با قلبِ پاره پاره…! اولادِ نور و دریا چشم انتظارِ فردا رخ به رخِ اَلْخناس روشن، رها، بیهراس. پَریْدُخت دلاور تا انتقامِ خاور شهرزاد قصهگو را گو باز انقلاب است؛ نی حرف و نی سراب است. جان بر کفِ ستاره دیدارِ ما دوباره با قلبِ پاره پاره…!
ابوالقاسم طالبی، سازندهی فیلم «قلادههای طلا»، دیشب در برنامهی تلویزیونی بهروز افخمی گفت: «بعضی زنان سلبریتی یائسهشدن را تقصیر جمهوری اسلامی میدانند. تا از ۵۰ سال بالا میروند، روسریشان را برمیدارند و فحش به جمهوری اسلامی میدهند.»
بهروز افخمی هم در ادامه گفت: «مشخص نیست زنی که دارد این ادعا را میکند، برای جلبتوجه و دوباره مطرحشدن این کار را میکند یا واقعاً این اتفاق براش افتاده.»
امروز پانتهآ بهرام، بازیگر سرشناس، هم با انتشار ویدئوی بالا حجاب اجباری از سر برداشت، دربارهی حجاب اجباری حرف زد و نهایتاً پرسید «چرا باید کتک بخوریم و تحقیر شویم بهخاطر اینکه یک تکه پارچه بالای سرمان قرار بگیرد».
در فراسوی ترسهای ذهنِ من انگار اینک انقلابی است که از نورِ خدا، از خدانور جان میگیرد. در پسِ پستوی قلب من انگار، تپشِ انقلابی است که از نیکی، از نیکا شکل میگیرد. در برابر گمانهای نهان، روبروی سالهای بیامید، اینک انقلابیست، اینک افتابیست که رنگینکمان کیان را میسازد. باور کن این ندای یک انقلاب است، باور کن این حضور یک انتخاب است. در خوابهای من اینک تصویر فردای انقلابی است که دیروز با هم کاشتیم و امروز در سایهاش نشستهایم. این نهال را آب دادهایم با خون، این درخت را خون دادهایم با جان. در این ترانه سروده در انتهای سیاهی یا با من بخوان یا با من بمان در من انقلابیست در من انقلابیست در من انقلابیست
🔻 ماشاالله کرمی پدر #محمدمهدی_کرمی در پستی اینستاگرامی با انتشار تصاویر فرزند سربدارش محمدمهدی کرمی همراه با دکلمهای از هوشنگ ابتهاج نوشت: «آهوان گم شدند در شب دشت، آه از آن رفتگان بی برگشت».
دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی با دسیسهای از پیش برنامه ریزی شده (کشتن یک بسیجی)، گروهی از مردم معترض را بهدام انداخت و سپس دو جوان را با اتهام واهی و سناریویی نخنما و اعتراف اجباری، بقتل رساند.
سال 1382 در خاتون آباد شهر بابک استان کرمان، کارفرمای معدن مس، 200 نفر از کارگران ساختمانی مجتمع مس را که قول داده بود که بعد از اتمام کار ساختمانسازی، همچنان بعنوان کارگر معدن کار کنند را اخراج کرد. کارگران اخراجی برای اعتراض به این اقدام ضد کارگری، با خانوادههایشان دست به اعتصاب و تحصن می زنند. اما این اعتصاب و تحصن به جائی نمی رسد. کارگران برای جلب توجه ، اقدام به بستن جاده خاتون آباد- شهر بابک می کنند. اما به جای جواب دادن به خواستهای کارگران، نیروهای رژیم با هلی کوپتر به کارگران حمله می کنند. در این حمله یکی از کارگران جان می بازد. کارگران به طرف فرمانداری شهر بابک حرکت می کنند. مردم شهر به آنها می پیوندند. نیروهای سرکوبگر اعزامی دولت اصلاح طلبان حامی سرمایه، از زمین و آسمان به کارگران و مردم حملهور می شوند. در این یورش وحشیانه حداقل 4 نفر از کارگران به نام های ریاحی، جاویدی،مومنی و واحدی و یک نفر دانش آموز به نام پور امینی به قتل رسیده و صدها نفرزخمی می شوند. اکنون بیست و یک سال از آن واقعهی تلخ که در تاریخ مبارزات کارگری ایران فقط یکبار دیگر و آنهم حمله مزدوران ساواکی و نیروهای ویژه نظام شاهنشاهی به کارگران در کاروانسرا سنگی جاده کرج تهران بود، می گذرد.
گزارشی از یک شاهد عینی از حرکت مردم به سمت رجایی شهر در بامداد ۱۹ دی "تمام مسیرهای منتهی به زندان رو بسته بودن با ماشین و نیروهای پلیس که حتی با مردم حرف نمیزدن فقط یه مسیر بود که اراذل لباس شخصی با اسلحه و باتون جلو مردم و میگرفتن مدارک و میگرفتن عکس مینداختن کسی اصرار میکرد پلاکشو میکندن پیاده میکردن میزدن اما از بیست متر پایینتر همه میدونستن چی در انتظارشونه ولی کسی دور نمیزد کسی برنمیگشت همه میرفتن جلو انقدر پلاک تهران و کرج اطراف مسیرهای مسدود شده بود که کسی باور نمیکنه ساعت پنج صبح بود .اشک تو چشم آدم جمع میشد .کاش این مردم به حقشون برسن." واکنش سریع مردم و گسترش اعتراضات در ابعاد مختلف کاراترین سلاح علیه جلادان و احکام اعدامشان است. خوشبختانه تا حالا خبری از اجرای حکم نیامده است. باید فشارها را بیشتر و به چیزی غیر از لغو حکم اعدام راضی نباشیم!
پدر زهرا یکی از قربانیان کشتار خونین زندانیان سیاسی در دهه شصت است.
هشت: سپیده کاشانی به شش سال زندان محکوم شده است. او هم مثل نیلوفر به جاسوسی متهم شده و بیش از دو سال در سلول انفرادی و زیر شدیدترین فشارها و شکنجههای روانی بوده است. سپیده و هومن سالها با هم همکلاسی و همراه و همکار و همصحبت و همسو و همسر و همسرا و همسفر و همدرد و همگروه و همصدا و هماهنگ و همفکر و همزیست و همپا بودهاند. آنها به خاطر همهمههای ناشی از توهم عدهای مبنی بر «همدستی»، همقفس و همبندِ همدیگر هستند. اما تا زمانی که سرچشمۀ جریان چرخۀ «هم»های سرشار آنها حیات طبیعت باشد، این توهمها گذرا خواهد بود.
یک گام به جلو در سایه اعتراض و اعتصاب همبسته پایان #اعتصاب_کارگران شرکتهای پیمانکاری معدن #مس_سونگون با وعدهی قبول خواستههای آنان
ساعت ۸ شب چهارشنبه ۱۴ مهرماه کارگران شرکتهای پیمانکاری معدن مس سونگون ورزقان با قبول خواستههایشان از سوی کارفرما به اعتصاب دو روزه خود پایان دادند.
وکیل کارگران که در جلسهی تهران حضور داشت به کارگران اعلام نمود که با خواستههای کارگران موافقت شده است و قرار است مزایای حقوقی کارگران شرکتهای پیمانکاری، همسان با مزایای کارکنان شرکت ملی مس ایران در حقوق مهرماه به بعد لحاظ گردد.
در این جلسه که با حضور مسئولین شرکت ملی مس ایران و نمایندگان شرکتهای پیمانکاری شاغل در مجتمع مس سونگون برگزار شد، مصوب شد که مزایایی از جمله حق جذب، حق بدی آب و هوا، ایاب و ذهاب و دیگر آیتمهای مزدی برای کارگران پیمانکاری نیز لحاظ گردیده و طرح طبقه بندی مشاغل نیز اجرا گردد.
با این تصمیم کارگران ساعت ۸ شب گذشته به اعتصاب خود پایان دادند.
کارگران اعتصابی همچنین اعلام کردهاند که چنانچه این وعدهها در حقوقهای دریافتیشان اعمال نگردد مجدداً دست به اعتصاب خواهند زد. #زنده_باد_کارگران_مس_سونگون
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم ؟ خانه اش ویران باد ! من اگر ما نشوم ، تنهایم ! تو اگر ما نشوی ، خویشتنی ... از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز بر پا نکنیم ؟! از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم ؟!
من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برمی خیزند !
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد ؟! چه کسی با دشمن بستیزد ؟! چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن دون آویزد ؟!
دشتها نام تو را می گویند کوهها شعر مرا می خوانند کوه باید شد و ماند دشت باید شد و خواند ...