یکم:
میگویند روزی پیرمردِ بقالی که عمری با بیانصافی گرانفروشی کرده بود، وقتی که رو به موت بود به پسرش وصیت میکند که بعد از مرگم کاری کن، مردم به من رحمت بفرستند. پسرش وصیت پدر را به جا میآورد و بعد از مرگش اجناس مغازه را به دو برابر قیمت میفروشد. مشتریها که اوضاع را چنین میبینند، میگویند: صد رحمت به پدرت، هر چند آدم درستی نبود، اما نسبت به تو باشرفتر بود.
دوم:
در سالهای اخیر، موجی از سلطنتطلبی و شاهدوستی، در بخشی از جامعه رو به افزایش بوده و این روزها با خبرِ پیدا شدنِ یک جسد مومیایی شدهی منتسب به رضاشاه، موجی از ستایشِ رضاشاه با عناوینی همچون "معمار بزرگ ایران"، "بزرگمردِ اصلاحات"، و "پدرِ تجدد" و فلان و بیسار، مردمِ سطحینگرِ هردمبیل را فرا گرفته است. این مساله نه به این خاطر است که رضا شاه یا پسرش محمدرضا تا این حد ستودنی باشند، بلکه دو عامل در گسترشِ این موج دخیل بوده است:
اول پروپاگاندای رسانهایِ شبکهی "من و تو" است که با پولهایی که از جیب همین مردم چپاول کرده و به یغما بردهاند، به صورت کاملا حرفهای و آرام و نرم، با ساختنِ مستندها و برنامههای جهتدار، در راستای موّجهسازیِ خاندان پهلوی و حکومت ۵۷ سالهشان، این پروژه را پیش میبرند. طبیعتاً این حجمِ وسیعِ تبلیغاتِ رسانهای در بین مردم تاثیرگذرا خواهد بود.
اما مسالهی دوم که خود عاملی بر تشدید تاثیرگذاریِ عامل اول است، مقایسهی وضعیت موجود با دورانِ قبل از انقلابِ ۵۷ است که در مقام مقایسهی قبل و بعد از انقلابِ ۵۷، مردم امتیاز بیشتری به دورهی قبلی میدهند.
این شاهدوستی و سلطنتطلبی، به سانِ آن مثال؛ نه از حبّ علی، که از بغضِ معاویه است.
سوم:
اگر حکومت پهلوی تا این حد موجه، کاردرست و ستودنی بود، آن همه جریانِ سیاسی و خلقی، که آن روزها را لحظه به لحظه زندگی میکردند، از فدایی و مجاهد و تودهای تا جریانهای مذهبی و ملیگرا، برای سرنگونی طاغوت، آنچنان مصمّم صفآرایی نمیکردند.
فقط یک مورد مبارزهی مارکسیستها برای سرنگونیِ حکومتِ شاه و برپایی انقلاب، دلیلِ محکمی برای اثبات ناکارآمد بودن دستگاهِ حکومتیِ شاه و اعوان و انصارش، و در نتیجه، الزامِ تغییر رژیم سیاسیِ پهلوی است.
چهارم:
برای بررسیِ درستِ ضعف و قدرت رژیمهای سیاسی، بررسیِ تاریخیِ آن دوره ضروریست. نمونههایی از روایتهای تاریخی دورهی رضاخان که توسط متفکرین آن دوره نوشته شده و مؤیدِ تقبیح رضاشاه است، در زیر میآید:
یک:
«آلت بود، مسخره بود. یک مرتیکهی حمال بود که خودش را فروخته بود. بار خودش را تا آخرین دقیقه بست، شام سی شبش را هم کنار گذاشت، به ریش ملت خندید و با آن رسوائی دک شد.»
(صادق هدایت)
دو:
«و آن کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در دِه
با قبا و نان و خانهی یک تاریخ چنان کند که تو کردی،
رضاخان!
نامش نیست انسان»
(قصیده برای انسان ماه بهمن؛ احمد شاملو)
سه:
«رضا شاه ۱۷ سال در این کشور سلطنت کرد و این را تقسیم به روز که بکنیم تقریباً شش هزار روز میشود و ایشان ۴۴ هزار سند مالکیت صادر کردهاند. تقسیم که بکنیم روزی هفت سند مالکیت ایشان گرفته اند. این در حالیست که روزی که رضاخان سر کار آمد هیچ زمین و ملک و املاک و دارایی ویژهای نداشت.»
(موید احمدی در جلسهی مجلس شورای ملی، نوزدهم بهمن ماه ۱۳۲۰)
چهار:
«روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ نعش دکتر ارانی را به غسالخانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر و رفیق بود، نعش او را معاینه کرد و علایم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ لاشه پسر خود را نشناخت. بیچاره زبان گرفته بود که این پسر من نیست. این طور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آنکه به من دستور دادهاند که او را درمان نکنم.»
(بزرگ علوی؛ کتاب ۵۳ نفر، روایتِ مرگ دکتر تقی ارانی در دورهی رضاشاه)
#امیر_چمنی@Baadilhttps://t.center/alahiaryparviz38