شهید احمد مَشلَب

#گریه
Channel
Logo of the Telegram channel شهید احمد مَشلَب
@ahmadMashlab1995Promote
1.31K
subscribers
16.8K
photos
3.23K
videos
942
links
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
🔰دوره های آموزش غواصی ما در مردادماه در بندر انزلی برگزار می شد. هوا به شدت گرم بود و شرجی؛ مجبور بودیم ساعت های متوالی زیر آفتاب بمانیم و تمرین کنیم. 🔰آب هم کثیف بود و این قضیه کار را غیر قابل تحمل می کرد. بعد از چند ساعت کار و فعالیت بالاخره یک کلمن آب…
رسیدیم #کربلا رفتیم حرم حضرت عباس ، سینه زنی و توسل و دعا ...🍃
راه افتادیم سمت حرم امام حسین اونجا هم به همین شکل، بلکه بیشتر ..
بماند که توی بین الحرمین چقدرخوندیم و سینه زدیم نرسیده به هتل، باز اومد که
حاجی بیا بریم حرم سیری نداشت واقعا عطشان بود‼️
صبح, ظهر ,شب ,سحر، ول نمی کرد...مدام میومد که بریم حرم برامون روضه بخون.گاهی، قبول نمیکردم😞
بیشتر از این نمیکشیدم با بچه ها می رفت و خودش روضه می خوند.شب حرم بود سحر می رفتیم،می دیدیم باز توی حرم نشسته😒جلوش کم آورده بودم اگه معرفت نباشه، آدم نمیتونه این طور عرض ارادت کنه خیلی مهمه در جوونی این شکلی عاشق باشی❤️
گوشه گوشه زندگیش رووصل میکرد به اهل بیت و امام حسین ( علیه السلام ).در خصوص #گریه صبح وشام برای امام حسین (علیه سلام) صحبت می کرد.
وقتی آب میخورد یاد #امام_حسین
می افتاد💔. واقعا از سلامش احساس می کردم از روی عادت نمی گه از ته دل سلام میگه: یاحسین

#شهید_مدافع‌حرم_محمدحسین_محمدخانی

#هر_روز_با_یک_شهید
@AhmadMashlab1995
طولانیه ولی ارزش یک بار خوندن رو داره



-عباس!
+جونم داش حسن...
-اون #دختره رو میبینی تو #دانشگاه...
+اره
-امسال اومده بود #فکه پیشمون؛
.
خیلی قسمم داد که حاجتشو بدم...
کلی #گریه کرد ...
حالش خوب بودا...
ولی ببین الان ...
ببین جون حسن...
ببین چطوری میره تو خیابون...
به خدا خیلی هواشو دارم من...
ولی انگار گاهی خودش نمیخواد...

.
تازه تو #فضای_مجازی ندیدیش چه جور عکسایی میزاره از خودش...
کلی #نامحرمم میبینن عکساشو...
.
یعنی واقعا خودش نمیفهمه دنیای مجازی فرقی نداره با واقعی؟
یعنی واقعا نمیفهه ما تو دنیای مجازی هم کنارشیمو می بینیمش؟
یا اینکه خودش دلش نمیخواد خوب بشه؟
.
.
+اره حسن جون...
یادمه که اومده بود...
اصن این هیچی ...
اون #پسره رو میبینی...
اوناهاش...
اونم امسال #طلاییه پیش من بود...
حالا برو ببین تو فضا مجازی چه جوری با #نامحرم صحبت میکنه...
تو فضای مجازی چه کارا که نمیکنه...
منم همه کار کردم واسشاا...
ولی گاهی نمیتونه ...
کم میاره #داداش ...
.
.
میفهمم چی میگی ...
همه اینا که میگی منم زیاد دیدم...
ولی گاهی #کم میارن...
این نَفسِشون پدرشونو درآورده...
اما حسن جون اگه ما هم ولشون کنیم... کیو دارن اینا؟
کجا برن اگه سال به سال پیش ما نیان...
از کی #کمک بخوان؟
.
من هر وقت یکی از این بچه هارو میبینم؛
جای نا امید شدن میگم ایندفعه بیشتر هواشو دارم...
این دفعه بیشتر کمکش میکنم...
.
.
-اره عباس...
حق باتوئه...
حالا ما که هیچ...
گاهی که دل #حضرت_حجت رو میشکونن خیلی قلبم #درد میگیره...😔
.
پاشو...
بیا بریم پیش بقیه بچه های #گردان...
با اونام صحبت کنیم #هوای اینارو بیشتر داشته باشن...
+باشه
اصن این #شب_جمعه با خود ارباب صحبت میکنیم...
.
.
.
شهید سید مرتضی آوینی:
عالم محضر شهداست؛
اما کو #محرمی که این حضور را دریابد...

@AHMADMASHLAB1995
#وصیت سنگ قبر⬆️⬆️

آیاباکمی #گریه
ویک #فاتحه شما
بر مزارمن و امثال من
#مسئولیتی راکه بارفتن خود
بردوش توگذاشته ایم
از یادخواهی بردیانه؟

ما #نظاره گرخواهیم بود!!

#شهید_رضا_نادری

🌿🌺 @ahmadmashlab1995
نشان #قلب شان #تصویر امامشان بود

همان امامی که در #وصفشان چنین سخن گفت: من به این چهره های #نورانی و بشاش شما و به این #گریه_های شوق شما حسرت می برم

#امام_و_شهیدان

🌷 @ahmadmashlab1995
🌼#ڪلام_شـہـیـد

💠#ولایتی بودن فقط به #سینه_زنی و#گریه_کردن نیست،

مراحلی پیش می‌آید که برای اثبات آن بایداز دار وندارت بگذری،حتی از#جانت......

#شهید_غلامعلی_رجبی
@AhmadMashlab1995
#سوختن_.....

#بچہ_بسیجۍ_در_آتشــــــــــــ..

اواسط اردیبهشت ماه 61،

مرحله ی دوم ـــــــ......
#عملیات الی بیت المقدس»، #حسین خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر #یه خط بزنیم».
بین راه، به یک نفربر PM برخوردیم که در
#آتش می سوختــــــــــــــ.. و چند نفر ــــــــــ.....

#بسیجی هم، عرق ریزان و #مضطرب، سعۍ می کردند با خاک و آبــــــــــــ....،
#شعله ها را مهر کنند.
#حسین آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیمــــــــــــــ...
#چه_خبـــــــــره.....

هرم #آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود.
از داخل شعله ها،
#سر و صدایی می آمد.
فهمیدیم یکـــــــــــــــ

#بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد
#زنده زنده می سوزد.
من و حسین آقا هم برای #نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
#گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ #گرفتار شده، با این که داشت می سوخت،
#اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدرِ همه ی ما را درآورده بود.
#بلند بلند فریاد می زد: #خدایا ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور
#ثابت قدمم کنی.
خدایا! الان #سینه ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش #سینه ی حضرت زهرا نمی رسه. .
خدایا! الان #دستهام سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو #دراز کنم،
نمی خوام دست هام
#گناه کار باشه.
خدایا! #صورتم داره می سوزه، این سوزش #برای امام زمانه،
#برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای #ولایت سوخت.»

اگر به #چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، #چنین حرف هایی بزند.
انگار خواب می دیدم اما آن #بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم چه کسی بود، همان طور که #ذره ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلیـــــــــ... #مرتب و سلیس فریاد می زد.

#آتش که به سرش رسید، گفت: #خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم.
#لااله الا الله، لا اله الا الله.
خدایا! خودت #شاهد باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم»
به این جا که رسید، سرش با #صدای تقی ترکید و
#تمامـــــــــــــــ......

آن لحظه که ...

#جمجمه اش ترکید، منــــــــ.. دوست داشتم خاک گونۍ ها را روی #سرم بریزمـــــــ. بقیه هم #اوضاعشان به هم ریختــــــــــــ...
یکی با کف دست به
#پیشانۍ اش مے زد، یکۍ #زانو زده و توۍ سرش مے زد،
#یکی با صداۍ بلند
#گریه مے کرد.ـــــــــــ
سوختن آن بسیجۍـــــــــ، همه ما را
#سوزاند.
حالِ حسین آقا از همه #بدتر بود.
#دو زانویش را بغل کرده بود و های هاۍ
#گریه می کرد و می گفتــــــــــ:
#خدایا! ما
#جواب اینا را چه جورۍ بدیمــــــــــــ...؟

#اینا کجااااا؟

#ما کجااااا!!

#شہداااا_شرمنده_ایمـــــــــــ...
@AhmadMashlab1995
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حضور شهید علی خلیلی در سخنرانی حاج حسین یکتا
#شهدا
#کلیپ
#گریه
@ahmadmashlab1995 🌸
⭕️ پای درس امام جواد

♻️ صقر بن ابی دُلَف میگوید: از امام جواد شنیدم: امام پس از من فرزندم علی (هادی) است... و امام پس از او فرزندش حسن (عسکری) است... سپس حضرت سکوت کردند. گفتم یابن رسول الله، امام بعد از حسن کیست؟ حضرت به شدت #گریه کردند و فرمودند: پس از حسن، فرزندش که به حق قیام میکند و مردم انتظارش را میکِشند.

🔹 گفتم چرا قائم نامیده شده؟ فرمود: زیرا پس از اینکه یادش از میان رفت (مردم فراموشش کردند) و بیشتر معتقدان به امامتش از او برگشتند، قیام می کند. گفتم چرا منتظَر نامیده شده؟

🔸 فرمودند: زیرا او غیبتی دارد که روزهایش بسیار و زمانش طولانی میگردد. در آن دوران، مخلِصان در انتظار قیامش باشند، و اهل شک و تردید انکارش نمایند، و مُنکِران ذکر و یادش را مسخره کنند، و کسانیکه وقت برای ظهورش تعیین میکنند دروغ میگویند، و عجله کنندگان هلاک شوند؛ و اهل تسلیم نجات یابند
📚 کمال الدین؛ باب۳۶ حدیث۳

#امام_زمان_از_منظر_روایات

@ahmadmashlab1995 🏴
زهرا فقط بابایش را می خواهد...

🔹یک. وداع با پیکر #شهید_مدافع_حرم در منزلش

نه نمی‌خوام!
من اصلاً نمیام!
مگه خودت نگفتی امروز بابات میاد؟!
پس چرا نیومده؟!
خاله دستی به سر زهرا می‌کشد: دخترم! بابات اومده دیگه... پاشو بریم...😔
نه من این #بابا رو نمی خوام!
من #بابای_توی_صندوق رو نمی خوام!
من بابای ایستاده می خوام!
من اصلاً بابای نشسته می خوام تا برم روی پاش بشینم...
خاله اشک هایش را پاک می کند: دخترم ببین داداشت چه جوری داره پیشونی بابا رو می بوسه! پاشو بریم... الان بابا رو می برن ها...
زهرا سرک می‌کشد؛ داداش حسین خودش را انداخته روی صورت بابا...
اگه بابام اومده پس چرا همه دارن #گریه می‌کنن؟!
نه من این بابا رو نمی خوام!
پس چرا #چشماش رو باز نمی‌کنه؟!
این همه #نقاشی براش کشیدم، چه جوری بهش نشون بدم؟!
همیشه وقتی نقاشی هام رو می‌دید، #بغلم می‌کرد و می‌گفت: آفرین دخترم!
الان چه جوری بگه: آفرین دخترم؛ اصلاً چه جوری بغلم کنه؟!
نه من نمی‌خوام...😭😭

🔹دو. وداع با #صداقت در #مناظرات_انتخاباتی

راستی زهرا #چیز زیادی نمی‌خواهد؛ فقط بابایش را می‌خواهد!
می‌خواهد بابایش بغلش کند، مثل بابای ریحانه که الان بغلش کرده است!
می‌خواهد روی #کول بابایش بنشیند!
بابا وقتی داشت می‌رفت مسافرت بغلش کرده بود و #غلغلکش داده بود، می‌خواهد بابایش یک بار دیگر #غلغلکش بدهد...
به نظر شما این چیز زیادی است؟!
او اصلاً نمی داند #آستانه کجاست؟
اصلاً نمی داند #مذاکرات سه جانبه یعنی چه؟!
اصلاً نمی داند و نمی خواهد بداند که در مذاکرات چه می گذرد!
او فقط بابایش را می خواهد...
او برایش مهم نیست که اگر امروز دیپلمات‌های ما را در قصه سوریه به #بازی راه می‌دهند و ما یک طرف #موازنه شده ایم، به خاطر بابای او و بابای حلماست، دختر #شهید_محمد_ایلانلو را می‌گویم که حتی همین #بابای_توی_صندوق را هم برایش نیاورند...
او اصلاً نمی داند #انتخابات چیست!
اصلاً نمی ‌خواهد بداند اگر بابایش زنده بود، به چه کسی #رأی می‌داد؟!
او فقط بابایش را می‌خواهد...

آهای کسایی که می‌گوئید حضور ما در مذاکرات سوریه به خاطر #قدرت_دیپلمات‌های ماست! نه به خاطر #شهرهای_موشکی_زیر_زمینی و نه به خاطر #ماجراجویی نیروهای نظامی ما در این کشور (زهرا که این حرف‌ها را نمی‌فهمد ولی به خاطر این جمله از او #عذر می‌خواهم!)، بیایید بابای توی صندوقِ زهرا را ببینید، اگر ما به قدرت دیپلماسی شما #اعتماد کرده بودیم، امروز باید هزاران زهرا در #کرمانشاه و #همدان بابایشان را در صندوق می‌دیدند!

🔹سه. همه سهمیه‌ها مال شما...
زهرا فقط بابایش را می‌خواهد...
اما نمی داند همین‌ها که امروز بابایش را #مسخره می‌کنند، فردا مادرش را به خاطر اینکه شوهرش را برای #پول به سوریه فرستاده می‌سوزانند و پس فردا که زهرا بزرگ شد و به بابایش افتخار کرد، او را به خاطر استفاده از #سهمیه مسخره خواهند کرد، بدون اینکه بدانند هزاران سهمیه دانشگاه و غیره، جای یک لحظه #زندگی_بدون_بابا را نمی گیرد...
اصلاً همه سهمیه‌ مال شما، بی معرفت ها! بیایید هرچقدر می‌خواهید سهمیه بگیرید ولی #بابای_زهرا_را_به_او_برگردانید...

پ.ن: زهرای قصۀ ما، دختر همه غیورمردان ایرانی و پاکستانی و افغانستانی و لبنانی و عراقی است که شرف را معنا کردند...
#التماس_تفکر
🌹کانال رسمی شهیداحمدمَشلَب🌹
👇👇👇
@AHMADMASHLAB1995
دوباره #تنگ شداین دل، ولی برای خودم
برای #گریه های یکریز و های های خودم
خودم نِیَم که خودم در #طلائیه جامانده ست
#دعای_توسل_مزار_شهدای_طلائیه
#به_یاد_شهید_مشلب
✿کانال شهید احمدمشلب✿
@AHMADMASHLAB19
95