داستان از زنان نمونه در اسلام...........................
ادامه داستان چهل و هفتم📚
✍ زن خوشبختی که با فقیر ترین مرد دنیا ، که قبیلهای ندارد ازدواج میکند...🌺
بار سوم از کنار رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) گذشت باز هم رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) گفتهای را تکرار کرد و او همان پاسخ را داد ؛ و آنگاه پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) فرمودند: "
ای جلیبیب❗️ به خانه فلان انصاری برو و به او بگو: پیامبر الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) به تو سلام می رساند و از تو می خواهد که دخترت را به ازدواج من در بی آوری: "
این انصاری از خانواده اي محترم و شرافتمند بود.
انصاری گفت: سلام بر پیامبرالله باد ؛ چگونه دخترم را به ازدواج تو در بی آورم ای جلیبیب و حال آنکه مال و مقامی نداری❓️
در این هنگام زن آن مرد انصاری گفتگو را شنید و تعجب کرد و با خودش گفت : جلیبیب که نه مالی دارد ونه مقامی ❓️
اما دختر مومن آنها سخن جلیبیب و پیام پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) را شنید و به پدرو مادرش گفت: آیا خواسته پیامبر الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) را رد می کنی ❓️
نه سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست . این ازدواج خجسته باد ، صورت گرفت و خانواده پر برکت تشکیل شد وخانه ای آباد بر اساس پرهیز گاری و تقوای الهی شکل گرفت.
بلاخره روزی منادی جهاد ندای جهاد سر داد و جلیبیب در معرکه حضور یافت و با دست خود هفت نفر از کافران را به قتل رساند و سپس خود او در راه الله کشته شد و در حالی روخ در نقاب خاک کشید که از الله و پیامبرش و از اصل و ارزشی که برای آن جان داد راضیبود.
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) در جستجوی کشته ها می پردازد ؛ مردم شهدا را نام می برند و جلیبیب را فراموش میکنند؛ چون او معروف نیست .