داستان از زنان نمونه در اسلام...........................
داستان چهل و هفتم📚
✍ زن خوشبختی که با فقیر ترین مرد دنیا ، که قبیلهای ندارد ازدواج میکند...🌺
به ماجرای این مرد فقیر و ندار توجه کنید که لباسهای کهنه و ژنده به تن دارد.
گرسنه و پا برهنه است ، نسب بالایی ندارد ، جایگاه و ثروت و قبیلهای ندارد ، خانه که در آن بخوابد، ندارد؛ اثاث و وسایل زندگی ندارد؛ از آبگیر های عمومی با دو دست خودش آب می خورد ، در مسجد می خوابد، از دست خود به عنوان بالش استفاده می کند و هنگام خوابیدن آنرا زیر سر می گذارد ؛ رختخوابی ندارد؛ بلکه سنگریزه ها، فرش او هستند که او روی آن دراز میکشد.
او با این حال همواره به ذکر پروردگار ش و به تلاوت کتاب الله مشغول است .
در نماز و جهاد همواره صف اول می ایستید؛ همین مرد روزی از کنار رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) گذشت.
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم )اسم او را گرفت و صدایش زد: " ای جلیبیب❗️
آیا ازدواج نمی کنی❓️" گفت: ای پیامبر الله ❗️چه کسی دخترش را به من می دهد و حال آنکه من نه ثروت دارم ونه جایگاه و مقامی ❓️😔
سپس بار دیگر او از کنار رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) گذشت ؛
پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) همان سخن اول را به او گفت و او همان پاسخ را داد . بار سوم از کنار رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) گذشت باز هم رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) گفتهای را تکرار کرد و او همان پاسخ را داد ؛