🍁 خطای راهبردی درباره طالبان چیست؟
✍🏻 محمدرضا اسلامی:
مسئلهٔ اصلی در مورد طالب «ایدئولوژی» نیست؛ بلکه مسئلهٔ اصلی در مورد
طالبان «مسئلهٔ ذهن» است. ذهن طالب یک ذهنِ بسیار خطی و ساده است. هویت اصلی
طالبان ذیل ایدئولوژی تعریف نمیشود، بلکه ذیل آن ذهن ساده است که تعریف میشود. به این موضوع قدری بیشتر بپردازیم:
▪️دنیای امروز (دنیای مدرن) دنیای مبتنی بر پیچیدگیهاست. امور «بههمپیوسته» و مرتبط هستند و برای یک شهروند دنیای جدید مسئلهٔ اقتصاد به مسئلهٔ بهداشت/سلامت مرتبط است و مسئلهٔ آموزش به اقتصاد و ... همه امور به نحوی به هم مرتبط است.
اما در ذهنِ ساده مسائل از هم منفک هستند. پارامترها متعدد نیستند و ارتباط دو پارامتر به یکدیگر «خطی» است. در ذهنِ ساده هرگز نمیتوانی مسائلی را بیابی که چندوجهی باشند و هرگز نمیتوانی ارتباط ماتریسی بین چند پارامتر پیدا کنی. ذهنِ
طالبان یک ذهنِ مدرن نیست. یک ذهن بسیط است که برای همهٔ مسائل مرتبط به زیستِ انسان، جوابهای ساده و خطی در دسترس دارد.
▪️اسامه بنلادن غرب را مظهر شیطان میدانست. در ذهن بنلادن «نابودی غرب» یک ضرورت بود. غرب یک لغت است، ولی طیف وسیعی از کشورها با فرهنگهای مختلف را دربرمیگیرد. اما در ذهن سادۀ بنلادن، غرب سرتاپا «یکی» است و تفاوت چندانی بین فرهنگ/زیستِ آلمانی با آمریکایی یا فرانسوی ... وجود ندارد. حتی تفاوت چندانی بین طیفِ جمهوریخواهِ آمریکا با حزب دموکرات نمیبیند. همۀ اینها یک کلمه است: غرب و خلاص. حال چه باید کرد؟ در قدم اول چشم غرب را باید کور کرد. چشم غرب کجاست؟ نیویورک. بسیار خوب پس آن را باید زد. اما چشم نیویورک کجاست؟ برجهای تجارت جهانی. بسیار خوب مسئله حل شد: پس منفجرش کنیم!
▪️طالبان ۲۰ سال با آمریکاییها در سرزمین خود جنگیدند. ذهن طالب به قدر بیست سال تفاوت کرده و لذا بعد از خروج آمریکا «رفتارهای طالب» با رفتارهای قبل از یازده سپتامبر «اندکی» متفاوت شد. اما چرا اندکی؟ چون ساختار ذهن همان است که بود. طالب در دوران
کودکی هیچ یک از آموزشهای ذهنیِ انسانِ مدرن را دریافت نکرده،
بازی نکرده، موسیقی را تجربه نکرده، ریاضیات و فیزیک نخوانده، مکتب رفته، ولی معلم تحصیلکرده ندیده، ارتباط با جنس مخالف را فرصتِ تجربه نیافته، سینما، کنسرت و استادیوم فوتبال برایش بیمعنا بوده ... «ذهن کودک» در فرآیندی شکل گرفته که هیچ یک از ساختارهای دنیای مدرن را مجالِ تجربه نیافته.
حال آن کودک بزرگ شده، ریش بر صورت نشانده ولی تاب این را ندارد که در ساختار مدرن دولت/پارلمان/دادگستری جای شود. ذهنِ آن
«کودکِ بازینکرده»، آن کودکِ موسیقینشنیده، آن کودکِ ریاضیاتنخوانده، امروز جامهٔ رجلی را پوشیده که میخواهد «وحشتِ بیهویتی» را تجربه نکند. وحشتناکترین امر برای انسان احساسِ بیهویتی است. لذا آن کودکِ دیروز امروز در «تعریفِ هویت» به دین پدران نگاه میکند: آباء.
او میخواهد که به دین آباء زیست کند و لذا میخواهد هر آنچه را که از پدران در خصوص دین/فرهنگ آموخته «بازتولید» کند. اشتباه استراتژیک این است که گمان کنیم
طالبان قرار است روزی روزگاری دست از افراط بکِشند. خیر! این امری محال است، چرا که آن رفتار و آن ایدئولوژی زاییدۀ ذهنهای ساده است، ذهنهایی که «ساختن» بلد نیستند، ولی «منفجر کردن» را نیک بلد شدهاند.
ساختن یک «فرآیند» است (و مرتبط به پارامترهای متعدد) ولی منفجرکردن/نابود کردن، آسان است. به آسانی و با یک بشکه میتوانی ساختمان عظیمی را منفجر کنی. ولی برای ساختناش باید صدها مهندس نخبه را به استخدام درآوری ...
طالبان و زن ــ طالبان و زیبایی
مسئلهٔ اصلی
طالبان با زن و امر زنانگی هم ناشی از «ایدئولوژی» نیست. زن زیباست و «تحمل زیبایی» برای ذهنِ ساده دشوار است. [...]
آن کودکِ دیروز که در منتهای عدم بلوغ ذهنی به بلوغ جسمی رسیده، چطور و چگونه تحمل کند که یک رخسار زیبا را ببیند و «احساس بلاتکلیفی» نکند. راهکار چیست؟ منفجرش کنی؟ اگر مَلالَه یوسفزَیّ بود که منفجرش کن و اگر نه، دختر را بپوشان. مجری تلویزیون را بپوشان. هر تجلی صریح از امر زیبا را پاک کن تا ذهن آشفته و کلافه نشود.
طالبان و آمریکا
امروز طالب سرمست است که غرب شیطانی را از سرزمین بیرون رانده است. اما ماجرای آمریکا و
طالبان، ماجرای «جنگ و نبرد» نبود. ماجرای
طالبان و آمریکا ماجرای «قیمت جان» بود. یک سرباز آمریکایی
پانصدهزار دلار برای دولت هزینه دارد. جان در آمریکا گران است، ولی برای طالب، جان هم ارزان است و هم ساده. نبرد آمریکا و
طالبان، نبردی نابرابر بود! و این نابرابری از همان ابتدا به ضرر لشکر آمریکایی بود.
طالبان و ایران
قسمت شگفت ماجرا اما آنجا بود که ما گمان کردیم با مردان طالب میتوانیم «سخن بگوییم» ولی با مردان سرزمین ینگهٔ دنیا، خیر. چرا؟ نمیدانم.
©(با ویرایش از)
کانال ارزیابی شتابزده (
۱۴۰۲/۳/۷)
#⃣#طالبان