#رمان__احساس#قسمت____بیستم#نویسنده_ZAHRA_153عسل:چی میگی مژده من و میوند چه گناه کردیم مگر من حق انتخاب ندارم
مژده:او عسل که من میشناختم اینقدر نمک نشناس نبود و او میوند که من میشناختم اینقدر بیمنطق نبود
مژده دست من را گرفت و به طرف اتاق خودش برد اوضاع زیاد خراب بود حتی پدر و مادرم هم حیران هستند که چیکار کنن چطور امکان دارد یک نفر در چند روز اینقدر تغیر کند
( دانای کُل)
عمر با ناراحتی به طرف علی میدید که سخت به فکر بود و البته زیاد جگرخون بود عمر حیران بود که چطور این قِسم شد با خود گفت عسل که میوند را دوست نداشت حتی چند بار پیشنهاد او را رد هم کرده بود با ضربه محکمی که علی با گیلاس به شیشه کلکین زد به خود آمد تمام شیشه های شکسته پخش زمین شده بود
علی سر خود را با دو دست محکم گرفته بود عمر با جگرخونی با خود میگفت کاش میتوانستم برایش کاری کنم علی با اعصبانیت از جای خود بلند شد و به طرف اتاق خود رفت حشمت دروازه را بسته کرده با ناراحتی به کوچ رو به روی عمر نشست سر خور را به پشت کوچ تکیه داد
عمر سر خود را تکان داد و گفت:چی شد؟
حشمت نفس عمیق کشید و گفت:دو پا را به یک موزه کرده میگه الا و بلا من میوند را قبول دارم
عمر:من فکر میکردم عسل و علی همدیگر را دوست دارن اما نمیفهمم چرا این قِسم شد
حشمت:اوووف نمیفهمم چی خواهد شد...علی چطور است؟
عمر:وضعیت اش خوب نیست به اتاق خود رفت فکر میکنم شاید عسل از اول علی را دوست نداشته و ما اشتباه میکردیم
حشمت:عسل هنوز هم علی را دوست دارد اما نمیفهمم چرا اینقدر پافشاری میکند
عمر:از کجا مطمئن هستی؟
حشمت:هر چه نباشه قرار است روانشناس مملکت شوم اوقدر از رفتارش میفهمم چشم هایش نگران علی است اگر دقت کنی آدم عاشق از چشمهایش معلوم است که عاشق است
من:نمیفهمم بخدا هر چه خیر باشه
علی از خانه بیرون شده بود و به کوچه ها قدم میزد با خود گفت اصلاً باورم نمیشود چی شد که این قِسم شد؟خدایا چرا؟من که نو قصد کرده بودم برایش بگویم دوستش دارم
آهسته آهسته به باران کوچه به کوچه قدم میزد از تلفون خود آهنگ هندی از فلم مرجوان را پلی کرد و گوشکی به گوش خود گذاشته به قدم زده ادامه داد ذره ذره کلمات آهنگ را احساس میکرد
Tere Jaane ka gham, غم رفتن تو
Aur naa Aane ka gham. غم بر نگشتن تو
Rhir zamaane ka gham,kya karein? سپس غم این زمانه،چیکنم؟
علی با خود گفت خدایا چیکار کنم با نداشتنش چی کنم چطور باور کنم که دیگر ندارمش که از کسی دیگر شده
Raah Dekhe Nazar چشم به راه ام
Raat Bhar jaag Kar تمام شب بیدارم
اما از تو خبری نمی آید. Par Teri toh khabar na mile
Bahut Aayi gayi Yaadein. بسیار بیادم میاید خاطرات تو
با خود فکر کرد و در دل گفت چطور او روز ها را فراموش کنم روز اولی که به دانشگاه دیدمش اولین برخورد ما وقتی با چشم های مقبولش به طرفم دید او روزی که غزل گم شده بود و از من کمک خواست روز تولدش،پارک رفتن ما،پشمک خوردن ما، لبخند هایش نگاهایش حرف زدن های شیرین اش
Magar Iss Baar Tum Hi Aana اما اینبار باید بیایی
Iraade phir se Jaane ka nahi Laana قصد رفتن دوباره را نداشته باش
Tum hi Aana لطفاً برگرد
به دست خود که ازش خون میآمد و بعد به دیوار مقابل خود نگاه کرد با همان دست که ازش خون می آمد ضربهیی دیگری به دیوار زد مردمی که از اطراف میگذشتند بعضی ها با تعجب و بعضی ها با تاسف به علی میدیدند اما هیچ برایش مهم نبود امروز فقط این برایش مهم بود که عسل او را نمیخواست
Meri Dehleez se hokar, ،وقتی بهار از مقابل Baharein Jab Guzarti Hain خانه ام میگذرد Yahan Kya Dhoop Kye Saavan, ،نه فقط آفتاب و باران
Hawagein Bhi Barasti Hain بلکه باد هم در اینجا میبارد
باران لحظه به لحظه شدیدتر شده میرفت مردم بعضی ها با چتری بعضی ها هم بدون چتری با عجله از سرک عبور میکردند اما علی بدون کدام چتری و بدون کدام عجله فقط راه میرفت لباس هایش کاملاً تر شده بود ولی هیچ برایش مهم نبود دیگر حتی زندگی برایش مهم نبود
Humein poocho kya Hota Hai? از من بپرس چگونه است؟
Bina Dil Ke Jiye Jaana زندگی کردن بدون دل
Bahut Aayi Gayi Yaadein بسیار بیادم میاید خاطرات تو
Magar Iss Baar Tum Hi Aana اما این بار خودت باید بیایی
زیر یک سایه بان روی چوکی نشست دستی به روی خود کشید و درمانده به قطرات باران نگاه کرد که یکی پس از دیگری به زمین میامدن در دل گفت حال آسمان هم همانند حال دل من خراب است
Koyi Toh Raah Woh Hogi باید یک راه وجود داشته باشد
Jo mere Ghar Ko Aati Hai که تو را به خانه من سوق دهد
Koro Peecha Sadaaon Ko باید صدا ها را تعقیب کنی
Suno Kya Kehna chahti Hai بشنو چی میخواهند بگویند