✳ لجاجت در درونش سر برداشت، کله شقی قوت گرفت و به فکر استعفا افتاد. برود در یکی از این آشغالدانیها کار بگیرد که امورشان در حیاط خلوت سپری میشود، جایی که کابلهای برق، ادویه یا پیاز میفروشند. جایی که رئیسهای نیمه چرک و نیمه تمیز با بند شلوارهای پایین افتاده و گرفتاریها و مشغلههای گوناگون دلشان میخواهد با آدم خودمانی بشوند و لااقل این امکان وجود دارد که دست ردی به سینه آنها بزنی. جایی که برای نامزدی یک دختر همکاری پول جمع میکنند. جایی که شوخیهای زشت و کثیف مردان همکار آدم را به یاد این میاندازد که لااقل خودش پاک و دست نخورده باقی مانده است. زندگی، نه این نظم و بی ترتیب بی عیب و ایراد. نه این رئیسی که بی عیب و نقص لباس میپوشد و مؤدب است و آدم از او حساب میبرد. در پشت این آدابدانی و نزاکت، تحقیر و اهانتی پنهان بود که آقای فهمل با هر کس سر و کار داشت آن را نثارش میکرد.
#هانریش_بل#بیلیارد_در_ساعت_نه_و_نیم#کیکاووس_جهانداری#نشرماهیص ۱۲.
@Ab_o_Atash