✳ درباره یک شاعر بزرگ معاصر!
فلسفه پیدایش تخلّص در شعر فارسى، هر چه باشد، آنچه مسلم است این است که ادوارِ بعد، تخلّص یکى از ویژگیهاى اصلىِ شعر فارسى شده است و تقریباً لازمهٔ کار شاعران تلقى مىشده است. بعضى تصور کردهاند که تخلّص بمنزلهٔ مُهرى است که مالکیتِ شاعر را بر اثر شعرى تثبیت مىکند و به همین دلیل، هر کسى که خواسته است شعرِ دیگرى را انتحال و سرقت کند اولین کارِ او تغییر تخلّص آن شعر بوده است. در همین عصر ما، یکى از شگفتانگیزترین نمونههاى این کار اتفاق افتاد که سالها نقل مجلس اهل ادب شده بود و اجمالِ آن این بود که در سالهاى بعد از کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شاعرى ظهور کرد با غزلهاى درخشان و حیرتآورى که تمامى اهل ادب انگشت به دهان شده بودند و با انتشار هر غزلش جمع کثیرى بر خیل عاشقان و شیفتگانِ او افزوده مىشد، بحدّى که نیما یوشیج، شاعر مخالفِ شعر سنتى، با اشتیاق و شیفتگى بسیار به دیدار او شتافت و استاد شهریار در ستایش او شعرها گفت از جمله خطاب به «گِـلَـک» شاعرِ گیلانى، در ضمن غزلى به مطلعِ:
شعرِ «دهقان»ِ تو خواندم؛ صله دارى گِلکا!
لیک، بىربط، تو از من گِله دارى گِلکا!
گفت:
گوهر من به قضاوتگه ِ «غوّاص» ببر
کعبه آنجاست اگر راحله دارى گـِلَکا!
و نگارندهٔ این سطور که در آن ایام جوانى جوینده و پرتلاش بودم، در خیل ارادتمندانِ این استاد غزلِ معاصر قرار داشتم و در این سالها (سالهاى حدود ۹-۱۳۳۸) که مسئول صفحه ادبىِ روزنامه خراسان مشهد بودم غالباً غزلهاى این استاد بزرگ را با احترام و شیفتگى بسیار در آنجا چاپ مىکردم و هم اکنون بُریده یکى از همان نوشتهها، برحسبِ تصادف از لاى یکى از کتابهاى من درآمد و شاهد از غیب رسید. در آن یادداشت (که در شماره ۳۲۴۳ روزنامه خراسان مورخ ۱۳۳۹/۶/۲۷ چاپ شده است) نگارنده این سطور ارادت خود را به آن استاد غزل بدینگونه بیان داشته است: «کاظم غواصى از شاعران پُرمایه و ارجدارِ معاصر ایرانى است و شاید مُسنترین آنها باشد. شعر او یادآورِ احساسات شاعران سبک هندى است و تخیّلى بسیار لطیف دارد. با اینکه شعر بسیارى گفته هنوز به جمعآورى و چاپ آنها نپرداخته است. او مردى بىآلایش است و در شعرش یک صفاى حقیقى موج مىزند. آنچه از او منتشر شده و دیدهایم غزل بوده و اکثر اشعارِ یکدست و روانى است. اینک غزلِ ذیل را که از آثارِ زیباى اوست به نظر خوانندگان ارجمند مىرسانیم:
باید همه تن طرفه نگاهى شد و برخاست
چون شمع، سراپا همه آهى شد و برخاست... الخ»
و این ارادت، بود و بود و هر روز بر آن مىافزود تا آنگاه که بر حسبِ تصادف و در طىّ بعضى از تذکرههاى قرن دوازدهم چاپ هند متوجه این انتحال شدم و ضمن مقالاتى آن را به اطلاع همگان رساندم و غائله آن «شاعر بزرگ» که کارش تغییرِ تخلّص «حزین» به «غواص» بود، خاتمه یافت. این شاعر مشهور تمام تخلّصهاى حزین را به غواص بدَل مىکرد و الحق درین کار مهارتى داشت، مثلاً در همان غزل، حزین گفته بود:
خون تو «حزین» تا به رَهِ عشق نخوابد
هر لاله ز خاکِ تو گواهى شد و برخاست
و این «شاعر بزرگ معاصر» آن را بدینگونه درآورده بود:
تا خون تو «غوّاص» درین راه نخوابد
هر لاله ز خاکِ تو گواهى شد و برخاست
یا حزین در غزل بسیار زیباى ذیل:
کار رسواییِ ما، حیف، به پایان نرسید
نارسا طالعِ چاکى که به دامان نرسید ...
گفته بود:
نَفَسِ صبحِ قیامت عَلَم افراشت «حزین»!
شبِ افسانه ما خوش که به پایان نرسید
و این «شاعر بزرگ معاصر» آن را بدین گونه تغییر داده بود:
نَفسِ صبحِ قیامت زده رایَت «غواص»!
شبِ افسانه ما خوش که به پایان نرسید
از همین تغییرات مىتوان به میزان مهارت این گوینده پى بُرد و حق این است که بپذیریم او خود اصالتاً هم شاعر توانایى بوده است و مقدارى شعر از خودش داشته ولى به چه دلیل تصمیم به این سرقتِ بىنظیر تاریخى گرفته، این موضوع هنوز هم، بروشنى، بر بنده معلوم نشده است.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنیمقاله
#روانشناسی_اجتماعی_شعر_فارسیمجله
#بخاراشماره۳۲ (مهر و آبان ۱۳۸۲)
صص ۴۶ تا ۶۶.
@Ab_o_Atash