✳ دوست ندارم درمانگر عشاق باشم. شاید دلیلش حسادت است: آخر من تشنهٔ افسون عشقم. شاید هم دلیلش این است که عشق و رواندرمانی از اساس با یکدیگر نمیخوانند. درمانگر خوب با تاریکی میجنگد و در جستوجوی روشنایی است. درحالیکه عشق به رمز و راز زنده است و بهمحض تفتیش فرو میریزد و من از جلاد عشق بودن بیزارم... عشق به اشکال گوناگون از راه میرسد. نوعی ازخود بیخودی وسواسگونه، ذهنیتی افسونشده، تجربهٔ چنین حالتی شگرف و باشکوه است. جذبهٔ سعادتمندانهٔ یکی شدن با دیگری؛ حل شدن «منِ» تنها در «ما»یی افسونگر، ولی گاهی مختوم به پریشانی است و آن زمانی است که امکان به واقعیت پیوستن عشق برای همیشه از میان رفته... برای درمان ِ بیمارِ عاشق بهتر است بهجای معشوق، بر حال و هوای عاشقی تمرکز کنیم... به قول
#نیچه: انسان، بیشتر دلباختهٔ اشتیاق خویش است تا آنچه اشتیاقش را برانگیخته... ما با این درمان بیمارِ عاشق را بهجایی میرسانیم که یک روز مثل یک انسان بالغ از معشوقی که رفتنی است خداحافظی کند...
#اروین_د_یالوم#هنر_درمان:
نامهای سرگشاده به نسل جدید رواندرمانگران و بیمارانشان
#سپیده_حبیب(تهران: نشر قطره، ۱۳۹۲)
صفحه ۶۴.
@Ab_o_Atash