✳️ مستکبرین غالباً توی پیادهرو مستضعفین بساط پهن میکنند. مبارزه با مستکبرین جمعآوری گدایان حرفهای نیست. بیشتر ما گدایان آماتوری هستیم که از راه اجاره دادن وجدانمان زندگی میکنیم.
من خود یک مستضعفم.
مستضعفی که از طریق فروش عشق زندگی میکند.
عشق من همین شعر خوش خط و خالی است که دارید چشم و ابروی آن را دید میزنید.
شعرهای من عشقهای منند، و عشقفروشی شرمگینانهترین کارهاست...
روزها باید دست آرزوهای معصومت را بگیری و در خیابانهای جمعیتزدهی تنهایی قدم بزنی تا از میان هزاران صیاد عبوس، مشتری نخستین لبخند خود را پیدا کنی. سپس با حسرت سکههای بهار جوانیات را که عیدی سالیانهی مرگ توست در شرجی شرمآلودهی بلاتکلیفی آب کنی...
داد میزنی: آی عشق! آی عشق! یک دستگاه عشق آکبند!
اما کودکان خوابآلودهی رنجت روی دستهایت باد کردهاند.
کسی مشتری سیارهی خاموش تو نیست.
کسی از اتوبوسهای خطوط مغشوش پیشانیات پیاده نمیشود، تا لبخندت را با او معاوضه کنی!
تو را با لبهای تشنه از زیر خنجر خونین خداحافظی میگذرانند،
تو را با قلب آماسیدهات، کنار نردهی پارکها، مثل لالهای دستآموز میکارند، تا تو شاهد انقباض زمین باشی،
کودکان میآیند و برگهای تو را پاره میکنند. رهگذران شتابان، خلط عادت خود را بر پیشانی روشن تو میاندازند، و تو باید مایوسانه در خود صدا بزنی:
آی عشق! آی عشق!
#یک_لیوان_شطح_داغ #احمدعزیزی صص ۲۵۵ و ۲۵۶.
@Ab_o_Atash