#طنزبازرگانی بود بسیارمال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (= زشت و نچسب) و زنی داشت روی چون حاصلِ نیکوکاران (= سفید) و زلف چون نامهی گنهکاران (= سیاه)
شوی (= شوهر) بر او عاشق و او نَفور و گریزان، که به هیچ تأویل تمکین نکردی و مرد هر روز مفتونتر میگشت.
تا یک شب دزد در خانهی ایشان رفت. بازرگان در خواب بود. زن از دزد بترسید. او را (= شوهر را) محکم در کنار (= بغل) گرفت. [بازرگان] از خواب درآمد (= پرید) و گفت: [ای زن] این چه شَفقت (= مهربانی) است و به کدام وسیلت (= دلیل) سزاوارِ این نعمت گشتم!؟
چون دزد را بدید آواز داد که ای شیرمردِ مبارکقدم! آنچه خواهی حلال پاک ببر که به یُمنِ قدمِ تو این زن بر من مهربان شد!
@aarrf📘 #کلیله_و_دمنه✍ #ابوالمعالی_نصرالله_منشیباب بوف و زاغ، ص ۱۹۶ ، چ اول ۱۳۹۰ ، بر اساس نسخهی مجتبی مینوی به کوشش بهشید گودرزی، نشر لیدا