📌قسمت نهم
#ادامه 🔅🔅 🔅🔅 🔅🔅 این است مرگ... آغازِ راهِ آخرت...
اما پس از آن هولناکتر و بزرگتر است...
احوال اهل قبور، بس سختتر است...
چه بسیار بدنهای صحیح و زبانهای فصیح و چهرههای زیبا... که امروز در قبر فریاد میکشند...
از کارهایی که کردهاند پشیمانند و در حالِ رفتن بهسوی خداوند...
روزی عمر بن عبدالعزیز در تشییع جنازهی یکی از اعضای خانوادهاش شرکت کرد...
هنگامی که بدن او را به کرمها سپرد و در خاک دفنش نمود، رو به مردم کرد و گفت:
ای مردم... قبر از پشت سرم مرا صدا زد... بگویم چه گفت؟.
گفتند: آری...
گفت: مرا صدا زد و گفت:
ای عمر بن عبدالعزیز... آیا از من نمیپرسی با یاران چه کردم؟.
گفتم: آری...
گفت: کفنها را تکه تکه کردم... بدنها را پوساندم... خونها را مکیدم... گوشتها را خوردم...
آیا از من نمیپرسی که با بند بند بدنها چه کردم؟.
گفتم: آری...
@aaaagojhin گفت: دو کف دست را از ساعد جدا کردم... ساعدها را از بازوها کندم... بازوها را از کتفها... لگنها را از رانها، و رانها را از زانوها، و زانوها را از ساقها، و ساقها را از پاها جدا کردم...
سپس عمر گریست و گفت: بدانید که دنیا ماندنش کم است و عزیزش ذلیل...
جوانیاش به پیری میرسد و زندگانش میمیرند...
فریبخورده کسی است که فریب دنیا خورَد...
ساکنانش که شهرها را ساختند کجایند؟.
خاک چه بلایی بر سر بدنهایشان آورد؟.
کرمها با استخوانها و مفصلهایشان چه کردند؟.
در این دنیا بر تختهای نرم و بالشهایی چیده شده، بودند...
میان خدمتکارانی که در خدمت آنان بودند و خانوادهای که گرامیشان میداشتند...
اگر از کنار قبرهایشان گذشتی صدایشان بزن... ببین قبرهایشان چقدر به خانههایشان نزدیک است...ازثروتمندشان بپرس از ثروتش چه باقی است و ازفقرش چه مانده؟.
از آنان دربارهی زبانی بپرس که با آن سخن میگفتند... از چشمی که با آن به خوشیها مینگریستند...
از آنان دربارهی پوستهای نرم و چهرههای زیبا و بدنهای لطیف بپرس که کرمها با آن چه کردند؟.
رنگها رفت... گوشتها خورده شد... چهرهها از بین رفت... زیباییها محو شد... گردنها شکست... استخوانها آشکار شد و اعضا از هم گسیخت...
کجایند خدمتکاران و بردگان؟ کجا است جمعشان و کجا رفت گنجشان؟.
به خدا قسم نه برایشان فرشی گستردند و نه بالشی...
نه این است که اکنون در منزل تنهایی و زیر باری از خاکند؟.
نه این است که شب و روزشان یکسان است؟.
نه این است که میان آنان و انجام اعمال صالح جدایی افتاد؟.
نه این است که از دوستان و خانوادهشان جدا شدند؟.
زنانشان ازدواج کردند و فرزندانشان پراکنده شدند و خویشان خانه و میراثشان را صاحب شدند...
اما برخی دیگر هستند که قبرشان گسترده است... شادند و خوشحال و از لذتها بهرهمند...
سپس عمر گریست و گفت:
ای آنکه فردا ساکن قبر میشوی...
چه چیزِ این دنیا فریبت داد؟!.
کجا رفت لباس لطیفت؟ کجا رفت آن عطر و خوشبویی؟.
با خشونت خاک چه کار میکنی؟.
کاش میدانستم کرمها کدام سوی چهرهات را اول خوردهاند...
کاش میدانستم مَلَک الموت هنگام خروج از دنیا چگونه با من برخورد خواهد کرد؟ و از سوی پروردگار چه پیامی دریافت خواهم کرد؟.
سپس به شدت گریست و بازگشت و پس از آن جز یک هفته زنده نماند... رحمه الله...
#ادامه_دارد...
#حتمامطالعه_بفرمائید🔅🔅 🔅🔅 🔅🔅🌺🌸🌺#کانال_گلچین_های_مذهبی @aaaagojhin