تو روایت اومده که وقتی که حضرتِ زینب فهمید که برادرش روی زمین افتاده، فریادی کشید و روی زمین افتاد و لحظاتی بعد وقتی که به هوش اومد دوان دوان به طرفِ برادر در میانِ لشکرِ دشمن رفت و همین طور که وحشت زده و هراسان به اطراف نگاه میکرد و دنبالِ یافتنِ حسینش بود، چندین بار روی زمین افتاد، چون پایِ مبارک به سنگ اصابت می کرد و یا به پیراهنش میگرفت و می افتاد.
تا این که به میانِ لشکرِ دشمن رسید
دنبال ابی عبدالله میگشت تا این که حسینش رو دید
روی زمین افتاده و از شدتِ درد به خود می پیچید و در خونِ خود می غلطید و همه جای بدنش پر از جراحت بود.
حضرتِ زینب خودش را روی بدنِ سیدالشهدا انداخت و روایت میگه که سه بار صدا زد:
"أ أنتَ أخي؟ أ أنتَ إبنُ والِدَتي؟"
آیا تو حسین، برادرِ منی؟ آیا تو فرزند مادر منی؟