⚫️ فرهنگِ رباعیخوانی عاشورایی در شهر اهر استان آذربایجان شرقی
[
#خاطرات_شفاهی]
✍️ محمد ابراهیم حایری اهری
از آن چند بمبی که هواپیماهای روسی در شهریورِ شومِ ۱۳۲۰ بر فراز شهر من (شهر اهر در استان آذربایجان شرقی) ریختند، تنها یکی نترکید، آن هم بمبی بود که درست بر بامِ مسجدِ ابواسحاق افتاد.
از آن روز این مسجد، گرامیتر شد وجایگاهی آسمانی در میان مردم یافت. همشهریانم به نظرکردگی آن مسجد باوری سخت یافتند.
تا به یاد دارم نمازهای آنجا و نشستهای دینی آن مسجد، مردم بیشتری را به سوی خود میکشید. دستۀ عزاداری محرم وصفرش نیز بزرگترین دستۀ شهر بود.
افزون بر شبهای رمضان، شصت شبِ محرم و صفر نیز آنجا غلغلهای برپا میشد. آقای [شیخ حسین] برقی چندین بار سخن خود را میبُرید تا بگوید که صلواتی بفرستید و قدمی جلوتر بیایید تا جا باز شود.
و اما در همه آن شصت شب، پیش از آنکه آقای [شیخ حسین] برقی به منبر رود آیینی در آن مسجد برگزار میشد که در هیچ شهری نه دیدهام و نه شنیدهام و جا دارد که این آیین به نام شهرم - اهر - ثبت گردد:
آیینِ رباعیخوانی.مسجد ابواسحاق، پیش از ورود آشیخ حسین برقی پر میشد. مردمی که در مسجد، گرد میآمدند از ساعتی پیش از سخنرانی رباعیخوانی را آغاز میکردند.
کسی رباعی نخست را دربارۀ شهدای عاشورا میخواند. یکی دیگر از گوشهای پاسخش را با رباعی دیگری میداد. این رباعی باید با حرفی آغاز میشد که رباعی پیشین با آن حرف به سر رسیده بود؛ یکجور مشاعره.
مثلا اگر کسی میخواند که:
ای آب فرات، خاکِ عالم به سرت
ای کاش به کربلا نیفتد گذرت
سوزد جگرِ حسین از سوزِ عطش
از داغ حسین کاش که سوزد جگرت
باید در پاسخش رباعیای خوانده میشد که حرف نخستش «ت» باشد.
و یا اگر خوانده میشد که:
روزی که سر حسین بر نیره زدند
مرغان هوا گرد سرش حلقه زدند
مرغان هوا و ماهیان دریا
در سوگ حسین سنگ بر سینه زدند
رباعی بعدی باید با حرف «دال» آغاز میشد.
هر رباعیخوان پس از خواندن رباعی بلند میگفت: «بر قاتلان اباعبدالله تا به روز حشر مدام لعنت باد» و دیگران میگفتند: «بیش لعنت»
و رباعی دیگری خوانده میشد.
قافیه که تنگ میآمد و مردم در ذهنِ خود رباعیای نمییافتند که با حرف خاصی آغاز شود به دفترچههای جیبیشان پناه میبردند و از روی دفترچهها میخواندند. هر گاه که رباعیهای دفترچهها هم خوانده میشد و چیزی نمیماند،
سکوتی برقرار میشد. یعنی که دیگر کسی برای حرفی که رباعی پیشین به آن ختم شده، چیزی در ذهن ندارد. وقتی همه کم میآوردند نوبت «شیخ نصرالله» بود که از آستینش رباعی نابی در آورد و بخواند تا باز چرخۀ رباعیخوانی بچرخد و باز هرگاه که همه کم میآوردند، این شیخ نصرالله بود که رباعی دیگری میخواند و بزمِ رباعیخوانی از رونق نمیافتاد.
زنده یاد «شیخ نصرالله قاسمبگلو» خود شاعر بود و حافظهای شگفتانگیز داشت. پدر جانم میگفت، در طول سالیان دراز پیش نیامده که رباعی خوانده شود و شيخ نصرالله کم بیاورد دفتر سینهاش پر بود از رباعیاتِ عاشورایی.
به دقت نمیدانم که پیشینه این آیین به چه سالی بر میگردد، اما نیک میدانم، در دهههای چهل و پنجاه برگزار میشده است.
رباعیها همگی به زبان پارسی بودهاند. نفرینهای پس از رباعیها نیز همچنین؛ آن هم در اهر ما که شمار درسخواندههایش بسیار در آن هنگام، پایین بود. رسانهها نیز نفوذ چندانی نیافته بودند. زبان تُرکی شهر ما نیز بارها خالصتر و نیرومندتر از شهرهای دیگر بود و هست. آیینِ دیرین رباعیخوانی گواهی از رواجِ زبان و فرهنگِ پارسی، نزد آذربایجانیان است.
@IranDel_Channel💢