#تورجیولوژی

#تورج_نوشت
Канал
Логотип телеграм канала #تورجیولوژی
@TourajiolozhiПродвигать
113
подписчиков
81
фото
29
видео
19
ссылок
تورج اجلی
ته بیقراری هام
یاد قول و قرار مون افتادم
تازه فهمیدم من بی قرار نیستم
بلکه بی تاب تو ام
بی تاب روزی که بگم
دیدی سر قولم وایستادم؟
درسته موهام یکم سفید تر شدن
ولی ارزششو داشت
همیشه خودمو با این حرفا  آروم میکنم
ولی دل، دل بسته و دل میخواد
این چیزا حالیش نیست ک
واسه همین آروم شدن دله
میام و برات می‌نویسم
ای کاش نوشتن رو ممنوع نکنن
دلم میخواد تیغ بزنم روی افکارم
تا دلم خنک بشه و بهش شعر برسه
من دلم تورو میخواد
به قدری حرفام عمیقاً که با مغز استخوان حسش کنی.
یه جاهایی قدری غرق بشی تو چشمام
که
یهو به خودت بیای بگی چقدر مخاطب دلبری هاش شبیه منه؟
اشکت در بیاد و من خیلی خشک و مثل یه ربات تهی از هرگونه احساس مثل شاخه خشکیده ای واستادم و نگاهت میکنم
درست لحظه ای که بغضت میترکه و خودتو می‌ندازی بغلم
وقتی اشکهای ریزه ریزه آت تبدیل به 
اشک روان میشن و دستمو خیس میکنن
همون لحظه
دوباره زنده میشم
بسه دیگه گریه نکن
بشین برات تعریف کنم که چطور شد
تا آنقدر بی احساس شدم؟
حقیقتش ، هر حسی که بیهوده بودن صبرم رو بهم القا میکرد رو
مثل موی دماغ می‌کندم و مینداختم دور
الانم زبان تمام احساسم
خودکارمه و
گوش شنوای حرفاش
همین برگه های پرشده از اسم تو

#تورج_نوشت
#تورجیولوژی
می‌دونی چی قشنگش میکنه؟
رنگ شرابی موهات که تا روی شونه ات اومده و یه سینه ریز با عکس من وسط سینه ات که داره دلبری می‌کنه
می‌دونی چی کاملش میکنه؟
یه چشمک وسط موهای شرابیت
درست وقتی که دستامو گرفتی تو یه دستت و فاصله بین مون فقط یه انگشته که گذاشتی روی دماغمو
میگی هیس
ومنی که عجله داشتم برای رفتن پاهام قفل بشه قلبم به تپش بیفته
نفسم بند بیاد و چشمام شروع کنه چرخیدن
و من هیپنوتیزم حضورت بشم باز
من بی تو محتاج ترینم امشب
#تورج_نوشت
#تورجیولوژی
فراموشش کردم؟ خیر.
هنوز دوستش دارم؟ بله.
می‌خوام برگرده؟ خیر.
دلتنگشم؟ بله.
تا ابد؟‌ تا ابد.
#تورج_نوشت
همیشه انقدر عمیق میشم روی موضوعی که وقتی با قلم میارمش روی کاغذ،
بوی گَندِ نوشخارِ فکرم
خودمم اذیت میکنه،
ولی من دوسش دارم،
درست مثل وقتی که بچه بغلِ باباش استفراغ میکنه و باباش از بو لذت میبره،
مدتیه نوشته هام بوی آشنایی میده،
بوی لجنِ عاشقی میده،
ولی حقیقتش اینه که هیج کدوم از این نوشته ها عاشقانه نیستن،
خط کشی های روی کاغد برام حکم میله های زندان رو داشتن همیشه،
برای همین همیشه از دفتر نقاشی و برگه سفید بیشتر خوشم میومد،
مداد رو هم به خودکار ترجیح میدم،
صدای زجه ی مدادم روی کاغذ مثل صدای زجه های تنهاییم توی خلوت نزدیک دو دهه من هست،
شب هایی که از تنهایی چهارتا چهارتا سگ بغلم میکردم و میخوابیدم،
روزهایی که بجایی اینکه یکی حالمو بپرسه . . . .بگذریم،
من خیلی روزها نیاز داشتم که نباشم
نیاز داشتم که کسی مثل من جای من باشه
کسی که منو بلد باشه
ولی خودم بودم.
بی مفهوم
بی معنی.
بی من
#تورج_نوشت
#تورجیولوژی
دلم یه اتفاق تازه میخواد.
به قدری تازه که هرکی شنید بگه
ای بابا تازه باهاش حرف زده بودم که
از اون اتفاق تازه ها که وقتی خبر اتفاق رو به هم گفتن و پرسیدن کی این اتفاق افتاده بگن تازه،
انقدر تازه که حتی بعد از ۱۰ سال اونایی که ۱۰ ساله سراغی ازم نگرفتن، وقتی بشنون براشون تازگی داشته باشه،
دلم از اون اتفاق تازه ها میخواد،
اسمش چی بود؟
اتقاق تازه من
قطعا فقط یه چیزه
مرگ
#تورج_نوشت #تورجیولوژی
اما من یه جای درست وقتی که حتی اسم من هم از فکرت فراموش شده، و کسی با اسم من رو توی دایره ارتباطات خودت نداری،
خیلی اتفاقی ، صندلیمو بر میدارم و میارم میذارم کنارت و میشینم پیشت،
با موهای سپید
با صورتی چروکیده
شکسته
با یه عینک ته استکانی،
همون وقتی که چیزی رو یادت نمیاری و بخاطر الزایمر اوردنت خانه سالمندان،
میشینم پیشت و از داستان خودم برات میگم،
از زجری که دوری تو بهم داد،
چقدر خوبه اون روز،
من تمام این سالها رو منتظرت بودم،
الان نشستم جلوت و دارم تا آخر دنیا برات حرف میزنم
و تو که چیزی یادت نمیاد
ولی بهترین شنونده ی عشق من هستی،
عشقی که معشوقه اش تو بودی و تو ماندی و تو هستی،
عشق آلزایمری من
#تورج_نوشت #تورجیولوژی
میذاشتمت جلوی چشمام و برای دیدنت لحظه ای پلک نمیزدم اگر اینجا بودی!
حالا باید ساعت ها به عکست خیره شم و حسرت اینو بخورم که ندارمت!
کدوم عکس؟
همون عکسی که توش‌بهم جوری چسبیدی که انگار میدونستی قراره آخرین عکسمون باشه!
همون عکسی که وقتی‌قرصامو نمیخورم میشه تنها مُسَکِنِ شبام!
ولی چرا وقتی این قرصارو میخورم دیگه عکست رو نمیبینم؟
لعنت به دکتری که این قرصارو برام تجویز کرد تا من بعد خوردنشون دیگه عکستو نبینم!
شاید تنها دلیل خوردن قرصام اینه که وقتی اثر میکنن و من خیلی عمیق میخوابم سر و کله ی تو پیدا میشه!
یه جورایی این قرصا شدن بلیط اومدن سر قرار با تو!
امشب میخوام یه مشت بیشتر بریزم تو حلقم!
میدونی؟
آخه امشب کلی حرف برای گفتن بهت دارم
#تورج_نوشت #تورجیولوژی
برای خودم زندگی میکردم ولی الان دارم برای تو زندگی میکنم!
ببخش که من سی و اندی سال انقدر خودخواه بودم!
تا الان همه چیز و همه صفات رو برای خودم میدونستم!
از این‌ به بعد حتی خودمم‌ برای تو میدونم!
همه من رو با تو میشناسن
خود تو
خودِ توئه زیبای مَن
#تورج_نوشت
#تورَجیولوژی
باز هم این گذر عمر را
از قاب چشمانت نظاره کردم امشب
چقدر زود است برای پیری!
چقدر دیر است برای جوانی!
نمان
برو
بگذار چند صباحی دلم یادت نکند
ای جوانی!
تو را چه شد ؟
که به یکباره تمام شدی؟
نکند عشق به موهای سپید
تو را انقدر پیر کرده!

#تورج_نوشت #تورجیولوژی
میخوام تنها باشم
توی تنهاییم شیرجه بزنم وسط تنهاییت
جوری توت غرق بشم که با هیچ طنابی نتونن بکشنم بیرون
یه چی شبیه تایتانیک
میخوام بزنم بشکونم این دیوار سنگی رو که دور قلبت کشیدی و عربده بکشم و بگم
آره من از امروز مالک این قلب هستم
میخوام جوری نگات کنم که انگار هیپنوتیزم چشمات شدم
بشم‌ لباس تنت
من تنهایی تو تنهایی بشیم ما تنهاییم
بشیم من و تو و بقیه همه
میخوام تنها باشم
تنها برای تو
آغوشت رو پیله من کن
قول میدم هرگز پروانه نشم و از آغوشت پر نزنم
#تورجیولوژی #تورج_نوشت
معصومانه مو از من نگیر
نذار گم بشم
نذار از راهی که سالها معصومانه توش قدم زده بودم صرف نظر کنم و برم دنبال راهی که اصلا نمیدونم قرار توش چه اتفاقی بیفته،
ازم نخواه که من پا رو معصومانه ام بذارم،
روحم خستس
بغلم کن
بذار پس اندازت کنم برای روزهایی که ندارمت،
تو گنجی هستی که من پیداش کردم،
من خوشحالم از داشتن تو
از وقتی پیدات کردم خودمو خوشبخت ترین آدم روی زمین میدونم،
تو خود منی
خود واقعی من
مرسی که پیدات کردم
مرسی خود من واقعی

#تورج_نوشت #تورجیولوژی
#تورجیولوژی
دُرُستِه کار ما نَبود وِلی کارما بود آره کارما بود کارما نَبود تو بگو کارما بود درسته کارِ ما نبود ولی کارما بود آره کارما بود کارِما نبود تو بگو کارِما بود درسته کار ما نبود ولی کارِما بود آره کارِما بود کارما نبود تو بگو کارما بود درسته کار ما نبود ولی کارِما…
تو تعبیر خوب همه بدی هام بودی
درست اون لحظه اولی که تصمیم گرفتم خوب باشم و به کسی بدی نکنم دقیقا یه کی مثل الان تو رو بعنوان این تعبیر جلو چشمام بودی رو بعنوان پاداش نهایی این تغییر انتظار داشتم،
به عشق پیدا کردن تو انقدر از کارهای بدم دست کشیدم که تو اعتماد کنی و بیای بشی کالبدم، عاشقانه های سایه به سایه مان را هر شب قصیده کردم تا تو رو به رخ همه ادما بکشم،
که بتونم بگم این منم،
آره تو دقیقا خودش بودی ،
خود واقعی،
ازت ممنونم که همو پیدا کردیم
خودِ زیبای مَن
#تورج_نوشت #تورجیولوژی
من که میگم آدم‌ها یه روزی به این باور میرسن که این همه خوب بودن و دنبال خوبی بیهوده بوده،
دُرست همون لحظه که چشماشون رو میبندن و میزنن رو دستشون و میگن این دست نمک نداره.
اما وقتی چشماشون رو باز میکنن میگن باز هم عیب نداره مهم اینه که من خوب بودم،
یعنی آدم به فاصله یه بستن و باز کردن چشم میتونه انقدر نظرش عوض بشه،
من بهش میگم
چشم پوشی مفید
همینطور که این چشم پوشی کردن همیشه هم خوب نیست
و آدم نباید چشمش‌رو روی همه چیز ببنده،
لازمه که یه جاهایی آدم چشماش رو ببنده
نه این که چشم پوشی کنه
نه
بلکه چشمهاش رو ببنده و برای چند لحظه به عواقب کاری که میخواد بکنه فکر کنه،
به نظر من وقتی چشمات رو میبندی،
پشت پلک هات تبدیل میشن به دو تا پرده ی بزرگ نمایش که میتونی هرچی تصویر ذهنی داری رو روش اکران کنی،
برای همین
یه جدول اکران روزانه افکار برای خودم درست کردم،
هر روز چشم هام رو میبندم و به اتفاقات فکر میکنم ،
شروع میکنم به فاکتور گرفتن و یادداشت کردن گوشه ذهنم،
از همه اتفاقات پیرامونم و آدم ها،
اینجوری بهتر میتونم خوبی کنم
و هر بار با آدمی که لایق خوبی کردن نیست مواجه میشم
اون گوشه ی ذهنم آلارم میده
اکران لحظه ای میذاره
چشمام رو برای لحظه ای میبندم
عواقب خوبی کردن تو اون لحظه رو میبینم
روم رو بر میگردونم
چشم پوشی میکنم و میگم ندیدم
میرم
میرم تا بعدا دست رو دست نذازم بگم این دست نمک نداره
#تورج_نوشت #تورجیولوژی
هرچقدر پامو روی پدال گاز بیشتر نگه میداشتم
هرچقدر سرعت بالا میرفت این راه لعنتی انگار قصد نداشت تموم بشه،
صدای رادیو پخش هم زیاد بود و داشتم با فریاد هم زمان با خواننده میخوندم،
برگرد منو دریاب که آشوبم
این مشکلات تقصیر من بودن
برگرد منو دریاب منه ساده
اونی که از چشم تو افتاده
کی مثل من موهاتو می بافه شبا آروم بشی
من نباشم درد و دل هاتو میگی آروم به کی

یهو یاد تو افتادم
آهنگ رو قطع کردم،
چرا باید توی این تاریکی شب و این راه بی انتها تک و تنها من با ترانه ای فریاد بزنم که بارها با هم توی مسیرهای مختلف دوتایی گوش کرده بودیم،
نه این که اعصابم بهم بریزه ها ، نه . .
فقط یهو یادت افتادم
اصلا مگه من این اهنگ لعنتی رو پاک نکرده بودم؟
مگه من همه اون اهنگ هایی رو که با هم گوش میکردیم رو پاک نکردم؟
مگه من کلا سلیقه موسیقی مو عوض نکرده بودم؟
چرا باید رادیو نصفه شبی وسط این کویر بی انتها زرتی بیاد این آهنگ رو پخش‌کنه؟
بی اختیار پاهام روی پدال گاز شل شد،
انگار نای فشار اوردن نداشتم،
یه جای مطمئن زدم کنار،
پیاده شدم،
سیگارمو گذاشتم لب دهنم و فندک زدم
یهو صداتو شنیدم که گفتی
تکون نخور عجب ماهی بذار توی همین حالت ازت عکس بگیرم،
برگشتم نگاه کردم
تازه یادم اومد که اومدم وسط دل کویر تا به یادت ماه رو تماشا کنم،
دست کردم تو داشبورد و همون فلش قدیمه رو که برای تو بود رو در اوردم گذاشتم تا بخونه
و خودم خیره به ماه شدم.
ما دو تا ماهی بودیم توی دریای کبود، خالی از اشکای شور از غم بود و نبود
پولکامون رنگارنگ روزامون خوب و قشنگ، آسمونمون یکی خونمون یه قلوه سنگ
.
.
.
#تورج_نوشت #تورجیولوژی
مدتیه دیگه نمیبنمش
تصویر توی آینه اتاقم رو میگم،
سیاه شده مثل یه چاله تاریک عمیق
انگار سایه تنهاییم اونجا خونه کرده
الان در حال حاضر توی ترسناک ترین روزهای تنهاییم قرار گرفتم،
من روزهای خیلی ترسناک تر رو هم قبلا تجربه کردم،
ولی این ترسناکیه در کنار ترسناک بودنش،
یه وحشت عجیبی هم داره،
ترکیب سوز تنهایی و سایه وحشت خیلی ترسناک تر از چیزی هست که بتونی تصور کنی،
انگار تشنه و گرسنه پس از پیمودن راه طولانی
پیاده و جنازه خودت رو به یه شهر برسونی،
ببینی کل شهر رو طاعون فرا گرفته و جز ویز ویز مگس ها هیچ موجود زنده دیگه ای توی شهر نیست،
چکار میکنی؟
معلومه که تشنگی و تنهایی رو تحمل میکنی و میری به شهر بعدی،
منم ترجیح دادم از این برزخ تنها عبور کنم،
درست وقتی که سایه و تصویر اینه ام هم منو توی این تنهایی همراه کردن
#تورج_نوشت #تورجیولوژی
شب رو یه جوری دیگر معنا کردم
شب
ش: شاید
ب : با تو
شاید با تو دوباره مواجه بشم،
همین باعث شد شب ها به شوق دیدنت نتونم پلک روی هم بذارم،
ولی امشب میخوام شب رو باز هم طور دیگه ای معنی کنم
شب
ش : شاید
ب : بی تو
شاید بی تو شب های من غروب نداشته باشند،
روزهایم هم تاریک مثل شب هام
مبهم بودن تاریکیِ شب بازهم شب رو با شاید و اما معنا کرد،
فردا اگر شب را دیدم میخوام چشمام رو ببندم تا دیگه توی تاریکی شب چشم انتظارت نمونم
آخه میدونی؟
روی این قرصها نوشته
هر شب‌ قبل خواب ۱ عدد
#تورج_نوشت #شب #تورجیولوژی
گم شدن توی مسیری که آدرس درست رو تو به من نشون بدی میتونست بهترین گم شدن باشه،
برای همین بی هدف رفتم دور شدم و رفتم ، سر به هوا و بدون توجه به نشونه ای، نه اسم کوچه خیابونی رو یادم موند، نه اسم جایی که بهش تعلق داشتم و آدرسی که قرار بود دنبالش بگردم، حتی هیچ نشونی از تو نداشتم، نمیدونستم چه کسی در کجای تاریخ قراره آدرس درستِ کجا رو به من نشون بده،
یه روز سرد زمستونی که همه چیز یخ زده بود، حتی دنیای بیرون از فِکرهام،
یهو سر و کله تو پیدا شد،
تو برام اصلا مجهول نبودی،
نمیدونم من گم شده بودم و تو منو پیدا کردی،
یا تو هم مثل من گم شده بودی و دوتایی مون داشتیم کنار هم دنبال هیچی نمیگشتیم،
من حس خیلی خوبی بهت داشتم،
نفهمیدم زمستونه چطوری سَر شد،
هر بار میومدم متوجه شم که هوا سّرده، قیافه تو میومد جلو چشمام و سّرما یادم میرفت،
راستشو بخوای من انقدر مَحوِ بودنت بودم که حتی نبودنت رو حس نکردم،
حتی نفهمیدم کی رفتی و اصلا کجا رفتی،
حتی الان که وّسّطِ تابستونه من هنوز سّردم،
انگار من اومدم وسط خط استوا و تو رفتی قُطبِ شمال،
آخه میدونی چیه؟
قبلا که گفتم بهت
انقدر گُم شدم که الان وسط کویرم
ولی وقتی به اون زمستونِ سرد فکر میکنم ،
عرق پیشونیم هم یخ میزنه،

من بی تو وسط جهنم یخ زدم

#تورج_نوشت #تورجیولوژی
وقتی نمینویسم یعنی دلم خیلی پُره و دارم خویشتن داری میکنم و توی خودم میریزم و بروز نمیدم
اما وقتی مینویسم یعنی دیگه بیشتر از این نتونستم توی خودم نگهشدارم موضوعی رو که به جوهر افکارم آغشته شده و روی کاغذ اومده، جوهری که با خون دل روانش کردم، برای همین نوشته هام رو با خودنویسی اغشته به خون دل مینویسم که اسمش میشه دلنوشته،
بخاطر همینه که کسی دلش نمیاد بگه اینا چیه که نوشتی،
بعضی وقت ها هم این آتشفشانه یکسره فوران میکنه، و خروجی اش میشه چندتا نوشته پشت سر هم . .
میدونی چیه ؟
همیشه تماشای آتشفشان و گدازه های روانش یکی از فِیوریتی های زندگیم بوده
#تورج_نوشت #تورجیولوژی
پدری دست بر شانه دختر خود و پای به پای او در پیاده روی قدم میزد،
دختر موهای خود را به نوازش باد سپرده بود،
پدر گاهی دستی بر گیسوان دختر میکشید،
دستی آمد و بر دست پدر کوبید و صدایی خشن گفت :
بی غیرت به جای دست باید روسری سر دخترت بذاری
دختر از ترس جیغی کشید و گفت
من هنوز به سن تکلیف نرسیدم
دست مردانه با نامردی تمام سیلی بر صورت پدر زد
دختر گریست
دختر دستانش را روی موهایش گذاشت تا موهایش را پنهان کند و با گریه گفت
بابا جونمو نزن
با دخالت مردم ، پدر و دختر را که شیون میکرد به داخل مغازه ای بردند،
پیر زنی چادری که تماشاگر بود جلو آمد
سیلی محکمی بر صورتِ آن نامرد زد و گفت
با همین کارهای تان مردم را دین زده کردید
کمی آن طرف تر دختری جوان در حالی که دست پسری جوان بر دور کمرش بود و وضعیت حجاب جالبی نداشت با دیدن سیلی پیرزن خودش را از پسر جدا کرد و گفت
وای بابام
دختر جوان از ترس پدرش به مغازه ای پناه برد.
پسر جوان همراه او نیز بین جمعیت گم شد
کمی بعد دختر با چادری که از کیفش در اورد و بر سر کرد از مغازه بیرون آمد
چند جوان در حال جانب داری از پیرزن و مشاجره با مرد ناجوانمرد بودند،
دختر جوان به سمت پدرش آمد و دست او را گرفت و از معرکه نجات داد و به آن سوی خیابان بُرد . . .
پدر و دخترک از مغازه بیرون آمدند
دخترک معصوم در حالی که دست پدرش را محکم گرفته بود با ترس به اطراف نگاه میکرد که مبادا دستی بیاید و بر روی پدرش بلند شود
پدر از روی دیوار آگهی مهاجرت را کَند و در جیب خود گذاشت
#تورج_نوشت #تورجیولوژی
تاحالا برات پیش اومده که یه فیلمی رو توی گوشیت یا هارد کامپیوتر و لب تاپت پیدا کنی و یه عزیزی رو ببینی که خیلی وقته از دست دادیش و با اون فیلم بشینی زار زار و به پهنای صورتت اشک بریزی و حسرت نداشتنش رو بخوری؟
حسرت این که ای کاش این فیلم لعنتی تنها یادگاری اون عزیز نبود؟
هیچ وقت علاقه ای به ضبط فیلم از خودم و اطرافیانم نداشتم،
اگر هم گاهی فیلمی ضبط کردم ، یه مدت بعد همه رو پاک کردم،
وقتی اون فیلم لعنتی رو دیدم همه چیز اومد جلوی چشمام
انگار همین امشب بود که داشتم تو شلوغی جمعیت منم فیلمبرداری میکردم،
وقتی با احترام دستت رو گرفتن و وسط مجلس آوردن و تو شروع کردی به رقصیدن،
درست اونجا که همه خوشحال بودن،
من داشتم پشت دوربین گوشیم اشک میریختم،
انگار تو دیگه برای من نیستی،
دور ترین فاصله ی نزدیک
چه حس بدی
چه حس به درد نخوری
لعنت به اون کسی که دوربین فیلمبرداری رو اختراع کرد،
اصلا چرا باید از آدما بعد از نبودن شون فیلم به یادگار بمونه؟
همینجوری کم از هم خاطره داشتیم؟
این فیلم به چه دردی میخوره وقتی عزیزت داره میرقصه و خوشحاله و همه دست میزنن ،
اما تو با تماشای فیلمش نفست بند بیاد و اشک بریزی؟
چقدر نزدیک بودی
چرا با دیدن فیلمت خوشحال نشدم،
چرا باید هر بار که این فیلم لعنتی رو میبینم یه هفته بهم بریزم،
چرا باید سهم من از داشتنت فقط همین ۵۰ ثانیه باشه؟
چقدر دلم برات تنگ شده
#تورج_نوشت #تورجیولوژی
Ещё