ته بیقراری هام
یاد قول و قرار مون افتادم
تازه فهمیدم من بی قرار نیستم
بلکه بی تاب تو ام
بی تاب روزی که بگم
دیدی سر قولم وایستادم؟
درسته موهام یکم سفید تر شدن
ولی ارزششو داشت
همیشه خودمو با این حرفا آروم میکنم
ولی دل، دل بسته و دل میخواد
این چیزا حالیش نیست ک
واسه همین آروم شدن دله
میام و برات مینویسم
ای کاش نوشتن رو ممنوع نکنن
دلم میخواد تیغ بزنم روی افکارم
تا دلم خنک بشه و بهش شعر برسه
من دلم تورو میخواد
به قدری حرفام عمیقاً که با مغز استخوان حسش کنی.
یه جاهایی قدری غرق بشی تو چشمام
که
یهو به خودت بیای بگی چقدر مخاطب دلبری هاش شبیه منه؟
اشکت در بیاد و من خیلی خشک و مثل یه ربات تهی از هرگونه احساس مثل شاخه خشکیده ای واستادم و نگاهت میکنم
درست لحظه ای که بغضت میترکه و خودتو میندازی بغلم
وقتی اشکهای ریزه ریزه آت تبدیل به
اشک روان میشن و دستمو خیس میکنن
همون لحظه
دوباره زنده میشم
بسه دیگه گریه نکن
بشین برات تعریف کنم که چطور شد
تا آنقدر بی احساس شدم؟
حقیقتش ، هر حسی که بیهوده بودن صبرم رو بهم القا میکرد رو
مثل موی دماغ میکندم و مینداختم دور
الانم زبان تمام احساسم
خودکارمه و
گوش شنوای حرفاش
همین برگه های پرشده از اسم تو#تورج_نوشت #تورجیولوژی