ماریانا، تو در کدام لباس بلندم به خواب رفتهای؟ بیا مرا وقتی پارچهها و خیاطها کوتاهی میکنند ملاقات کن، دیگر نمیتوانم قلبم را پنهان کنم، به تو خواهم گفت دوستت دارم، خواهم خندید و میدوم بیترس آن که پاهای برهنه به فرارم را ببینی.
ماریانا، به جهت نور، به سایه روشنهای روی دیوار نگاه کن، درختی که هیولا میوه میدهد نیست، منم، در تور بنفش ترسهای مسخره صید شدهام، بیا تور روی صورتم را کنار بزن، از شکمم بیرون بیا تا با نهنگهای دیگر به ساحل نرسیدهام، نرم نرمک تاریکی که تمام شد نام همهی ما یونسست، ما ماهیهای گریخته از تور، پیامبران نجاتیافته، میتوانیم خوش حال نباشیم؟
ماریانا، این بار تور بنفش را روی این دوشت و مرا روی آن دوشت بلند کن، بیا ماهی بگیریم، این یک زندگی تازهست.