View in Telegram
𝙈𝙄𝙎 𝘼𝙉𝘿𝙀𝙍𝙎𝙏𝘼𝙉𝘿𝙄𝙉𝙂 ⿻→ #part74 با کش و قوسی به بدن خشک شدم به سمت آشپزخونه رفتم که مینجون از پشت میز بلند شد و با لبخند گفت : چه عجب بیدار شدی. آلارم گوشیت خودشو کشت ! همونجور که خمیازه میکشیدم صندلی رو عقب کشیدم و نشستم. صبحانه‌ی ساده‌ای آماده کرده بود. چندتا نون تست و مربای هویجی که باید تهش رو، به زور قاشق در میاوردی! هوفی کردم و شاکی گفتم: اول صبحی پاشدی این‌همه سروصدا راه انداختی اونوقت این صبحانته؟ حداقل نون ها رو گرم میکردی ! -انقد غر نزن ... کدوم سرصبح؟ خودم هم همین الان بیدار شدم وقت نکردم برم چیزی بخرم. قیافش متفکر شد و گفت : کل دیشب رو داشتم فکر میکردم چجوری مو رو از ماست این دوتا برادر بکشیم بیرون ! لب هامو آویزون کردم و گفتم: وای ماست، ماست میخوام! قیافش وا رفت و گفت : واقعا که خیلی مضخرفی یونجون! الان وقت مسخره بازیه اخه ؟ دارم باهات جدی حرف میزنما! - خب گشنمه، دوتا نون خشک گذاشتی جلوم بعد هی ماست ماست میکنی... دلم میخواد خب! - ولم کن یونجون اه و با حرص از جاش بلند شد که سریع گفتم : پس نقشه‌ات چی!؟ سرجاش وایساد و به سمتم برگشت و گفت : من دیشب خیلی فکر کردما ولی خب نقشه لازم نیست واقعا ! مثل قبلا که میری عمارت، الان هم همینکارو کن ... فقط کافیه دور بر سوبین بچرخی و کارهاش زیرنظر بگیری، منم هانبین رو بپام که بفهمم قصدش از این برگشتن و پشیمونی یهوییش چیه ... همین! با دهن باز گفتم : همین؟ کل دیشبو انقد فسفر سوزوندی بعد نتیجه‌ش شد همین ؟ افرین بهت واقعا دهن کجی کرد و گفت: امروز که رفتی اونجا، اگه هانبین رو دیدی، باهاش سر ساعتی که برمیگردی خونه قرار بذار و بقیه‌ش رو بسپر به من ... - من هنوزم میگم تو نمی‌تونی باهاش روبرو شی... بهتر نیست که تو بری عمارت و من برم دنبال هانبین؟ اونجوری خیالم هم راحت تره! واقعا میترسم بااین یارو تنهات بذارم -چرت و پرت نگو یونجون ... خودم باید ببینمش. اگه یه وقت بهت شک کرد و یه چیزی از رابطمون پرسید و نتونستی بهش جواب بدی چی؟ به اینجاش هم فک کردی؟ - نگرانم خب چکار کنم ! دستشو رو شونم گذاشت و گفت: نگران نباش دیگه! مطمئنم جواب میده. به هرحال که کار خودشو میکرد پس مجبور بودم قبول کنم -اینجا میخوای ببینیش؟ -اره -مطمئنی؟ نمیخوای محل بازی کافه‌ای چیزی بری؟ - همین الان گفتم نگران نباشی ها~~ بابا چیزی نمیشه ... درضمن تو هم هستی دیگه، اون بالا وایسا کشیک بده اصلا ... اگر هم دیدی خواست کاری کنه زنگ‌ بزن به پلیس - نقشه‌ت یجوریه‌ها~~ ... ولی خب باشه، قبوله لبخند زد و گفت : ممنون که بهم اعتماد کردی متقابلا بخش لبخند زدم و گفتم: پس بخاطر اعتمادم هم که شده حسابی مواظب خودت باش و هرکاری که کردی و هرجایی که رفتی، منو درجریان بذار ---------------------- به محض وارد شدنم به عمارت، همه‌ی خوشحالی که بحاطر سرپا شدن مینجون و برگشتن اون زبون‌ِ درازش داشتم دود شد و با دیدن آدم روبروم، فکم منقبض شد! چرا بومگیو باز اینجا بود!؟ اون هم دقیقا توی اتاق چوی سوبین! با لبخند مضحکی داشت از اتاق سوبین بیرون میومد. انقدر توی حال و هوای خودش غرق بود که اصلا منو ندید. همینکه از پله ها پایین اومد و چشمش بهم خورد پوزخندی زد و با تنه‌ای که بهم زد از کنارم رد شد و رفت. حسودیم شده بود ؟ اعتراف میکنم آره ... کاردم می‌زدی خونم در نمیومد . به زور نفس میکشیدم ! چرا باید الان که مجبورم از سوبین دور باشم تا همه چیز برای همیشه روشن بشه، این پسره ول کنش نیست و عین بختک چسبیده بهش ؟ اگه واقعا سوبین ازم دلسرد بشه و باز بره سمت بومگیو چی؟ نکنه واقعا به رابطه‌ای که باهم داشتیم، به چشم یه وان نایت نگاه کنه! سوبین: چیشده؟ حالت خوب نیست؟ با صدای سوبین با تعجب به خودم و سوبین و پله هایی که بالا اومده بودم نگاه کردم. انگار همونجور که با خودم حرف میزدم و فکر وخیال میکردم، ناخودآگاه به سمت اتاق سوبین اومده بودم! بااینکه گیج شده بودم ولی خودم رو نباختم و گفتم : بومگیو ... اینجا بود؟ - اره، چیزی بهت گفته ؟ -چرا؟ مگه باید چیزی میگفت؟ - نه ... آخه حالت بده. رنگت پریده، دستات دارن میلرزن! گفتم شاید با همدیگه بحثتون شده ! به دستام نگاه کردم و سعی کردم لرزششون رو کنترل کنم اما نمیشد! همش تقصیر اون بومگیوی لعنتیه! نمیدونستم تااین حد رو مخم رفته که اینجوری احمقانه بیام جلوی اتاق سوبین و با زبون بی‌زبونی ازش بخوام که بهم توضیح بده چیزی بینشون نیست! از جلوی در کنار رفت و گفت: بیا داخل حرف بزنیم! مردد بودم و خواستم لیا رو بهونه کنم که انگار ذهنمو خوند و گفت: لیا هنوز خوابه ... بیا داخل! گوشه لبمو گاز گرفتم و وارد اتاقش شدم. صندلی رو از پشت میزش کشید و کنار تخت اورد. روی تختش نشست و به صندلی اشاره کرد که من بشینم.
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily