🖋 تهران بیتاریخ
انتقالی از فراسوی اسطوره به تاریخ!
طی روزهای اخیر یکی از مباحث جدی موضوع انتقال پایتخت از تهران است. فارغ از اینکه چنین امری شدنی است یا نه، اما طرح این مسئله شاید فرصتی فراهم بیاورد تا نگاهی انتقادی به اسطورهی تهران داشته باشیم. شهری خارج از مدار کنترل و در حال انفجار که هنوز هم با فاصله جذابترین شهر ایران برای زندگی محسوب میشود. یک وضعیت پارادوکیسکال؛ تهران همچنان از بعد ذهنی، یوتوپیای مدرنیته ایرانی است، هرچند در طی دهههای اخیر واقعیت دیسپوتیایی آن از بعد عینی (ساختاری و فضایی) بر آن اولی پیشی گرفته است.
برای گذار این وضعیت ابتدا لازم است تا اسطوره تهران مورد بازخوانی انتقادی قرار بگیرد. «تهران شهر بيتاريخ است و همين بيتاريخ بودنش قابليت اسطوره شدن و فراتاريخي شدنش را فـراهم مـيكنـد. اسطوره از تاريخي شدن ميگريزد و در عينحال تمايل دارد به نوعي ديگر براي خـود تـاريخي دسـت و پـا کند. ازاينروست كه تهران در فيلمها و خاطرهنوشتها و سـاير توليـدات هنـري نمـاد مدرنيتـه ايرانـي يـا مدرنيزاسيون ايراني گشته است. تهران نماد امر مدرن است، امر مدرني كه با گسست از سنت خود را معنـا كرده است.» برخلاف این گفته عباس کاظمی و بهارک محمودی که این گزارهشان در میان عموم و نخبگان پذیرفته شده، تهران شهر بیتاریخ نیست، بلکه شهری است که روند شکلگیری و توسعه آن تابع تاریخمندی خاصی است.
اسطورهی تهران یک برساخت اجتماعی و سیاست برآمده از الگوی توسعه نامتوازن و تمرکزگرایانه است که در آن همه راههای ایران به تهران ختم میشد. کاظمی و محمودی در مقالهشان در اینباره مینویسند: «تهران تمدن خاصي را پايهريزي نكرده است. جز آنكه ظهور تهران نمـاد گسـست از تمـدنهاي گذشـته ايراني بوده است. به اين معنا كه از زمان قاجار كه تهـران پايتخـت ايـران شـده اسـت ديگـر عـصر تجلـي تمدنهاي بزرگ در ايران به پايان خود رسيده بود. پس تهران آغاز يك پايان بـود؛ امـا درعـينحـال نقطـه شروعي براي ورود به عصر مدرن در نظر گرفته شده است. نقطه شـروع بـراي گسـست از گذشـته و نمـاد عصيان عليه گذشته. يعني شهر آشوب، نهضت مشروطيت، كودتاي رضاخاني، نهضت ملي و شهر انقلاب سياسي اجتماعي و ساير رخدادهاي پيش رو. تهـران شـهر بـيتـاريخ اسـت جـز آنكـه گذشته روستايي خويش را به خاطر آورد. روستايي كه پايتخت شد و بهسرعت با دنياي جديد مواجه شد.» اما عجیب آنکه نویسندگان این گسست را مسئلهمند نمیکنند و آن را همچون فرایندی طبیعی به تصویر میکشند در حالی که میدانیم تهران شدن تهران ثمرهی سیاستهایی است که به قیمت تضعیف و نابودی مراکز متکثر و مستقل شهری در ایران معاصر انجام پذیرفت.
در واقع ما تا قبل از ظهور رضاشاه با مراکز متعدد شهری قدرتمند و مستقل که به نوعی حتی بر تهران نیز برتری داشتند مواجه بودیم از جملهی تبریز، رشت، اصفهان، بوشهر، شیراز و... و برخلاف آنچه که گفته شد این مراکز شهری در تاریخ معاصر بهعنوان کانونهای تجدد و نوخواهی سابقهای طولانی و درخشان داشتهاند که این تاریخ بهمرور زیرسایهی سنگین اسطورهی تهران به حاشیه رانده میشود. از این منظر اسطورهی تهران پینوشت نظم دولتملت متمرکز نوظهوری است که جایگزین نظم پیشینی امپراتوریک چندگانه و متکثر ایران میشود.
تبلور این اسطوره را بیش از هرجایی میشود در فیلم دختر لر دید اولین فیلم ناطق سینمای ایران که اگرچه در آن خبری از تهران نیست، اما سایهی سنگین آن همه جا احساس میشود. تهرانی که میگن جای قشنگیه، تهرانی که ناجی گلنار از آن آمده و حالا به او پیشنهاد میدهد تا او را با خودش به آنجا ببرد، تهرانی که مامن امنیت، آرامش و پیشرفت است، تهرانی همه راههای نجات به آن ختم میشود، تهرانی که تنها از طریق آن میتوان ایران دیروز و پر از آشوب و ناامنی را پشت سر گذاشت و در آن به ایران امروز و آیندهای درخشان رسید.
اسطورهی تهران درباره یوتوپیایی است که در نوک قلهی پیشرفت، ترقی و آبادانی قرار دارد و فاصلهای مشخص و معنادار با دیگر «شهرستان»های ایران دارد. اسطورهای که با حذف مراکز شهری دیگری و تبدیل آنها به تودههای نامشخص و نامتعین در قالب شهرستان مرکزیت یافت. تهران دقیقاً، تنها «شهر» ایران است، نه فقط پایتخت، که تهران تبلور مدرنتیه ایرانی است و نسبت امر مدرن هم با دوری و نزدیکی از آن سنجیده میشود. بهشتِ پیرامونیشدگان که هنوز هم خیلی از این پیرامونیشدگان در آرزوی بلیط ورودیاش بهسر میبرند.
افسانهای از جنس شهر فرنگ که هنوز هم از جذابیت و فریبندگی لازم برخوردار است هر چند در واقع ما با لویاتانی مواجهایم که از دل روابط پیچیده قدرت، ثروت و منزلت برآمده و حالا به جایی رسیده که دارد خود را میبلعد.
@Sociogram2023