یکی از جالبترین مسایلی که ادوارد سعید در مورد ویژگیهای مشترک فلسطینیها و اسراییلیها بیان میکند و در واقع قصد دارد تا از آن زمینهای سیاسی فراهم بیاورد برای همزیستی مسالمتآمیز و مشترک این دو ملت تجربهی زیسته مشترک آنها به عنوان تبعیدی و آواره است. جودیت باتلر که یکی از مهمترین نظریهپردازان فلسفه سیاسی در عصر حاضر است و اتفاقاً خود یهودی و مخالف سرسخت اسراییل است در مقالهی آیا یهودیت همان صهوینیسم است؟ به سراغ این ایدهی محوری ادوارد سعید رفته تا از آن برای نقد ایدهی دولت-ملت اسراییل استفاده کند. نقدی که با یادآوری آراء هانا ارنت سر از خوانشهای دینی از یهودیت هم درمیآورد:
باور دارم که باید به سنتهای دیاسپوریک در یهودیت رجوع کرد تا از این رهگذر نه تنها نوعی چندبنیانیِ یهودیبودن در حوزهی عمومی ایجاد شود و از این طریق حق اسرائیل برای نمایندگیِ تامالاختیار ارزشها، منافع و سیاست یهودیان انکار گردد؛ بلکه این [رجعت به سنت دیاسپورا] موجب احیای دوبارهی آرمانها و ایدههای همزیستی خواهد شد. همزیستی، بنیانی اخلاقی شکل خواهد داد تا نقد عمومیِ شکلهایی از خشونتِ دولتی ممکن شود که هدفش ایجاد و حفظ ماهیت یهودیِ دولت است، آنهم از طریق کشتار اقلیتها و محرومکردنشان از حقوق اجتماعی، اشغال، تجاوز و محرومیتهای قانونی.
در پاسخ به همین روایت دیاسپوریک از یهودیت است که در کتاب فروید و غیر اروپائیها، ادوارد سعید استدلال میکند که فلسطینیها و یهودیها، از حیث آوارگی، تبعید و تجربهی زیستن بهمثابهی یک پناهنده در دیاسپورا و زیستن در میان افرادی که همانند آنها نیستند، تاریخِ مشترکی دارند. این شیوهای از زیستن است که در آن غیریت[۲۲] شکلدهندهی کیستیِ آدمی است. و بر پایهی چنین فهم مشترکی از آوارگی و جابهجایی، همزیستیهای متفاوت است که سعید برای بازاندیشیِ اینکه چه سیاستی برای آن سرزمینها عادلانه خواهدبود، از دیاسپورا همچون راه حلی تاریخی و قائدهای روشنگر یاد میکند.
آرنت در سرچشمههای توتالیتاریسم، کتابی که در ۱۹۵۱ به چاپ رسید، بیدولتبودگی (Statelessness) را در موقعیتهای تاریخیِ متفاوت بررسی کرد تا یک نقد کلی از [ایدهی] دولت-ملت را شکل دهد. در آنجا وی تلاش کرد تا نشان دهد که چگونه دولت-ملت حجم انبوهی از پناهندگان را تولید میکند و باید این پناهندگان را تولید کند تا همگنیِ (یکپارچهگی) ملتی که نمایندگیاش را بر عهده دارد، حفظ شود؛ به عبارت دیگر برای حفظ ناسیونالیسمِ دولت-ملت. این مسئله موجب شد تا او با هرگونه شکلگیری دولتی که تلاش کند تا ناهمگنیِ جمعیتاش را کاهشداده و یا نادیده بگیرد، مخالفت کند؛ از جمله بنیانگذاری اسرائیل بر اساس حاکمیت یهودی، و روشن است که این یکی از دلایلی است که او به آرمان پساملیتی و پساحاکمیتیِ فدرالیسم میاندیشید. او باور داشت هر دولتی که نتواند حمایت مردمیِ تمامیِ ساکنیناش را به دست آورد و مفهوم شهروندی را بر پایهی تعلقات دینی و ملی تعریف کند، چارهای جز تولید مستمر حجم انبوهی از پناهنده ندارد؛ این نقد به اسرائیل نیز بسط پیدا کرد که به باور او در تعارض بیپایان خواهد ماند (در نتیجه خطر را برای خودش افزایش خواهد داد)، و همیشه به عنوان یک دموکراسیِ مبتنی بر ارادهی مردمی، فاقد مشروعیت خواهد بود، خاصه در سایهی اتکای همیشگیاش به «ابرقدرتها» برای حفاظت از قدرتاش در منطقه.
اگر حق با آرنت باشد، مسئله صرفاً عدم انتخاب اینکه با چه کسانی همزیستی میکنیم نیست، بلکه باید خصلت غیرانتخابیِ همزیستیِ کلی و متکثر را کنشمندانه حفظ کنیم: ما نه تنها در کنار آنانی زیست میکنیم که هیچگاه انتخابشان نکرده و هیچگونه تعلق اجتماعی به آنها نداریم، بلکه همچنین وظیفه داریم، جانِ آنها و تکثری که آنان جزوی از آن هستند را حفظ کنیم. به این معنا، هنجارهای عینیِ سیاسی و سنتهای اخلاقی از دلِ همین خصلتِ غیرانتخابیِ شیوههای همزیستی پدیدار میشوند. همزیستی روی زمین، مقدم است بر هرگونه اجتماع، ملت و همسایگی ممکن. توان انتخاب اینکه کجا و در کنار چه کسانی زندگی میکنیم را خواهیم داشت، اما توان انتخاب این را نداریم که با چه کسانی بر روی زمین همزیستی میکنیم.
آرنت در آیشمن در اورشلیم نه تنها به نمایندگی از یهودیان بلکه به نمایندگی از هر اقلیت دیگری سخن میگوید که ممکن است به دست گروهی دیگر، از فرصتِ زیستن روی زمین محروم شوند. یکی دلالت بر دیگری دارد؛ و «به نیابت سخن گفتن» اصل را جهانشمول میکند در عین حال که آن تکثری که ادعای نیابت از آن دارد را زیر سوال نمیبرد. آرنت به خاطر تکثری که همراستا و همگستره با زیست انسانی در تمامیِ اشکال فرهنگیاش است، یهودیان را از دیگر ملتهایی که تحت آزار نازیها بودهاند، جدا نمیکند...
@Sociogram2023